در عمل بازنمایی دو مرحله وجود دارد که باید به آنها توجه داشت: رمزگذاری و رمزگشایی. اطلاعاتی که برای مخاطبان در رسانهها بازنمایی میشوند، باید در درجه اول رمزگذاری شوند. رمزگذاری بازنمود افکار و رویدادهای جهان خارج به روشی است که مخاطبان توانایی رمزگشایی آنرا داشته باشند. مخاطبان باید نشانه را به منظور دریافت معنی متن رسانه، فرا بگیرند، فرآیند رمزگشایی توسط مخاطب بسیار طبیعی به نظر میرسد. (راینر و دیگران: 2001: 66)
2-4-1-1 از تقلید تا بازنمایی
در دنیای فلسفه، نسبت میان اصل/ فرع، صدق/ کذب و حقیقی یا مصنوع از پیچیدهترین مباحث میان متفکران بوده است. از نقطه آغاز تفکر یونانی در قرنها قبل از میلاد مسیح تا عصر روشنگری و نهایتاً دنیای امروزی، تلاش برای بیان نحوه و چگونگی ارتباط میان این دوگانهها در دل مطالعات متفکران حوزه علوم انسانی قرارداشته است. بارزترین عرصه تجلی منازعات و بحثها حول محور این موضوعات، در دنیای فلسفه بوقوع پیوسته است که بنا به ماهیت بین رشته ای بودن علوم انسانی، در سایر حوزههای مطالعاتی و پژوهشی نیز تاثیرات خود را برجای گذاشته است از افلاطون تا کانت و از نیچه تا فلاسفه معاصری چون هابرماس، صورتبندیهای مختلف و گاه متضادی در این حوزه ارایه شدهاست.
در برداشت فلسفی در دورههای زمانی مختلف، واقعیت و بیان آن با استفاده از میانجیهایی محقق میشود که گاهی اینهمانی (در نظام جادو و در اصطلاح مایمتیک)، بازتاب ذهنی (در نگاه کانتی) و استفاده از زبان (که امروزه دیدگاههای متکثرتری را به خود گرفتهاست) برخی از این مواردند. میتوان به لیست میانجیهای فوق، عنصر دیگری نیز اضافه کرد که در ذیل مفهوم کلی «رسانههای جمعی» شکل گرفتهاست. رسانههای جمعی مجرا و میانجی بیان واقعیت (جهان خارج) اند. اینکه این رسانهها تا چه میزان قادر به بیان واقعیت اند و چه امکاناتی برای بیان آن ایجاد میکنند در کنار موانع و نواقص فرمی و محتوایی آنها در بیان جهان بیرون، بحث قابل توجهی را در حوزه رسانهها دامن زده است. در حوزه رسانهها از واژه «بازنمایی» برای بیان ویژگی رسانهای عرضه تصویری از جهان استفاده میشود.
نخستین مفهوم در بسط مفهومی دوگانههای فوق در نگاه متفکران یونان باستان و ذیل اصطلاح «مایمیسس» یا تقلید (محاکات) شکل گرفتهاست. “غایت این نوع رفتار، نزدیکی و قرابت ذهن و عین و ایجاد شباهت میان آن دو است؛ بدین معنا که ذهن (سوژه) میکوشد از طریق تقلید با موضوع (ابژه) خود، ارتباطی [یک به یک] و بری از سلطه و خشونت ایجاد کند” (فرهادپور، 1375 :265).
بنابراین در رفتار مایمتیک یا تقلیدی، همه توجهات به خود موضوع معطوف است. مفهوم مایمسیس برای نخستین بار در دیدگاههای افلاطون و ارسطو به عنوان مفهومی کلیدی مطرح شد و آنان با استفاده از این مفهوم به بحث درباره هنر و بویژه در حوزه شعر و ادبیات پرداخته اند. در دیدگاه ارسطو کار هنرمند، محاکات یعنی حکایت کردن طبیعت است و این بدان معناست که هنرمند میبایست حقیقت طبیعت را در اثر هنری خود بیان کند. چنین نگاهی به جهان در نظام جادو ریشه دارد که در نمونههای بازمانده ازآن دوره، در قالب نقاشی های دیواری دوره دیرینه حک شدهاست. “نقاشیها به واقع نوعی ابزار یا تله ی جادویی برای به دام انداختن جانوران بودهاند چرا که برای آدمیان آن دوره، نقاشی یا تصویر هم بازنمایی و هم خود چیزهای بازنموده شده بودند”(فرهادپور، 1375:266) که در اندازههای واقعی در دیوارهای غار ثبت شدهاند. قصد و اراده موجود در پسِ پشتِ این نقاشیها اشاره، نمادپردازی یا جعل واقعیت نیست، بلکه یک بازنمایی ناتورالیستی از طبیعت مدنظر خالق اثر است.
با ظهور «جانگرایی» واقعیت انتزاعی و ذهنی میشود. بارزترین عرضه تجلی چنین تحول در خط هیروگلیف و خطوط قراردادی مشابه آن دیده میشود. در این خط “به عوض بازتولید ابژه یا موضوع، آن را نشانی میدادند” (فرهادپور، 1375: 267- 266) با ظهور خط الفبا و نظام نشانههای نمادین اشکال انتزاعیتری از رابطه میان سوژه و ابژه پدیدار شدهاست .
مطابق دیدگاه افلاطون (در خلال نگارش رساله معروف جمهوری)، “عالمی که ما بطور معمول تجربه می کنیم توهم یا مجموعه ای از نمونه های صرف نظیر بازتاب هایی درآینه یا سایه هایی بر دیوار است و عالم واقعی، عالم مُثل است” (هرست هاوس، 1384: 28) در دیدگاه افلاطون و بعدها در فلاسفهای مانند کانت، واقعیت به دو جهانِ پدیداری (ظاهری) و جهان واقعی (درورای قلمرو تجربه بشری) تقسیمبندی میشود. در افلاطون این دوگانهها در قالب جهان پدیداری و جهان مُثل و در کانت با دوگانه فنومن (جهان واقعیت پدیداری) و نومن (واقعیت اصیل یا شییء در خود) متبلور میشود .
به همین ترتیب، درسنت نظریه انتقادی، تئودور آدورنو نشان میدهد که “مفهوم” امری سلطهگر است چرا که ابژه همواره چیزی بیشتر از سوژه با خود حمل میکند و باز مازاد ابژه بر سوژه انطباق کامل مفهومی این دو را ناممکن میکند. چنین تضادی در زبان شناسی نیز رسوب کردهاست چرا که همواره « معنا » بیشتر از« دلالت » است و مازادی میان دال و مدلول وجود دارد که دالها قادر به پوشش تمام مدلولها نیستند. (فرهادپور، 1375: 262)
بعد از کانت مهمترین تحول در مفاهیم اصل/ فرع در نوشتههای نیچه پدیدار میشود. مقاله درخشان «در باب حقیقت و دروغ به مفهومی غیراخلاقی» که ماحصل تدریس فلسفه ماقبل اف
لاطون در سال 1873 توسط نیچه است بارقه های اولیه آنچه را که در قرن بیستم با عنوان «چرخش زبانی» در آثار لودویک ویتگنشتاین و هایدگر دیده میشود، با خود به همراه دارد. نیچه در این مقاله از سه استعاره بنیادینی صحبت میکند که از خلال آنها آدمی دچار توهمی میشود که خود را مالک «حقیقت» بپندارد. نیچه نشان میدهد در قدم اول محرکی عصبی به یک تصویر انتقال مییابد و بدین ترتیب نخستین استعاره شکل میگیرد. آنگاه این تصویر به نوبه خود به صوت بدل میشود و دومین استعاره پدیدار میشود. در مرحله بعدی مفاهیم شکل میگیرند و این امر از طریق “برابر دانستن چیزهای نابرابر ناشی میشود. مسلم است که هیچ برگی با برگ دیگری یکسان نیست” (نیچه، 1382: 164-163). نیچه بر مبنای مکانیسم این استعارهها به نتیجه بنیادینی میرسد که بعدها در زبانشناسی ، نقش مهمی ایفا میکند. نیچه در جواب سؤال “پس حقیقت چیست؟ ” در کسوت یک فیلسوفِ زبان جواب میدهد: سپاه متحرکی از استعارهها، مجازهای مرسل و انواع و اقسام قیاس به نفس بشری؛ در یک کلام مجموعهای از روابط بشری که به نحوی شاعرانه و سخنورانه تشدید و دگرگون و آرایش شدهاند و اکنون پس از کاربرد طولانی و مداوم درنظر آدمیان امری ثابت، قانونی مینمایند . (همان : 167) مسیری که با نیچه شروع شدهاست در قرن بیستم و زمانی که تلاشهای فرگه و راسل در ایجاد نوعی زبان منطقی و نمادین برای بیان بدون دستکاری واقعیت به شکست میانجامد در ویتگنشتاین به حد نهایی خود میرسد. ویتگنشتاین در دو اثر مهم خود یعنی رساله منطقی- فلسفی و پژوهشهای فلسفی سعی میکند جایگاه زبان را در ارتباط با واقعیت مشخص کند و سعی میکند به این سؤال بنیادین پاسخ دهد که آیا زبان به عنوان عاملی خنثی، صرفاً نقش بیانگری واقعیت را بر عهده دارد و یا اینکه خود نیز بر واقعیت تأثیرگذار است؟ او در رساله منطقی- فلسفی نظریه «تصویری زبان» را مطرح میکند که بر مبنای آن “گزاره، تصویر واقعیت… یا به عبارت دیگر الگویی از واقعیت است” (خالقی، 1382: 85). در این عبارت ویتگنشتاین زبان را تصویر امر واقع میداند اما او در دوره دوم فعالیت فکری خود که در پژوهشهای فلسفی متجلی میشود با طرح نظریه «بازی های زبانی» به برداشتی جدید از رابطه زبانی به امر واقع میرسد. به باور ویتگنشتاین «من» بیرون از حوزه زبان قرار ندارد و بر این اساس، ویتگنشتاین در نگاهی جدید و بدیع، زبان را نه پدیدهای تک بعدی و منفعل بلکه مجموعه پیچیدهای از بازی های زبانی گوناگون در نظر گرفته است که در نهایت ویژگی مهم آن ” نوعی درهم تنیدگی ارگانیک با زندگی روزمره محسوب میشود و این خود منجر به تفکیک ناپذیری «من» و «جهان» میشود” (خالقی، 1382: 106). بنابراین ویتگنشتاین که در دوره اول شناخت واقعیت را در چارچوب زبان محقق میپندارد در پژوهشهای فلسفی اعتبار زبان برای بیان واقعیت را زیر سؤال میبرد و زبان را به بازی های زبانی فرو میکاهد که بنابر بافتها و موقعیتهای زبانی دارای قواعد مختلف و متکثری است.
چنین نگاهی به زبان مثابه ابزار بیان واقعیت که وفاداری چندانی به یک روایت ثابت را برنمیتابد در آثار زبانشناس سوئیسی فردیناند دو سوسور دیده میشود. او که با کتاب «دوره زبانشناسی عمومی» در سالهای 1907 تا 1911 یکی از بنیانگذاران ساختگرایی نام گرفتهاست، زبان را نظامی از نشانهها میدانست که ارتباط میان دال و مدلول از نگاه ذات گرایانه اش گسسته شده و ویژگی «اختیاری» یا قراردادی بودن آنرا به امری نسبی بدل کرده بود. مهمترین نتیجه حاصل از این ایده سوسوری عبارتست از “شکلگیری نگاه صورتگرا به زبان که دیدگاه جوهری به آن را کنار میگذارد” (کالر، 1379: 50). چنین دیدگاهی به زبان بعدها و در نگاه پساساختگرایانی مانند دریدا دچار تحولات بیشتری میشود که هرچه بیشتر انتزاعی تر میشود و جستجوی معنا به کنکاش برای یافتن معادل لغوی واژه ای در فرهنگ لغت تشبیه میشود که هیچ پایانی را نمیتوان برای آن تصوّر کرد. در حد نهایی این رویکرد و در نگاه پسامدرن، معنا به شکل بنیادینی مرکز زدوده میشود و نیل به آن نه تنها امری محال بلکه امری بیهوده تلقی میشود.
2-4-1-2 نظریه رمزگذاری و رمزگشایی استورات هال
استورات هال از بنیانگذاران «مکتب مطالعات فرهنگی» است و از سال 1968 تا 1979 مدیریت مرکز مطالعات فرهنگی بیرمنگام را به عهده داشته است. او با استفاده از نظریههای مکتب فرانکفورت و اندیشه افرادی مثل گرامشی و آلتوسر به کارکرد رسانهها در اشاعه و طبیعیسازی پیامهای ایدئولوژیک باور دارد؛ اما بر خلاف نظریه پردازان مکتب فرانکفورت، نقش فعال و خلاقتری را برای انسانها در نظر گرفته است. (بهرامی کمیل، 1391: 109)
هال الگوی کلاسیک ارتباطات (فرستنده- پیام گیرنده) را برای رفع نیاز نظریه انتقادی اقتباس کرده، استدلال میکند که نوعی ساختار پیچیده سلطه در این فرایند دخیل است. ملاحظات اجتماعی، اقتصادی، ایدئولوژیکی و فنی، برنامهها و مقاصد تولیدکنندگان رسانهها را شکل میدهند، لیکن اینها باید به کمک زبان عادی و انبوهی از نمادهای رایج به صورت پیامی قابل درک ترجمه شوند (رمزگذاری)؛ در عین حال بینندگان باید معنای پیام را بفهمند (رمزگشایی). هال میگوید تضمینی برای تقارن میان معانی محقق شده توسط رمزگذاران و رمزگشایان وجود ندارد. (بهرامی کمیل به نقل از اسمیت، 1391: 110)
استورات هال در مقاله رمزگذاری/ رمزگشایی گفتمان تلویزیونی، بر
این نکته تأکید میکند که فرایند ارتباط، از لحظه تولید پیام تا لحظه دریافت پیام از سوی مخاطب، باید به عنوان یک کلیت در نظر گرفته شود. هال استدلال میکند که امکان استنباط بیش از یک برداشت یا قرائت از متون رسانهای وجود دارد؛ یعنی میان پیامی که به وسیله فرستنده رمزگذاری میشود و آنچه از سوی مخاطب رمزگشایی میشود، لزوماً انطباق یا همانندی وجود ندارد. (مهدی زاده، 1389: 214)
هال با اصلاح نظریه ساختارگرایانه ایدئولوژی در تحلیل کارکردهای فرهنگی و اجتماعی رسانهها، آلتوسر را به خاطر نادیده گرفتن امکان مخالفت یا چالش در برابر ایدئولوژی حاکم، مورد انتقاد قرار میدهد. وی ایدئولوژی را به معنای گفتمانی و به عنوان مجموعهای از ایدهها، معانی، تصورات و باورها تعریف میکند. (مهدی زاده، 1389: 214) هال «معنا» را یک فرایند گفتمانی میداند که در درون نظام زبان، آنچه که مجموعه رمزها میداند، عمل میکند و مملؤ از دلالتهای ایدئولوژیک است. هال برای فهم فرایند معناسازی رسانهها که با ساخت معنا آنرا به مخاطبان انتقال میدهند، از روش نشانهشناسی استفاده میکند. (لافی به نقل از مهدی زاده، 1389: 214)
هال، نظریه نشانهشناسی ساخت معنا را به الگوی تولید و دریافت رسانهای تحت عنوان الگوی رمگذاری/ رمزگشایی بسط میدهد. الگوی هال، برخلاف رویکرد رفتارگرایی در ارتباطات، تقارن مستقیم و سر راست بین معنای مورد نظر فرستنده و چگونگی تفسیر آن معنا به وسیله دریافت کننده را رد میکند. به عبارتی، رمزهای رمزگذار و رمزگشا الزاماً همسان نیستند. (مهدی زاده، 1389: 214)
هال معتقد است: «رمزگذاری میتواند رمزگشایی را عرضه کند، اما نمیتواند آنرا تجویز یا تضمین کند. تأثیر رمزگذاری این است که بخشی از مرزها و عواملی را که رمزگشایی در درون آن عمل میکند، برسازد. مگر آنکه به شدت تحریف شده باشند. اگر هیچ مرزی وجود نداشت، مخاطبان میتوانستند به سهولت هر چه را دوست دارند در هر پیامی بخوانند.» (هال به نقل از بهرامی کمیل، 1391: 111)
هال در مقاله رمگذاری/ رمزگشایی مینویسد: «سه موضع فرضی را میتوان مشخص کرد که رمزگشاییهای یک گفتمان تلویزیونی میتواند در آنها بر ساخته شود:
نخستین موضع فرضی، موضع مسلط-هژمونیک است. هنگامی که بیننده معنای ضمنی را به شکلی کامل و صریح مثلاً از یک برنامه خبری یا رویدادهای جاری در تلویزیون میگیرد و پیام را بر مبنای رمز مرجحی رمزگشایی میکند که در چارچوب آن رمزگذاری شده است، میتوانیم بگوییم بیننده، در چارچوب رمز مسلط عمل میکند.
دومین موضع مشخص، موضع یا رمز مورد توافق است. احتمالاً اکثر مخاطبان آنچه را که به شکل مسلط تعریف میشود و بهطور حرفهای معنا مییابد، به خوبی میفهمند، اما تعاریف مسلط دقیقاً به این دلیل هژمونیک است که تعاریفی از وضعیتها و رویدادها را ارائه میکند که در «موضع مسلط» است. تعاریف مسلط به شکلی صریح یا ضمنی، مسائل را در چشماندازی وسیع قرار میدهد.