نسبت به مفروضه‌های زیربنایی، رابطه‌ی نزدیک‌تری با سطوح بالای عاطفه دارند؛
از تعامل سرشت فطری کودک با تجربه‌های ناکارآمد و با والدین، خواهر و برادرها و همسالان در طی سال‌های اولیه‌ی زندگی به وجود آیند (یانگ، 1999).
5-2-پیشینه پژوهش
– کیتزمن ( 2009 ) در پژوهشی بر روی 40 زوج متاهل حین برقراری رابطه متقابل با فرزندان پسر 8-6 ساله بودند انجام داد. و به این نتیجه رسید که میان تعارضات زناشویی و اختلال در وظایف سرپرستی رابطه وجود دارد.
– هنری و میلر (2004، به نقل از بهاری ) تحقیقی به منظور. بررسی مشکلات زناشویی در میانه عمر و میزان اثر آنها بر رضایتمندی زناشویی انجام داده اند. نتایج این تحقیق نشان داده است که رایج ترین مشکلات عبارت بودند از ( موضوعات مالی ( 27 %) موضوعات جنسی ( 8/23 % ) “، شیوه برخورد با کودکان ( 3/15 %)، صمیمیت عاطفی ( 7/18 %)، تمیز کردن منزل ( 18 % ) و ارتباط ( 3/15 %).
– یارمحمدی اصل (1386) پژوهشی با عنوان بررسی اثر بخشی طرحواره درمانی در بهبود اختلال افسردگی اساسی عود کننده انجام داد. نتایج تحلیل داده های بدست آمده نشان داد که بین طرحواره های ناسازگارانه اولیه با علائم افسردگی اساسی رابطه معنی داری وجود دارد و با 99 درصد اطمینان وجود ارتباط مستقیم میان این دو متغییر تایید می شود. به این ترتیب که با افزایش نمرات طرحواره های ناسازگارانه اولیه میزان افسردگی نیز افزایش می یابد. در این تحقیق طرحواره درمانی بطور معنی داری موجب کاهش علائم افسردگی گردید.
– فریمن(2004) با استفاده از مدل طرحواره یانگ به بررسی مدل پردازش شناختی غیر منطقی پرداخت و با استفاده از آزمون های بهنجار به این نتیجه رسید که داشتن طرحواره ناسازگارانه اولیه، پیش بینی کننده ناسازگاری بین فردی است. این یافته تاییدی است بر دیدگاه یانگ که طرحواره های ناسازگارانه اولیه را ذاتا ناکارآمد میداند (مددی،1391)
– هریس و همکاران (2012) دریافتند که چهار طرحواره ناسازگارانه اولیه (نقص و شرم- خود کنترلی ضعیف- آسیب پذیری نسبت به ضرر-وابستگی و بی کفایتی) با افسردگی ارتباط دارند.
– ولبورن و همکاران (2012) در تحقیقی رابطه بین طرحواره های ناسازگارانه و اختلالات روانی را مورد بررسی قرار دادند. در این پژوهش دو طرحواره رهاشدگی/ بی ثباتی و خود کنترلی پایین / خود انظباطی پایین، پیش بینی کننده ای مهم برای افسردگی بودند.
– در یک مطالعه انجام شده به روی 153 دانشجوی کارشناسی روانشناسی آندره (2009) دریافت حوزه طرد و بریدگی از طرحواره های ناسازگارانه اولیه ارتباط منفی با احساسات مثبت، عزت نفس و سازگاری در دانشگاه دارد و همبستگی مثبت با احساسات منفی دارد (قاسمی، 1389).
– اسمیت و جونز (2009) در تحقیقی با عنوان طرحواره های ناسازگارانه، رویدادهای منفی زندگی و ناراحتی های روانشناختی به این نتیجه رسیدند که طرحواره های رویدادهای منفی زندگی باعث ناراحتی های روانشناختی شدیدتر می شوند. بنابراین طرحواره های ناسازگارانه اولیه و تجارب منفی زندگی هر یک به طور مستقل در اختلالات روانشناختی دخیل هستند.
– هانس و همکاران (2010) پژوهشی با عنوان بررسی طرحواره درمانی و طرحواره های ناسازگارانه اولیه در اختلالات شخصیت و سایر بیماری های روانی انجام داد و به این نتیجه رسید که طرحواره های ناسازگارانه اولیه با آسیب های شخصیت و ناراحتی های روانی ارتباط دارد.
– بودمن و گورمن ( 2010)، در مطالعات شان بر روی الگو های کنش متقابل، پرخاشگری متقابل، پرخاشگری کلامی، کناره گیری، تعارض کم و بدون استرس به این نتیجه رسیدند که در مقایسه با زوج های متعارض، زوج های کم تعارض رفتار های مثبت بیشتر و رفتار های منفی کمتری را از خود نشان می دهند.
– هانسون و لندبلند (2006) در پژوهشی نشان داده اند که آموزش مهارت های ارتباطی و حل تعارض به زوجینی که در تعاملات زناشویی مشکل داشته اند باعث بهبود روابط زناشویی زوجین و کاهش تعارضات و افزایش سلامت روان در آنان می گردد.
– وینسنت، ویشس و گری ( 2006) در پژوهش خود یک تحلیل رفتاری از فرایند حل تعارض زوجین آشفته و غیر آشفته کردند. نتایج حاکی از آن بود که زوجین آشفته در مقایسه با زوجین غیر آشفته به میزان بیشتری از رفتار های تعارض منفی و به میزان کمی از رفتار های حل تعارض مثبت استفاده می کنند.
– در پژوهش گسترده ای که گاتمن در خصوص تعارض طرحریزی کرد چهار سبک تعارض در روابط زوجین خود را نشان داد که در ازدواج به طور خاصی مخرّب هستند. این چهار سبک عبارتند از: عیبجویی، تحقیر، دفاعی بودن و دیوار سنگی، تمام این راهبردها می توانند باعث منزوی شدن و کناره گیری شوند (گاتمن و لوینسون، 2012). در حمایت از این مدل هاوستون و انگلیستی (2012) دریافتند که روابطی که در آن سطوح بالای رفتار منفی از قبیل انتقاد کردن، شکایت، عصبانی شدن و ناشکیبایی از طرف هر یک از همسران وجود دارد، با گذشت زمان در زنان (و نه در مردان) باعث رضایت پایین تر می شود.
– شیلنگ و همکاران (2004) به تاثیر آموزش مهارت های ارتباطی در زوجینی که دچار مشکلات زناشویی بودند پرداختند. 39 زن و 38 مرد تحت آموزش برنامه پیشگیری و پر بار سازی رابطه (PREP) قرار گرفتند. نتایج نشان داد که به طور معناداری رضایت مندی زناشویی شان افزایش یافته بود.
– ریوس،سیسیل (2010) پایان نامه کارشناسی ارشد خود را در دانشگاه ایالتی تویا با موضوع رابطه مشاوره قبل از ازدواج، انتظارات و رضایت زناشویی به رشته تحریر درآورده است. هدف این مطالعه، بررسی اهمیت مشاوره در انت
ظارات و رضایت مندی زناشویی می باشد. این مطالعه با شیوه بررسی زوج ها و اینکه ایا قبل از ازدواج به انها کمک کرده است یا خیر، انجام شده است.زوج های مورد مطالعه، شامل 56زن و 56 شوهر بودند که کمتر از یک سال از زمان ازدواج انها می گذشت.رابطه بین منابع اطلاعاتی و انتظارات نشان داد که متغیرها به شدت با خانواده مبدا (خانواده خودشان قبل از ازدواج) ارتباط دادند. همچنین مشخص شد که درصد بالایی از ازدواج ها، اطلاعات قابل توجهی از منابع غیررسمی به دست می اورند نه از مشاوره ها و کلاس های اموزشی قبل از ازدواج ! انتظارات معقول، نقش بسیار مهمی در رضایت مندی زناشویی داشتند.
– آدامز،امی میشل (2009) در رساله دوره دکتری خود در دانشگاه لوییزیانا در مونرو، تاثیر ادراک “خودمتمایزگری” در رضایت مندی زناشویی و رضایت جنسی را مورد بررسی قرار داده است.وی می نویسد:خودمتمایزگری به عنوان یک جزء اساسی از صمیمیت در دراز مدت، رضایت و تقابل در روابط زناشویی به حساب می اید. خودمتمایزگری اجازه می دهد تا فرد در یک رابطه مشخص از استقلال نسبی و وابستگی متعادل برخوردار باشد. موری بون، خودمتمایزگری را تحت عنوان تعادل بین نیروهای جدایی طلبی و با هم بودن و یا تعادل بین عقل و احساسات مطرح می کند. به طور حتم هردوی این مفاهیم تحت تاثیر درجه خودمتمایزگری قرار دارد. اعتقاد براین است که سطح متمایزگری به شدت بر زمینه های مختلف زندگی از جمله رضایت مندی زناشویی و جنسی اثر می گذارد. زنان و شوهران در ازدواج هایی با خودمتمایزگری پایین تر، بلوغ عاطفی ضعیف تر و ظرفیت محدود تر نزدیک شدن و جداشدن از خود نشان می دهند که این مسئله منجربه قربانی شدن رشد شخصی افراد جهت حفظ رابطه زناشویی شان می شود. مطالعه حاضر به بررسی تاثیر درک خودمتمایزگری در رضایت زناشویی و جنسی در 51 زوج(تعداد:102) در منطقه مترو اتلانتا پرداخته است. در این مطالعه از پرسشنامه خود DSI جهت بررسی خودمتمایزگری استفاده شده است.شاخص رضایت مندی زناشویی(TMS) و شاخص رضایت جنسی(ISS) و داده های دموگرافیک در این روش بکار گرفته شده اند. تجزیه و تحلیل آماری انجام شده توسط نرم افزارهای spss، شامل پیرسون و چند خطی رگرسیون می باشد. مجموع نفرات ترکیبی مردان و زنان نشان داد که ارتباط معناداری بین تمایز خود، رضایت مندی زناشویی و رضایت جنسی وجود دارد. مجموع نفرات زنان یک همبستگی بارز بین خودمتمایزگری و رضایت مندی زناشویی نشان نمی دهد. مجموع نفرات زنان و شوهران و مجموع جداگانه نفرات انها، همبستگی قوی بین تمایز از خود، رضایت زناشویی و رضایت جنسی نشان می دهد. هیچکدام از متغیرهای دموگرافیک پیش بینی کننده محرز خودمتمایزگری نیستند؛با این حال این مطالعه در جهت حمایت فرضیه بون، خودمتمایزگری را موثر بر رضایت مندی زناشویی و رضایت جنسی مطرح می کند.
– کرامر، تیلور، استانلی (2008) آموزش روش های برقراری ارتباط سازنده بر رضایت مندی زناشویی را در گروهی می سنجیدند که نتایج نشان داد این آموزش ها سبب پائین آمدن فشار خون و افزایش رضایت مندی آنها از زندگی زناشویی شان شده است .
– اسماعیلی ( 1384 ) در پژوهش خود به این نتیجه رسید که عوامل زیر در تقاضای طلاق زنان موثراند:عدم تفاهم اخلاقی با همسر، عدم احساس مسئولیت همسر، مشکلات مالی و عصبی بودن همسر، دخالت خانواده همسر در زندگی مشترک، فحاشی همسر، بدبینی زنان متقاضی طلاق نسبت به همسرانشان، بدبینی همسران زنان متقاضی طلاق نسبت به آنان، اختلاف عقاید دینی، عدم رضایت از شغل همسر، ناتوانی جنسی همسر در روابط زناشویی، اختلاف طبقاتی زنان متقاضی طلاق با همسرانشان، کم بودن تحصیلات همسر و غیره .
– مرادی ( 1380 ) نتایج تحقیقاتش حاکی از این بود که خانواده درمانی به روش ساختی تعارضات زناشویی را کاهش می دهد.
– ساروخانی ( 1387 ) در تحقیقی تحت عنوان مقایسه میزان سلامت روانی خانم های دارای تعارضات زناشویی حاد با خانم های گروه مشابه ( فاقد تعارضات زناشویی حاد ) به این نتیجه رسید که خانم های گروه اول از سلامت روانی کمتری نسبت به گروه مشابه برخوردارند .
– بهاری ( 1379 ) در تحقیقات خود دریافته است که کارایی خانواده زوج های در حال طلاق به طور معناداری پایین تر از کارایی خانواده زوج های غیر طلاق است و زوج های در حال طلاق در سازه نقش خانوادگی و حل مشکل کارایی ضعیف تری را گزارش می دهند.
– براتی ( 1375) در پژوهش خود دریافت که هشت مولفه سنجش تعارضات زناشویی اعم از کاهش همکاری، کاهش رابطه جنسی ، افزایش واکنش های هیجانی، افزایش جلب حمایت فرزند، کاهش رابطه خانوادگی با خویشاوندان همسر و دوستان، افزایش رابطه فردی با خویشاوندان خود، جدا کردن امور مالی از یکدیگر، کاهش ارتباط موثر ، با تعارضات ما بین زوجین رابطه مثبت دارد.
فریدی (1385)، در تحقیق خود این نتیجه رسید که آموزش مداخلات خانواده درمانی ساختی به شیوه گروهی بر کاهش تعارضات زناشویی زنان تاثیر مثبت دارد .