اسناد تفویضی: نوعی از اسناد است که در آن فرد واقعه یا رویداد را به خواست و مشیت الهی نسبت دهد و معتقد باشد که همه کارها به دست خدا و مقهور قضا و قدر الهی است؛ بگونه ای انسان هیچ نقشی در تعیین و تغییر سرنوشت خود ندارد. در این نوع اسناد، انسان حالت منفعل به خود می گیرد و خدا، همه کاره معرّفی می شود. مقصود از تفویض در این مورد، تفویض جبری است که تلقّی خاصّی از این مفهوم شمرده می شود. مثال موردی این گفته معمول افراد که “خواست و مشیت الهی این گونه مقدّر نموده است”.
اسناد توکّل مدارانه: فرد، واقعه را به خدا نسبت می دهد و در عین حال، از کوشش و تلاش باز نمی ایستد. در این نوع اسناد، انسان و خدا هر دو فعّال در نظر گرفته می شوند؛ اما نقش و تأثیرگذاری انسان در طولِ نقش خدا و مبتنی و وابسته به آن لحاظ می شود. مثال موردی فراگیری می تواند باشد که برای موفقیت در رشته تحصیلی، تلاش خود را افزایش می دهد و نتیجه را به خداوند نسبت می دهد.
پارگامنت(1988)؛ هاتاوی و پارگامنت(1991؛ نقل از شجاعی1385) نیز، سه نوع سبک اسنادی را در افراد با توجه به تعبیروتفسیر پدیده ها و با در نظرگرفتن خود و خدا بصورت فعّال یا منفعل بازشناسی کرده اند:
سبک خود مدار: در این نوع اسناد، فرد فعّال است و خدا منفعل در نظر گرفته می شود.
سبک به تعویق انداخته: فرد منفعل است و همه کارها به خدا استناد داده می شود. این همان اسناد تفویضی است.
سبک همکاری کننده: هم خدا و هم فرد در این نوع اسناد فعّال هستند؛ یعنی حوادث و رویدادها هم به “خود” و هم به “خدا” داده می شود (به نقل از انا 2000). این سبک اسنادی به یک معنا می تواند به “اسناد توکّل مدارانه” اشاره داشته باشد؛ زیرا در توکّل نیز فرد نهایت تلاش خود را به کار می گیرد و در عین حال، نتایج آن را به خداوند وا می نهد.
در مکتب اسلام و فرهنگ ایران زمین نیز، معمولا از واژه های تقدیر، قضا و قدر، سرنوشت، جبر و اختیار و … در تبیین علل رویدادها و امور انسانی و بیشتر اموری که افراد در حلّ و فصل آنها با دشواری روبرو می شوند، بهره گرفته می شود. ما در جستجوی خود در مستندات این زمینه پژوهشی به مطلبی از دکتر محمد حسین کرمی ،نویسنده و دانشیار دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه شیراز، دست یافتیم که به اقتضای موضوع پژوهشی بهتر دیدیم در اینجا اشاره مختصری بدان داشته باشیم.
به گفته دکتر کرمی بحث از تقدیر و سرنوشت خودبخود با موضوع جبر و اختیار و همه شاخه های آن ارتباط نزدیک دارد، موضوعی است که قدمت آن، به آغاز اندیشه ورزی انسان باز می گردد و آثار باقیمانده از گذشتگان نشان می دهد که از روزگاران کهن به وسیله فلاسفه قدیم یونانی و در دوره اسلامی به وسیله متکلمان، فلاسفه، فقها، عارفان، شاعران، و… مورد توجه ویژه قرار گرفته و در روزگار معاصر پای آن به علوم جامعه شناسی (و مسائل سیاسی بین المللی)، حقوق، اخلاق، روانشناسی، انسان شناسی، و بیولوژی نیز کشیده شده است (نژاد سلیم، 1375، ص7) و نسلهای انسانی با چنگ و دندان کوشیده اند تا گره دشوار آنرا بگشایند، اما این گره همچنان ناگشوده مانده است.
واژه تقدیر که در زبان فارسی سرنوشت را معادل آن قرار داده اند از ماده “قَدَر” و مصدر “قُدره” می باشد و از این مادّه به صورتهای مختلف از قبیل “قدر، قدّرنا، تقدیر، قادر، قدیر و…” 131 مورد در کلام الله مجید به کار رفته است.
بدون تردید خداوند قادر مطلق و فعّال لمایشاء است و هیچ امری خارج از مشیت و اراده او صورت نمی پذیرد و برگی از درخت فرو نمی افتد مگر با علم و اجازه حق تعالی. اگرچه ممکن است کسانی منکر این امر شده باشند. اما باید توجه داشت که قدرت و اراده الهی نافی قدرت و اراده انسان نیست، بلکه این قدرت و اراده نیز نشأت گرفته از قدرت و اراده حق است و اگر در قرآن کریم آیاتی از نوع “قلِ اللهمَّ مالک المُلکَ تؤتِی المَلَک من تشاءُ و تنزِعُ المُلکَ مِمَّن تشاءُ و تُعِزُّ من تشاءُ و تُذِلُّ من تشاءُ بِیدکَ الخیرُ، إنّک علی کلِّ شیءٍ قدیر” (آل عمران/25)، آمده است، آیاتی با مضمون “إِنّ اللهَ لایغیّرُ ما بقومٍ حتی یغیّروا ما بِأنفُسِهِم” (الرعد/11) و “أن لَّیسَ لِلإِنسانَ إِلّا ما سّعَی” (نجم/39) نیز نازل شده است.
واژه تقدیر در مفهوم سرنوشت، قضای الهی و جریان یافتن فرمان خداوند و روزی بخشی ایزد بر بندگان، به وفور در متون نظم و نثر فارسی به کار رفته است، و وجود دهها اصطلاح از قبیل تقدیر، سرنوشت، قضا و قدر، قسمت، بخت، اقبال، داده ی الهی، طالع و حتی اختر، ستاره، آسمان، فلک، جهان، دهر، روزگار، گیتی و ترکیباتی که با افزودن “خوب، خوش، نیک یا بد و بی” به آغاز و انتهای اصطلاحات فوق پدید آمده ند –که درست در مفهوم تقدیر، یا فاعل و یا جایگاه رقم خوردن آن قلمداد شده –حکایت از توجه و اهمیت فراوان آن در میان اقوام مختلف ایرانی دارد. اما متأسفانه این دو واژه؛ “تقدیر و سرنوشت” از مظلوم ترین واژه ها حداقل در زبان و ادبیات فارسی و نهایتاً در فرهنگ ایرانی هستند و بهانه ای شده اند که هر شخص و حتی قومی گناه ناکامیها و ناتوانیهای خود را به گردن آنها بیندازند و خود را از تقصیر و کوتاهی مبرّا نشان دهند. اگرچه اعتقاد به تقدیر باید شامل مقدّرات به ظاهر مثبت و منفی هر دو باشد، اما جالب است که انسان غالباً به مقدّرات به ظاهر منفی بیشتر توجه داشته است تا مقدرات مثبت. در کل در متون و مواد تعلیمی اسلامی، به اشکالات فراوانی در اعتقاد به تقدیر اشاره شده است، بدین قرار که:
در صورت پذیرش تقدیر بطور
تامّ، فلسفه ارسال پیامبران و نازل شدن کتابهای آسمانی مخدوش می گردد و دیگر پذیرش مسئولیت اعمال و رفتارها، امر و نهی، ثواب و عقاب معنایی نخواهد داشت.
افراد منفی باف می شوند و جایی برای تلاش و جهاد باقی نمی ماند.
حرکت و پویایی متوقف می شود، کارها به امان خدا سپرده می شود.
تراشی شایع می شود و انسان گناه تمام کاستیها و کوتاهیهای خویش را به گردن عاملی به نام تقدیر می اندازد.
افراد در برابر سخنان فریبنده حکّامی که از پراکندن این اندیشه منافع خودشان را دنبال می کنند و علمایی که در این مبحث بدون تأمل کافی نظر می دهند، دچار تخدیر می شوند و در واقع احکام الهی تحریف می شود.
گاهی امیدواری یا نامیدی بی جا ایجاد می کند.
اعتقاد بی قید و شرط به سرنوشت، تشویق به نوعی تنبلی و کسالت در طلب روزی است. بدینصورت که اگر روزی و موفقیتی مقدّر شده باشد به هر حال حاصل خواهد شد و اگر نه، تلاش هم بی فایده است.
از سویی نیز، اگرچه اعتقاد جزمی به قضا و قدر، آفتهای فراوانی دارد اما در مورد اعتقاد بجا نیز فوایدی ذکر شده است، بدین شرح که:
اعتقاد به قضا و قدر الهی، آرامش بخش است و در وجود افراد رضا و تسلیم را فراهم می آورد تا بجای فوران و غلیان خشم در برابر امور نادلخواه، تقویت ایمان آنها را نیز در پی داشته باشد.
اعتقاد به سرنوشت، در حالات سخت و دشوار امیدبخش است، بطوریکه در سختترین شرایط نیز انسان ناامید نمی شود. مثلاً ابراز این سخنان امیدبخش که اگر زمانی برای زندگی کسی -که دچار بیماری لاعلاجی گشته است- مقدر شده باشد او زنده خواهد ماند.
اعتقاد به سرنوشت، از غرور و تکبر پیشگیری می کند. بطوریکه همین که به جاه ثروت و موفقیتی دست یافت، تصور نکند که دائمی است و چه بسا که دست تقدیر زندگی را دگرگون کند.
نیز اضافه می گردد که هرچند اراده الهی بر همه عالم قاهر است و هیچ امری، خارج از اراده باری تعالی صورت نمی گیرد، اما بنابر حدیث “ابی الله ان یجزی الاشیاء الّا باالاسباب” همه آنها از طریق اسباب به مرحله عمل در می آیند و برای دست یافتن به موفقیت در هر امری نیاز به بهره وری از عوامل و اسباب پیدا و پنهان فراوانی است، که هر انسانی بنا بر تجربه و هوش و درایت خود برخی از این اسباب و عوامل را می شناسد و به کار می بندد و از برخی عوامل و اسباب غافل می ماند، یا بدان بی توجهی می کند. بیهی است که هر چقدر آگاهی به این عوامل و به کارگیری آنها بیشتر باشد، هر کسی مدّعی است که تمام توان خویش را به بهترین وجه برای رسیدن به هدف به کار بسته است ولی توفیق لازم حاصل نشده است و انسان هیچگاه نمی خواهد بپذیرد که عوامل دیگری نیز لازم بوده است تا مقصودیحاصل شود. به همین دلیل شاید بتوان ادعا کرد بشری به دنبال بهانه ای بوده است که ناکامیهای خویش را به ان عامل منسوب نماید و تقصیر و کوتاهی خویش را به گردن آن بیندازد و هیچ بهانه ای بهتر از تقدیر و سرنوشت نیافته است.
حقیقت بینی اقتضاء می کند که در انجام همه امور، همراه با توکل به حق تعالی، پیرامون آنها تدببر، تأمّل و کنکاش با آگاهان و اهل تدبیر و… صورت گیرد، تا هر امری به نیکوترین وجه انجام شود، و فرد پذیرای مسئولیت کاستیها و نقصانهای عمل خویش باشد و گناه تقصیرات خویش را بر گردن تقدیر نیندازد.
محمود نوالی ،فیلسوف و عضو هیئت علمی گروه آموزشی دانشگاه تبریز، نیز در مطلبی تأمل برانگیز و جاذب در باب اختیارات انسانی و قضا و قدر الهی پرداخته و می گوید ظاهراً انسان همواره در پی شناختن سرنوشت و تکلیف خود بوده است تا وظیفه خود را بشناسد و مسئولیت یا عدم مسئولیت واقعی خود را در برابر حوادث تشخیص دهد. این جستجو از این سؤال سرچشمه گرفته است که “آیا من مالک و سازنده سرنوشت خود هستم یا سرنوشت من به دست قدرتی خارج از من رقم خورده است؟” این قبیل تفحّصات و تأمّلات حول این دو قطب، در نوسان بوده است. قبول یکی از دو مورد، غفلت از واقعیت عینی و ملموسی است که اتفاق می افتد. زیرا از جهتی اانسان تحت تأثیر شرایط مقدر و محتوم زندگی می کند. او در زیر سلطه قوانین طبیعت قرار دارد، که همواره کنواخت عمل می کنند. بطور مثال، انسان هموراه در حال تحول است؛ نیروی جاذبه زمین همواره عمل می کند؛ سرما و گرما اثر ثابت خود را اعمال می کنند؛ مرگ نیز دیر یا زود امری حتمی الوقوع است. بالاخره انسان الزاماً در محدوده انسانی خود می فهمد و به هیجان در می آید و در این قلمرو مسائل را تبین می کند؛ سؤال اینجاست که در این میان انسان چه نقشی دارد؟ او در سپهر این الزامات می تواند تصمیم بگیرد و عزمش را جزم کند، یا کاملاً منفعل است، و یا حالت سومی وجود دارد که بین الامرین می باشد؟، در جواب این سؤال این مطالعه به بررسی حدود مقدّرات- با توجه به تاریخ و حیات فعلی انسان- ، و از طرف دیگر آزادی و اختیار انسانی را در چهارچوب همین مقدّرات پرداخته و متذکر گشته است که بر اساس این مباحث، واقعیت هر چه هست برطبق قوانین خاصّی جریان می یابد. مهم آن است که انسان علل و اسباب آن جریان را بشناسد و به آن معنی بدهد. اگر انسان خود را مختار بداند، در ساختن سرنوشت خود شرکت می کند و طرحی برای آن ترسیم می نماید، امّا اگر خود را مختار نداند، تقریباً از خود سلب مسئولیت می کند و حتی موقعی که نفع خود را می خواهد نقشه و طرح جدّی فراهم نمی کند و به سوی تنبلی و تسلیم گرایش می یابد و احساس مسئولیت پیدا نمی کند.
2-2: پیشینه تجربی متغیرها