6 مرحله از رشد اخلاقی کلبرگ که در 3 سطح گستردهتر قرار دارد، به قرار زیر است:
سطح اول: اخلاق «پیشاعرفنگر» (دیویس، 1387: 266) از 4 تا 10 سالهگی. در این سطح قضاوت اخلاقی، مبتنی بر اجتناب از مجازات و یا کسب پاداش است. معیارهای اخلاقی از جانب یک نیروی مطلقهی بیرونی (خدا، خانواده و…) تعیین میشود و فرد به جهت گریز از تنبیه و یا کسب پاداش مجبور است از چنین قوانینی پیروی کند. ماهیت قوانین در این سطح، کلی، مطلق و غیرقابلتغییر است. این سطح، خود دارای 2 مرحله است (کدیور، 1377: 129).
مرحلهی 1: جهتگزینی تنبیه – اطاعت (بین 4 تا 7 سالهگی). در این مرحله کودک برای گریز از مجازات، از معیارهای اخلاقی دیگران تبعیت میکند و به انگیزهی عمل فرد توجه چندانی ندارد، بل‌که بیش‌تر به پیامد آن فکر میکند. «کار درست یعنی اطاعت از نظر بزرگتر و صاحب اختیار جهت فرار از تنبیه» (همان: 129). یعنی امور اخلاقی با قانون و عدالت یکی هستند و مسأله اصلی ترسی است که از بیرون هست و تنبیهی که به دنبال آن خواهد آمد. در نتیجه، فرد خود را مجبور و محکوم به رعایت قانون میداند. این مرحله، مرحلهای خودمحورانه است زیرا مردمان، صرفن بهخاطر خودشان از مجازات اجتناب میکنند (Roberts, 1990: 126).
مرحلهی یک کلبرگ، منعکس کنندهی گرایش طبیعی کودکان کم سن و سال به مجسم کردن ایدههای اخلاقی در مکانها یا رویدادهای عینی است. اخلاق مرحله یک دربردارندهی درک فیزیکی از مرجعیت اخلاقی است. همچنین، «پایبندی به یک قاعده با توسل به پیامدهای فیزیکی» توجیه می شود. ویژه‏گیهای فیزیکی شاخص یک موقعیت (مثل اندازه و موضوعات یا پیامدهای فیزیکی)، توجه و تخیل کودک کم سن و سال را تسخیر کرده و بر قضاوت اخلاقی او حاکم است (جهانگیرزاده، 1390: 111).
مرحلهی 2: جهتگزینی ابزارگونهی نسبی (7 تا 10 سالهگی). در این مرحله فرد باور دارد که کار اخلاقی زمانی اخلاقی است که «من او را برای خودم و دیگران به یک اندازه در نظر بگیرم»، و شعار «هر بد که به خود نمیپسندی، با کس مکن ای برادر من» گویای همین مرحله از رشد اخلاقی است و معنایش این است که من به نوعی برابری و معادله و معامله باور دارم. در نتیجه، امور اخلاقی مادامی که تقریبن یکدست و یکنواخت و در ارتباط با دیگران بهصورت مساوی اعمال میشود، قابل قبول است، حتا اگر امور اخلاقی با مجازات شدید هم‏راه باشد. در این مرحله، اطاعت از مقررات برای رسیدن به پاداش و نوعی سودجویی متقابل، معیار قضاوت اخلاقی است. کودکان عملی را اخلاقی میدانند که برای آنان فایده داشته باشد (کدیور، 1377: 129).
بهطور کلی میتوان گفت که در سطح اخلاقی پیشاعرفنگر، کودکان در مورد درست و نادرست امور بر حسب عواقب عمل قضاوت میکنند. در ابتداییترین مرحله، تعریف کودک از درست و نادرست بر این اساس است که شخص باید از قواعد پیروی کند تا تنبیه نشود. در مرحلهی دوم رابطهی متقابلی ایجاد میشود؛ هر کس باید برای برآوردن نیازهایش کاری کند و بگذارد دیگری هم همین کار را بکند. انجام دادن آنچه عادلانه است مبادلهای برابر ایجاد میکند. این گفته که «تو پشت مرا بخاران و من پشت تو را میخارانم» مصداق این مرحله است. در این مرحله، شناخت اخلاقی کودک هنوز هم جنبهی خودمحورانه و عینی دارد، هرچند کودک حقوق خود را به نوعی منوط به حقوق دیگران میداند (همان: 130).
سطح 2: اخلاق «عرفنگر» (دیویس، 1387: 266) از 10 تا 18 سالهگی. در این سطح، «رفتار اخلاقی کودک برای سازگاری و همآهنگی با نظم اجتماعی است و از تمایل وی به حفظ این نظم سرچشمه میگیرد». ابتدا رفتار اخلاقی با توجه به همکاری کودک با همسالان معنی پیدا میکند و با توجه به کاسته شدن از خودمداری که با مرحلهی عینی هم‏راه است، کودک میتواند خود را بهجای دیگران بگذارد. بنابراین در قضاوتهای خود، احساسات دیگران را نیز در نظر میگیرد. به همین علت، او در این مرحله به دنبال هم‌آهنگی و سازگاری با معیارهای اخلاقی دوستان و یا اعضای خانواده است. در این سطح مردمان علاقه‌منداَند که با اعمال خود دیگران را خشنود کنند، یعنی تحسین آنها را برانگیزند، بهویژه تحسین کسانی که از نظر آنها مهم هستند. در همین سطح، آنها گرایش به اطاعت کامل از قوانین دارند. اطاعت از قوانین لزومن برای اجتناب از مجازات یا کسب پاداش نیست، بلکه بیش‌تر دلیل آن حفظ نظم جامعه است. در این سطح، قوانین همچنان ماهیتی مطلق دارند و غیرقابل تغییر هستند اما اطاعت از آنها، لزومن برای اجتناب از مجازات و یا کسب پاداش نیست (کدیور، 1377: 130). دو مرحلهی این سطح عبارتند از:
مرحلهی 3: جهتگزینی اشتراک میانفردی (جهتگزینی دختر خوب/ پسر خوب). در این مرحله (10 تا 13 یا 15 سالهگی)، رفتار خوب، رفتاری است که تأیید دیگران را بهدنبال دارد و مردم عمومن انتظار دارند. عمل اخلاقی، عملی است که تأیید دیگران را به دنبال داشته باشد. مردمان، بر خلاف سطح پیشاعرفنگر، به نیت عمل اهمیت میدهند و نه به پیامد آن. رفتار خوب در این مرحله به معنای داشتن انگیزههای خوب و احساسهای میانفردی نظیر عشق، همدردی، اعتماد و توجه به دیگران است (همان: 131).
مرحلهی 4: جهتگزینی حفظ [نظم] اجتماعی (اخلاق بر اساس قانون و مقررات اجتماعی). در این مرحله (13 تا 15 یا 18 سالهگی)، فرد وظایفی را قبول کرده انجام میدهد و بر این باور است که قوانین باید پشتیبانی شوند. رفتار درست در این مرحله، انجام وظیفهای است که قانون و اجتماع بر عهدهی فرد گذاشته است. فرد خود را موظف میداند که به تعهدات خود، به گونهای که جامعه تعیین کرده است عمل نماید و ا
ین امر را یک وظیفهی فردی میداند. در این مرحله برخلاف مرحلهی 3، مردمان به جامعه بهعنوان یک کل نگاه میکنند و صرف جامعهی کوچک خانوادگی و روابط با اعضای خانواده یا دوستان مطرح نیست (همان: 132).
بهطور کلی در سطح عرفنگر، تأکید بر روابط میان مردمان و ارزشهای اجتماعی است.، اینها بر علایق شخصی مقدم هستند. در مرحلهی سه‌وم، ابتدا کودک سعی میکند که به چشم خودش و دیگران خوب جلوه کند و در مرحلهی چهارم دیدگاه اجتماعی مقدم بر همه چیز است. کودک نهتنها خود را با نظم اجتماعی همآهنگ میکند، بلکه از آن حمایت میکند و در توجیه آن میکوشد.
سطح 3: «اخلاق پساعرفنگر » (دیویس، 1387: 267). در این سطح، فرد ممکن است نخستین بار متوجه شود که ممکن است میان دو معیار پذیرفتهشدهی اخلاقی تضاد وجود داشته باشد و او باید به نوعی آنها را برای خود حل و فصل کند. فرد ممکن است ضمن احترام به قوانین، از نارساییهای موجود در آنها نیز آگاه شود و دریابد که مردمان دیگر میتوانند عقاید و ارزشهای متفاوت و مختلفی داشته باشند. در این سطح، مردمان کمتر به حفظ جامعه به خاطر خود جامعه توجه دارند و بیش‌تر به اصول و ارزشهایی میاندیشند که جامعهای را مطلوب می‌سازند (کدیور، 1377: 132). همچنین، در آغاز این سطح، فرد در پذیرش یا عدم پذیرش حجیت و مرجعیت دین در وضع اخلاقیاتِ مطلق با چالش روبهرو شده و در پایان این سطح است که وی از نظر اخلاقی به فردی خودسالار تبدیل میشود. دو مرحلهی این سطح عبارتند از:
مرحلهی 5: جهتگزینی قرارداد اجتماعی (18 تا 22 سالهگی). کلبرگ اظهار میدارد که تقریبن 80 درصد از جمعیت آمریکا به این سطح دست نیافتهاند (Roberts, 1990: 126). در این مرحله فرد به این واقعیت پی میبرد که قوانین و مقررات، نوعی قرارداد اجتماعی است که هدف عمدهی آن، تأمین خواستههای اکثریت و به حداکثر رساندن رفاه اجتماعی است. در حالی که در مرحلهی 4 اعتبار قانون زیر پرسش میرود، در این مرحله ممکن است صحت و حقانیت بعضی قوانین مورد تأیید قرار گیرد. در این مرحله، فرد از خود پرسش میکند که چه عواملی سازندهی یک جامعهی خوب است؟ «فرد به این آگاهی دست مییابد که مردمان عقاید و ارزشهای متنوعی دارند و بیش‌تر ارزشها و قواعد نسبی بوده، اما باید با رعایت بیطرفی حمایت شوند»، زیرا این ارزشها و قواعد، قراردادهای اجتماعی هستند؛ بعضی از ارزشها و حقوق غیرنسبی مانند آزادی و زنده‏گی نیز باید در هر اجتماعی، بیاعتنا به نظر اکثریت حمایت شوند (جهانگیرزاده، 1390: 117).
مرحلهی 6: اصول اخلاقی عام (بعد از 22 سالهگی). در این مرحله، فرد کاملن جنبههای فردی و شخصی را کنار گذاشته و به مسأله جنبهی عمومی و جهانی میدهد و حتا در مسیر جبران اتفاقات گذشته است و آماده است گروههایی را که مورد ظلم قرار گرفتهاند به نوعی مورد توجه و اعتنای جبرانی قرار دهد. فرد میپذیرد که مسائل اخلاقی کاملن فراسوی قانوناند و قوانین، به نوعی در خدمت اخلاقیات هستند. در این مرحله است که جوان، توجهی نهتنها به انسان، که به حیوانها و حتا طبیعت دارد. زن و مرد بودن، سیاه و سفید بودن، پیرو یا مخالف مذهبی خاص بودن و… به هیچ عنوان در محاسبات اخلاقی فرد دخالت داده نمیشود (همان: 117).
این مرحله، عالیترین مرحلهی رشد اخلاقی است. فرد در مییابد که فرآیندهای دموکراتیک، همواره به نتایج عدالتمدارانه منجر نمیشود. در این سطح، اصول عدالت، فرد را به اتخاذ تصمیمگیریهای مبتنی بر احترام مساوی برای همه هدایت میکند. آنچه که اریک فروم و سایر روانشناسان انسانگرا تحت نام “عشق برادرانه” از آن یاد میکنند، در این سطح تعریف میشود. در این مرحله، «ارزشهای اخلاقی در فرد درونی میشوند و فرد در قبال آنها تعهد شدیدی احساس میکند» (کدیور، 1377: 133). وی نیازی به قانون و مجازات و… برای پای‌بندی به اخلاقیات منظور نظر خود نمیبیند بلکه درستی یا نادرستی اعمال را با استناد به معیارهای درونی ارزیابی میکند. مردمانی که به این مرحله میرسند، دارای آن نوع توانایی شناختیای هستند که قادرند روشهای مناسبی را جهت مراقبت از اصول عدالتمدارانه و درونیشدهی خویش که منطبق با اصول عدالت جهانی است، بیابد.
2-2-1-2-4 ایمان دینی
لفظ «ایمان» و مترادفهای گوناگون آن در زبانهای مختلف و در سنتهای دینی متفاوت، از جمله اسلام، مسیحیت، آیین بودا، آیین هندو و… بر معانی و مفاهیم بسیار متفاوتی دلالت دارند و حتا در قلمرو یک سنت دینی نیز تلقیهای متفاوتی از پدیدهی ایمان و فرآیند حصول آن وجود دارند و نیز، به همین سبب، در باب متعلَّق ایمان هم دیدگاههای مختلفی اتخاذ شدهاند. در نظرسنجیای که توسط موسسهی گالوپ به سفارش انجمن آموزش دینی ایالات متحده و کانادا از حدود 10042 نفر به عمل آمد ، حدود 51 درصد از پاسخ‌گویان «ارتباط با خدا» را به‌ترین توصیف برای لفظ ایمان از نظر خود میدانستند؛ 20 درصد از مردمان، ایمان را «یافتن معنایی در زنده‏گی»؛ 19 درصد نیز ایمان را «مجموعهای از اعتقادات» دانسته و تنها 4 درصد از افراد، ایمان را مستلزم «عضویت در کلیسا یا کنیسه» میدانستند (از 5 درصد باقیمانده نیز، 4 درصد به گویه‌ی مربوط به ایمان پاسخ نداده و فقط 1 درصد از آن‌ها، ایمان را امری بی‌معنا دانسته و جایگاهی برای آن در زنده‏گی خود قایل نبودند) (Kropf, 1990: 10).
اما اگر «ایمان» را به معنای «تصدیق [قلبی] به بعضی عقاید جزمی و/یا قبول این عقاید» بگیریم (چنان‌که در الاهیات و کلام اسلامی دیدگاه رایجتر همین است) و از منشأ این تصدیق و/ یا قبول صرف‌نظر کنیم، در اینصورت، هم «ایمان مب
تنی بر تعبّد به یک شخص» (مثلن تعبّد به بنیانگذار دین و مذهب) میتوانیم داشت، هم «ایمان مبتنی بر علم»، یعنی مبتنی بر باور صادقی که صدقش اثبات شده است، و هم «ایمان مبتنی بر «شهود و رویتِ باطنی یا کشف و شهودِ عرفانی» (ملکیان، 1379: 4).
اگر ایمان را به این معنای وسیع و عام در نظر بگیریم، آنگاه بهرغم اینکه برخی از دین‌پژوهان داشتن ایمان را شرط حصول تجربهی دینی دانسته و تجربهی دینی را از پیآمدهای ایمان میدانند (نک: شجاعی زند، 1384: 53) میتوان گفت تجربهی دینی نیز میتواند منشأ ایمان شود؛ یعنی «شخصی که صاحب تجربهی دینی است ممکن است، با گذری که میتواند، به حسب مورد، گذری منطقی یا صرفن روانشناختی باشد، به تصدیق و/یا قبول بعضی از عقاید دینی برسد». در اینصورت، تجربهی دینی علت تصدیق و/ یا قبول پارهای از عقاید دینی شده است. بهعبارتی، تجربهی دینی چیزی است غیر از ایمان، که اگر حاصل آید، ایمان به وجود متعالی را به علم به آن ـ صرفن برای فرد درگیر در تجربهی دینی ـ تبدیل میکند (همان: 5). علاوهبر تصدیق باورهای دینی، ایمان میتواند مقوم و تعالیبخش اخلاق و مشوق انجام رفتار دینی نیز باشد و بالعکس. از اینرو در این دستهبندی، به اینکه هرکدام از این جنبهها جزء پیامدهای دین‏داریاند یا جزء ابعاد آن، توجه نشده است.
مصطفا ملکیان اصطلاح تجربهی دینی را به سه معنای «شناخت حضوری خدا»، «پدیدههای روانی – معنوی» و «دخالت خدا در حوادث خرقعادت» تفکیک میکند: نوع اول، «نوعی شناخت غیراستنتاجی و بیواسطه، شبیه به شناخت حسی، از خدا یا امر مفارق و متعالی یا امر مطلق یا امر مینوی …. این نوع شناخت حاصل استدلال یا استنتاج و شناختی غائبانه از خدا نیست، بلکه شناختی حضوری و شهودی است» (ملکیان، 1379: 2-1).
نوع دوم پدیدههایی روانشناختی و معنوی است، «که بر أثر خودکاوی بر آدمی مکشوف می‌شوند و مؤمنان و متدینان آنها را معلول شناخت و گرایش ذاتی و فطری انسانها، نسبت به خدا، تلقّی میکنند». از نظر مؤمنان و متدینان، کشمکشها، آرزوها و امیدها و آرمانها، و «شهودهای روحانی و معنوی آدمیان»، و احساس تعلق و وابسته‏گیای که آدمیان به امری نادیدنی و غیبی دارند، همه، «تبیینناپذیر» و «ایضاح‌ناشدنی»اند (همان: 3-2).
نوع سه‌وم، «دیدن دست خدا» و «مشاهدهی دخالت مستقیم و بیواسطهی خدا در حوادث خارقِ عادت و شگفت انگیز» است (همان: 3). به این معنا، کسی که ناپدید شدن ناگهانی یک غدّهی سرطانی را در بدن فرزند خود میبیند، گویی شاهد و ناظر دخالت خدایی است که شفای فرزندش را از او خواسته است.
این سه نوع پدیده از این حیث «تجربه» نامیده میشوند، که در هر سهی آنها شناخت مستقیم و مشاهدتیای در کار است؛ نهایت اینکه «این شناخت مستقیم گاهی به خودِ خدا تعلق میگیرد [در نوع اول]، گاهی به پدیدههایی روانی و روحانی [در نوع دوم]، و گاهی به دخالت بیواسطهی خدا در پارهای از حوادث [در نوع سه‌وم]. اما دینی نامیدنشان بدین سبب است که مؤیّد برخی از گزارههاییاند که در متون مقدسِ ادیانِ مختلف آمدهاند» (همان: 3).