انسان ممکن است در مقابل خطر دو حالت داشته باشد باید مقاومت کند یا خود را به دست ضعف و ناتوانی بسپارد. من میتوانم در مقابل خطر فریاد بکشم، بدنم بلرزد، فرار کنم یا اینکه سکوت نمایم از طرف دیگر قادرم در برابر خطر محکم بایستم مقابله کنم و هر چه واقع شد تا به آخر پیش بروم. (سارتر، نامعلوم ، 22)
در یک حالت مسئله اراده و جسارت پیش میآید و در حالت دیگر ممکن است اضطراب و ترس او را احاطه کند در هر دو مورد حق با آنها است زیرا در کشاکش زندگی مردم به دو دسته تقسیم میشوند هم افرادی شجاع و هم بیغیرت و ترسو دیده شده است اما اشتباه ما فقط در این است که دستهای را تمجید و ستایش میکنیم و عذر دسته دوم را میپذیریم ولی مقررات نظامی این حرف را نمیپذیرد و اگر کسی در مقابل خطر بگریزد او را محکوم میسازد زیرا هر کس دارای مسئولیت خاصی است و این مسئولیت برای همه یکسان است و نمیتوان گفت آزادی مربوط به داشتن جرأت و نداشتن آن یا به واسطه ترس است آزادی باید در همه حال وجود داشته باشد در برابر دشمن من آزادی عمل داشتم و از روی حق و عدالت میتوانستم از وسایل دفاع استفاده کنم و از طرف دیگر آزاد بودم که خود را به دست ترس و اضطراب بسپارم پس بایستی تصمیم از طرف من آغاز شود. (سارتر، نامعلوم ، 23)
این افکار رؤیا آمیز در تمایلات و خواستههای ما اثر میکند و آنچه را که در عالم خارج وجود دارد از نظرمان محو میسازد و خطر را فراموش میکنیم یعنی با قصد ارادی خطر را نادیده میانگاریم بر خلاف آن مرد گستاخ و جسور که قصد میکند نیرومند باشد، ارادهاش را قوی کند، از هیچ چهره نترسد، پیش برود، دشمن را نابود سازد. تمام این کارها را قصد او انجام میدهد، ترس را عقب میزند و از نظر فنی وضع را مقیاس میگیرد و خواب و رؤیای احلام را از خود دور میسازد و به خود تلقین میکند که به یک رشته تصمیمات دست بزند و با درهم آمیختن عوامل و مظاهر پیوسته بهم مسئله را پیش خود حل میکند. (سارتر، نامعلوم ، 23) با این ترتیب شخص جسور و بیباک و همچنین بی غیرت و ترسو وقتی مقابل خطر قرار گرفتند هر دو تصمیم دارند یکی از آنها، روی رویای شاعرانه تصمیم میگیرد و دیگری بر روی مکانیک عمل خود را آماده میسازد و به معنای دیگر تصمیم هر دو طرف خلاقانه است؛ این ما هستیم که این تصمیم را گرفتهایم آزادی ما بود که توانست با این قصد و تصمیم جلو برود. (سارتر، نامعلوم، 24)
سارتر در ادامه مینویسد: همیشه این طور است؛ عادت زندگی ما را به طرف چیزهایی میکشاند که با آن مأنوس شدهایم و روزی که به فکرمان میرسد با یک اقدام جدی میتوانیم زندگی خود را عوض کنیم این امید در خلال تاریکی بدبختیها روشنائی مختصری میدهد و تصمیم میگیریم که با اقدام خود زندگی جدید برای خود فراهم سازیم. تا این روشنایی نباشد و امید به قلب راه پیدا نکند در اراده انسان تغییری حاصل نمیگردد. به طور مثال گروه آرگو را به نظر بیاورید این طایفه بار گناهی را که مرتکب نشده بودند به دوش کشیدند و انواع رنجها و بدبختیها را تحمل نمودند و با این حال گله و شکایتی نداشتند و اعتراض نمیکردند و آنچه به سرشان میآمد با قیافهای آرام میپذیرفتند و حتی حاضر نبودند تسلی و دلسوزی دیگران را قبول کنند میتوانستند با مختصر اقدام خود را از رنج اسارات برهانند ولی به جای اینکه از پیش آمد استقبال نمایند مانند کسانی که بدبختی را به جان و دل میخرند خود را گناهکار میدانستند و با پشیمانی خویشتن را گول میزدند. پس آنان هم تصمیم داشتند تصمیم و انتخاب با خودشان بود و چیزی نمیتوانست آزادی این تصمیم را از وجدانشان سلب نماید زیرا خودشان میخواستند چنین باشند و نیروی دیگر قدرت نداشت تصمیم را از آنها بگیرد. (سارتر، نامعلوم، 24)
از این رو اراده برای انسان مقدمه، پیشزمینه و گذرگاهی است برای اکتساب هرآنچه که آزادی نامیده میشود.
آزادی
ژان پل سارتر درخصوص دیدگاه نحلههای مختلف فلسفی راجع به آزادی میگوید:
هنگامی که تصوری از خدای آفریننده در ذهن ما نقش میبندد، این آفریننده، غالباً چون صانعی برین تلقی میشود. و پیرو هر عقیدهای باشیم، چه پیرو عقیده دکارت، چه پیرو لایپ نیتس، همیشه به این نتیجه میرسیم که اراده، کما بیش به دنبال فهم ، یا لااقل همزمان با آن است. (سارتر، 1386، 26)
لذا سارتر در مورد اندیشههای فلسفی با زمینه فکری اینچنین میگوید:
در این زمینه فکری، مفهوم بشر در اندیشه خالق، شبیه مفهوم کارد در ذهن صنعتگر است، و خداوند، بشر را بر طبق اسلوب و مفهومی که از او در اندیشه دارد، خلق میکند؛ درست همچنانکه صنعتگر، کارد را بر طبق شکل و اسلوب معینی میسازد. بنابراین، از نظر این فیلسوفان، فرد بشری مفهومی را که در اندیشه خداوند وجود دارد تحقق میبخشد[یعنی بشر آزاد نیست]. (سارتر، 1386، 26) آزادی برای آنها یک قدرت خلاقه نیست و فقط انکار چیزی است که وجود ندارد. انکار وجود ما است؛ به طریقی که وقتی انسان هستی پیدا میکند باید خود را وابسته اراده خدا بداند. (سارتر، 1389، 86)
وی در “هستی و نیستی” در مورد فلسفه خود میگوید:
آزاد بودن معنیاش مسلط بودن به قضاوت است و ارادهای که تحت تسلط قضاوت قرار گرفت، تصمیم را به وجود میآورد و به این علت است که خواه ناخواه به تمام اعمال مسلط شده است. و وقتی اراده تحت تسلط قضاوت قرار گرفت، هیچ قانون و هیچ سنتی نمیتواند قدرت تصمیم را از ما سلب نماید. پس ما کاملاً آزاد هستیم و آزادی ما مربوط به بسیاری از چیزها است. (سارتر، 1389، 88)
رنه لافراژ در تفسیر این سخن سارتر چنین مینویسد:
سارتر
میگوید هستی انسان قبل از اساس او نیست و یا لااقل هستی در چیزی که قبل از او وجود داشته نفوذ و تأثیر ندارد و طبعاً این ما هستیم که باید در هر مورد تصمیم بگیریم و در هر مورد درباره خودمان مسئولیت داریم. انسان هستیم و میخواهیم انسان بمانیم و به طوری که دیگران هم گفتهاند انسان بالاتر از آن چیزی که باید بشود نخواهد بود اگر طور دیگر فکر کنیم دست و پای ما در ابهام بیشتر به بند خواهد افتاد. (سارتر، نامعلوم، 89)
لذا سارتر میگوید، آزادی مستلزم دیگری بودن و نفی است، و آدمی با خود نیستی را به جهان هستی میآورد. هستی آگاه (وجود برای خود) با خصوصیتی تعریف میشود که ناقض قانون هویت است: آدمی همان نیست که هر آنی هست، و او همان است که نیست، زیرا او آینده خود است که هنوز نیست، و گذشته خود است که دیگر نیست. بدینسان شکاف خمیازه نیستی در درون فوران متراکم هستی نمایان میشود، و امکان آدمی و آزادی آدمی از همین شکاف برمیخیزد. سارتر میگوید، آدمی آزاد است، زیرا همواره میتواند هرآنچه را که وجود دارد نفی کند. (بارت، 1362، 58)
آزادی دیگران
سارتر در “اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر” مینویسد: ما ضمن اینکه خواهان آزادی هستیم، درمییابیم که این آزادی کاملاً وابسته به آزادی دیگران است، و نیز آزادی دیگران وابسته به آزادی ماست. بدیهی است که آزادی، از حیث تعریف بشر، به «دیگری» وابسته نیست؛ اما همین که التزام به میان آمد، من مجبورم در عین حال که طالب آزادی خود هستم، آزادی دیگران را نیز بخواهم. هیچ کس نمیتواند آزادی خود را هدف خویش سازد. مگر اینکه آزادی دیگران را نیز به همان گونه هدف خود قرار دهد. (سارتر، 1386، 70)
در نتیجه، هنگامی که در زمینه صداقت و صمیمیت کامل، متوجه شدم که بشر موجودی است که در او وجود مقدم بر ماهیت است، و دریافتم که بشر موجودی آزاد است که در اوضاع گوناگون، جز آزادی خود نمیتواند چیزی بخواهد، در عین حال درمییابم که جز آزادی دیگران نمیتوانم چیزی طلب کنم.
بنابراین، به نام همین اراده طلب آزادی، که در خود آزادی مستتر است، من خواهم توانست درباره کسانی که میخواهند توجیه ناپذیری کامل وجود خود و آزادی کلی خود را کتمان کنند، داوری کنم. (سارتر، 1386، 71)
ارزش و آزادی
اکنون باید بدانیم مقصود از ارزش کدام است.
این را بپذیریم که بسیاری از قوانین جهان مافوق ما قرار دارد و نمیتوانیم آنها را تملک نمائیم. قوانین به ما حکومت میکند، وابسته به ما نیستند اما با ما تماس دارند در برابر این ضروریات حوادثی میآیند که باید اساس آنها را در قرنهای نامعلوم جستجو کرد حادثهای غیر منتظر پیش میآید که آن را قدرت نامعلوم دسته بندی کرده و جلوی پای ما میگذارد.