به عقیده سارتر ممکن است ایدئال واقعی و عملی یک فرد با ایدئالی که اظهار میشود، با آنچه گفته میشود ایدئال است متفاوت باشد. ولی ایدئال واقعی در عمل آشکار میشود، طرح اصلی و اساسی ممکن است تغییر کند، گرچه این تغییر مستلزم تغییر عقیده یا تحولی حادّ است. به هر حال، صرفنظر از این تحول حادّ، افعال خاص یک انسان انتخاب یا طرح اساسی او را محقق و آشکار میکنند. به این ترتیب، افعال فرد تا آنجا که منطوی در انتخاب اساسی و اولی اوست، اختیاری است. ولی ناظر خارجی هر اندازه که ظهور طرح اساسی فرد را در اعمالش واضحتر ببیند، بهتر میتواند پیشبینی کند که او در موقعیتی خاص چگونه عمل خواهد کرد. بعلاوه اگر کسی از فرد خاصی توصیهای بخواهد، در واقع پیشتر تصمیم خود را گرفته است، زیرا انتخاب کرده است که چیزی را بشنود که دوست دارد بشنود. (کاپلستون، 1388، 426)
او بر آن است که لنفسه هدف غایی خود را مطرح میکند و برای تحصیل آن به جدّ و جهد میپردازد. در پرتو این طرح امور خاصی به صورت مانع ظاهر میشوند. اما اینکه امور یاد شده به صورت موانعی در این مسیر بر من ظاهر شوند که باید به آنها غلبه کرد و به تعبیری، به صورت مواقفی در مسیر استفاده از اختیار و آزادیام ظاهر شوند یا به صورت موانعی غلبهناپذیر، مسئلهای است که بستگی به انتخاب خودم دارد. مثال سادهای را که خود سارتر آورده است ذکر میکنیم. من دوست دارم که برای مرخصی به ژاپن بروم. ولی پولش را ندارم. پس نمیتوانم به ژاپن بروم. پول نداشتنم برایم به صورت مانعی غلبهناپذیر ظاهر میشود، صرفاً از آن رو که من آزادانه طرح رفتن برای مرخصی به ژاپن را ریختهام. اگر به جای آن رفتن به برایتون را آزادانه انتخاب کرده بودم ـ جایی که پولش را دارم ـ دیگر وضعیت مالیام اصلاً به صورت یک مانع، چه رسد به یک مانع غلبهناپذیر، ظهور نمیکرد. یا فرض کنیم که تمایل شدید به فعالیت کردن در راه و روشهایی را دارم که با هدفم، هدفی که آن را برای خود و رفتار خودم طراحی کردهام، ناسازگارند. این خود من هستم که سبب میشوم که چنین تمایلاتی به صورت خاصی ظهور کنند. آنها خود قسمی از فینفسه یا یک دادهاند که معنی یا وضع آنها را خود من به وجود میآورم. اگر کاملاً تسلیمشان شوم به این جهت است که آنها را به عنوان موانعی غلبهناپذیر انتخاب کردهام. این انتخاب به خوبی نشان میدهد که طرح واقعی من، کمال مطلوب واقعیِ عملی من، همان چیزی نبود که خودم گفتم کمال مطلوبِ من است. من خود را فریب داده بودم. کمال مطلوب واقعیِ عملیِ شخص همان است که در اعمالش آشکار میشود. (کاپلستون، 1388، 422)
در باب تأثیر محیط نیز مثلاً میتوان به چنین نکاتی اشاره کرد. این خودِ آگاهی است که به محیط معنی میدهد. محیط برای کسی به صورت یک موقعیت ظاهر میشود و برای دیگری به صورت چیزی که گویی او را به درون میکشد و فرو میبلعد. در موارد دیگر هم، خودِ انسان است که سبب میشود که محیط به نحو خاصی ظهور کند. (کاپلستون، 1388، 423) خود نمیتواند گذشتهاش را تغییر دهد، یعنی کاری کند که آنچه اتفاق افتاده است، اتفاق نیفتاده باشد، یا اعمالی که واقع شدهاند واقع نشده باشند، ولی معنایی که به گذشتهاش میدهد، به انتخاب خودش وابسته است. در نتیجه، هر تأثیری که گذشته ایجاد میکند به سبب آن است که شخص خود آن را چنین اختیار کرده است.(کاپلستون، 1388، 424)
انتخاب چنین و چنان بودن، در عین حال تأیید ارزش آنچه انتخاب میکنیم نیز هست، زیرا ما هیچ گاه نمیتوانیم بدی را انتخاب کنیم، آنچه اختیار میکنیم همیشه خوبی است. و هیچ چیز برای ما خوب نمیتواند بود مگر آنکه برای همگان خوب باشد. (سارتر، 1386،32)
انتخاب در یک معنی «ممکن» است اما آنچه ممکن نیست انتخاب نکردن است. من همیشه میتوانم آزادنه انتخاب کنم اما باید بدانم که اگر انتخاب نکنم باز هم انتخابی کردهام. این امر هرچند صوری به نظر آید، از نظر محدود کردن دامنه تجمل و رؤیا و هوس، دارای اهمیت بسیار زیادی است. (سارتر، 1386، 63)
لذا اگزیستانسیالیسم، در یک توجیه فلسفی کاملاً شگفتی از خلقت، انسان را تافتهای جدا بافته در جهان معرفی میکند. وجودی که هیچ خصلت و خصوصیتی معین از طرف خدا یا طبیعت ندارد، اما چون دارای قدرت انتخاب است، چگونگی خود را خود میسازد، میآفریند.(شریعتی،1386، 62)
انتخاب و اخلاق
فلسفهی اصالت وجود، به خاطر اعتقاد به آزادی انسانی، هر امری را که ممکن است محظوری در برابر انتخاب و آزادی او باشد حذف می‌کند. ( نوالی، 1372، 30) اگزیستانسیالیسم مخالف اخلاق تودهای ـ یا به تعبیری گلّهای ـ و متابعت و تقلید از اجتماع و اطرافیان است. فرد باید خود را بشناسد و برای خویش فردیت ایجاد کند. ( سبزیان و کزازی، 1388، 205)
مارسل در این باره میگوید: این که بگوییم کارکرد انسان نگاهبانی هستی است همچنان که از گلهای مراقبت میکنند، اوج یاوهگویی است، و اگر توانستهام از مسئولیت سخن بگویم، این سخن من یک معنا دارد که آن هم فراکارکردی است، معنایی که در آن من مسئول فرزندان خود هستم. در این جا میتوانیم به تفاوت ظریفی اشاره کنیم که این نوع مسئولیت را از مسئولیتی جدا میکند که بر عهده پرستاری است که بچهها را به او میسپارم. اگر در حیطه کارکرد از آن حیث که کارکرد است باشیم، شاید این تفاوت محسوس نباشد؛ اما از منظر معنوی این تفاوت آشکار است؛ به جهت آن که فرزند من حقیقتاً با من هم جوهر است، چیزی که ممکن نیست در مورد پرستار بچه صدق کند. (مارسل، 1388، 44)
دکتر شریعتی در اثرش “فلسفه اگزیستانسیالیسم” مینویسد: در جایی که مسأله
انسان و اخلاق مطرح میشود، این وجهه زهرآگین و بدبینانه آثار سارتر کاملاً نمود میگردد:
او میگوید که باید حتی از انسان ناامید بود. یعنی چه؟ یعنی اینکه من عمل و وظیفهام را انجام میدهم و آنچنان که میخواهم بهترین راه را، که دوست دارم سرمشق دیگران هم باشد، انتخاب میکنم، اما هرگز امیدوار نیستم که رفقای من، همدرد و همفکرهای من مرا تبعیت و یاری کنند؛ امیدوار نیستم که نسلها و جامعههای دیگر که در اختیار من نیستند، حتماً این اساس عدالت یا این فکر خوب یا این فداکارییی را که من کردم، تأیید کنند و نسبت به من وفادار بمانند. (شریعتی، 1389، 39) مثلاً من امروز ممکن است راه خدمت به فرانسه و مردم فرانسه را انتخاب کنم؛ به این صورت که مثلاً دانش آنها را زیاد کنم، یا کوشش کنم و تمام عمر را صرف این کنم که سطح شعور و تعقل مردم فرانسه بالا برود. چرا این کار را میکنم؟ فقط به خاطر این که دلم میخواهد همه فرانسویها این کار را بکنند. پس عمل من اخلاقی است؛ پس این، وظیفه من است. این کار را که انجام میدهم، امیدوار نیستم که همه فرانسه تأییدم کنند؛ اگر در این راه جانم را باختم و زندگیم را سخاوتمندانه به خاطر مردمم دادم، هرگز امیدوار نیستم که نسل آینده از من ستایش کنند. زیرا برای انسان یک قانون کلی وجود ندارد که همیشه آن قانون را مقدس بشمارد، یک ملاک اخلاقی وجود ندارد که همه انسانها آن ملاک را معتقد باشند. من امروز فدا شدن برای مردمم یا بالا بردن سطح افکار مردمم را وجهه عمل خود قرار دادم و آن را عملی اخلاقی عنوان کردم؛ ]ولی[ نسل دیگر ممکن است این عمل را نپسندد؛ مرا خدمتگزار نداند؛ راه دیگر انتخاب کند. (شریعتی، 1389، 40)
انتخاب دیگران
سارتر در “اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر” مینویسد:
وجود مقدم بر ماهیت است و اگر ما بخواهیم در عین حال که خود را میسازیم وجود داشته باشیم، آنچه از خود ساختهایم برای همه آدمیان و برای سراسر دوران ما معتبر است. (سارتر، 1386، 32)
اگر من کارگر، پیوستن به سندیکایی مسیحی را برمیگزینم و نه پیوستن به حزب کمونیست را، و اگر با این کار بخواهم بگویم که در حقیقت، تسلیم و رضا چاره کار بشر است و بهشت آدمی در روی زمین نیست، با این کار نه تنها خود را ملتزم ساختهام، بلکه تسلیم و رضا را برای همگان خواستهام و در نتیجه، اقدام من همه آدمیان را ملتزم میسازد.
حتی اگر بخواهم کار انفرادیتر و خصوصیتری انجام دهم. مثلاً ازدواج کنم و دارای فرزندانی بشوم – هرچند این ازدواج منحصراً مربوط به وضع خود من یا عشق من یا تمایل شخصی من باشد- با این همه، نه تنها خود را با این کار ملتزم ساختهام، بلکه همه افراد را در طریق انتخاب یک همسر، ملتزم کردهام.(سارتر، 1386، 33)
لذا در جای دیگر میگوید: هنگامی که ما میگوییم بشر در انتخاب خود آزاد است، منظور این است که هر یک از ما، با آزادی، وجود خود را انتخاب میکند. همچنین با این گفته میخواهیم این را نیز بگوییم که فرد بشر با انتخاب خود همه آدمیان را انتخاب میکند.
در واقع هر یک از اعمال ما آدمیان، با آفریدن بشری که ما میخواهیم آنگونه باشیم، در عین حال تصویری از بشر میسازد که به عقیده ما، بشر به طور کلی باید آنچنان باشد. (سارتر، 1386، 31)
بنابراین مسئولیت ما بسیار عظیمتر از آن است که میپنداریم. زیرا این مسئولیت همه عالم بشری را ملتزم میکند.(سارتر، 1386، 32)
مسئولیت
مسئولیت را شاید بتوان اصل پایانی تفکرات مکتب اصالت وجود خواند. و این از آن رو است که هرکدام از اصول این مکتب فلسفی در پویایی خود نیازمند این مقوله میباشند.
سارتر در یکی از آثارش با نام “ادبیات چیست؟” میگوید: این دنیا «بیگانگی» است‌، موقعیت است، همین دنیا است که من باید آن را واپس بگیرم و مسئولیتش را متقبل شوم. همین دنیا است که من باید هم برای خود و هم برای دیگران آن را دگرگون کنم. او همیشه فریاد میزده است که: «اگزیستانسیالیسم من اگزیستانسیالیسم کافهها نیست، اگزیستانسیالیسم کسانی که میخواهند از زندگی فرار کنند نیست؛ کسانی که میخواهند مسئولیت را از دوش خود بیاندازند، نباید به این مکتب پناه آورند؛ برعکس، مکتب کار و مسئولیت و مخصوص سازندگی و آفرینندگی است»! (شریعتی، 1389، 14)