تفاوت بهزیستی روانشناختی با بهزیستی ذهنی:
بنا بر تعریف بهزیستی روانشناختی از دیدگاه ریف(1995)، بهزیستی روانشناختی اشاره به رشد همه جانبه افراد در تمام سطوح زندگی دارد. شکوفا ساختن استعدادها و توانایی های بالقوه فرد امری ضروری و مهم به شمار می رود و به همین جهت شش بعد بهزیستی روانی تقریبا تمام جنبه های رشد افراد را در نظر می گیرد. همچنین با در نظر گرفتن پژوهش های متعددی در این زمینه و حوزه های کارکردی بهزیستی روانی اهمیت این موضوع دو چندان می شود. در این میان سازه های روانشناختی متعددی وجود دارد که به نوعی اشاره به بهزیستی و کیفیت زندگی می نماید که بهزیستی ذهنی یکی از این سازه هاست. در این میان سازه های بهزیستی روانشناختی و ذهنی مفاهیم کاملا مشابهی به هم دارند که تفکیک این دو را از هم مشکل می نماید ولی مهمترین جنبه تفاوتشان، احساس بهزیستی و رفاه در بهزیستی ذهنی است و اینکه بهزیستی ذهنی دارای دو جزء شناختی ارزیابی زندگی است.
داشتن یک زندگی مطلوب همواره آرزوی بشر بوده است. در ابتدا رفاه بیشتر و طول عمر بالاتر، در معنی کیفیت زندگی بهتر مطرح بود. کیفیت زندگی در مقابل کمیت، قرار می گیرد و منظور از آن سال هایی از عمر است که همواره با رضایت، شادمانی و لذت باشد. از آنجا که بالندگی، سرزندگی و نشاط روانی انسان، تاثیر قابل ملاحظه ای بر تمام شخصیتی، چگونگی بروز و ظهور رفتارهای مختلف و همچنین شکوفایی توانایی های وی دارد، لذا توجه به احساس بهزیستی یا رضامندی افراد و رابطه آن با رشد همه جانبه فرد امری ضروری است. بهزیستی ذهنی به چگونگی ارزیابی افراد از زندگی شان اشاره دارد و دارای دو جزء شناختی و عاطفی است. بعد شناختی، یعنی ارزیابی شناختی افراد از میزان رضایت از زندگی و بعد عاطفی، یعنی داشتن حداکثر عاطفه مثبت و حداقل عاطفه منفی. امروزه پژوهشگران معتقدند که ایجاد بهزیستی ذهنی و رضایت از زندگی، انسان ها را به سمت موفقیت بیشتر در زندگی، سلامت بهتر، ارتباط اجتماعی حمایت گرانه سالمتر و در نهایت سلامت روانی و جسمی بالاتر، رهنمون می سازد. همچنین عاطفه مثبت و منفی، مکانیسم های فکری متفاوتی را که بر سلامت روان، تاثیر دارند به راه می اندازد.
افرا با احساس بهزیستی بالا هیجان های مثبت بیشتری را تجربه می کنند، از گذشته و آینده خودشان، دیگران، رویدادها و حوادث پیرامونشان ارزیابی مثبتی دارند و آنها را خوشایند توصیف می کنند. در حالی که افراد با احساس بهزیستی پایین، موارد مذکور را نامطلوب ارزیابی کرده و هیجان های منفی مانند اضطراب و افسردگی را تجربه می کنند. بهزیستی ذهنی شامل اصولی است که از طریق تاثیر احساسات بر همه ابعاد رفتار انسان و پیشرفت او قابل شناسایی است ( آقا باقری، 1391).
تاریخچه بهزیستی روان شناختی:
فروید معتقد بود روان انسان مجموعه ای در هم پیچیده از آشفتگی های هیجانی و تعارضات و سائق های غریزی است که انسان را به سمت غرایز جنسی و پرخاشگری می کشاند. فرنس (1964)، در مخالفت با دیدگاه منفی فروید، تاکید بر یکپارچگی و هماهنگی خصوصیات خوب و بد انسان ها، صفات مردانه و زنانه و ابراز وجود و توانایی آنها، برای پذیرش چیزهای جدید داشت. عقیده محکم اریکسون مبنی بر رشد ایگو باعث اعتقاد به رشد مداوم فرد در طول زندگی شد. الپورت (1968) نوعی بلوغ را مطرح کرد که شامل رشد فردی، داشتن روابط گرم با دیگران، داشتن امنیت هیجانی و خودپنداره ای مبنی بر واقعیت می شد. مازلو (1968) نیز خصوصیات و مشخصه های افراد خودشکوفا را مطرح کرد. بهلر (1935)، بیان داشت که انسان در طول زندگی به تکامل می رسد. جاهودا نیز دریافت که سلامت روان چیزی فراتر از عدم وجود بیماری و اختلال است. او با این تبیین مشخصه های سلامت روان را نیز برشمرد (نقل از گلزاری، 1380).
در طول تاریخ، فلاسفه عقیده داشتند که داشتن عشق و معرفت و عدم دلبستگی به دنیا و متعلقات آن، عامل تکامل و بهزیستی است. معتقدین به اصل سودگرایی، مانند جرمی بنتهام (1948)، اعتقاد داشتند که وجود خوشی و لذت، و عدم حضور درد در زندگی فرد، به بهزیستی می انجامد. به این ترتیب، می توان گفت که این دسته از افراد برلذت هیجانی، روانی و جسمانی تاکید داشتند. در اوایل قرن بیستم مطالعه در مورد بهزیستی شروع به شکل گیری کرد. ویلیام جیمز پدر روانشناسی آمریکا، در مورد ذهنیت سالم مطالبی نوشت. او مشاهده کرد برخی از افراد در هر سنی، با وجود تمامی مشکلات و سختی هایی که در زندگی دارند، خود را به سوی خوشبختی سوق می دهند. اینها کسانی هستند که توجهشان را از بیماری، مرگ و کشت و کشتار و نا آرامی ها، برگرفته و به سوی مسائل دلپذیرتر و بهتر سوق می دهند. در نگاه اول این عقیده که می توان با وجود بیماری، بهزیستی روانی را تجربه کرد، قابل پذیرش نیست. با این حال، مطالعات بسیاری نشان داده اند که می توان تحت بدترین شرایط نیز بهزیستی روانی را تجربه کرد. نظریه فرانکل بر معناجویی افراد در زندگی تاکید دارد. او معتقد است که رفتار انسان ها نه بر پایه لذت گرایی نظریه روان کاوی فروید و نه برپایه نظریه قدرت طلبی آدلر است، بلکه انسان ها در زندگی به دنبال معنا و مفهومی برای زندگی خود می باشد. اگر فردی نتواند معنایی در زندگی خویش بیابد، احساس پوچی به او دست می دهد و از زندگی نا امید می شود و ملالت و خستگی از زندگی تمام وجودش را فرا می گیرد. الزاما این حس منجر به بیماری روانی نمی شود، بلکه پیش آگهی بدی برای ابتلا به این اختلالات است. بنابراین فرانک
ل بهزیستی را در یافتن معنا و مفهوم در زندگی می داند (نقل از رهبری، 1387).
رویکرد های اصلی در بهزیستی:
ریف (1989) با تاکید بر اینکه سلامت مثبت چیزی فراتر از فقدان بیماری است، اشاره کرد که بهزیستی روانشناختی به آنچه فرد برای بهزیستی به آن نیاز دارد اشاره می کند. او معتقد است که برخی از جنبه های کنش وری بهینه، مانند تحقق هدف های فرد، متضمن قانون مندی و تلاش بسیار است و این امر حتی ممکن است در تعارض کامل با شادکامی کوتاه مدت باشد. او معتقد است که بهزیستی را نباید ساده انگارانه، معادل با تجربه بیشتر لذت در مقابل درد دانست، در عوض بهزیستی در برگیرنده ی تلاش برای کمال و تحقق نیروهای بالقوه فرد است.
رویکرد لذت گرایی:
بر طبق این دیدگاه بهزیستی به معنای به حداکثر رساندن لذت و به حداقل رساندن درد است. این رویکرد در طول تاریخ حامیان خود را داشته است (ریان و دسی ، 2001). دیدگاه غالب روانشناسان لذت گرا این است که بهزیستی برابر با شادکامی شخصی و مرتبط با تجربه لذت درمقابل تجربه ناخوشی است. چنین بر داشتی از بهزیستی، بهزیستی شخصی نامیده می شود. بهزیستی شخصی متشکل از تعدادی نشانه هاست که بیان گر حضور یا غیاب احساسات مثبت نسبت به زندگی است. بهزیستی شخصی را می توان از طریق سه مقیاس حضور عواطف مثبت، غیاب عواطف منفی و رضایت مندی از زندگی سنجید (کیز ، 2002).
رویکرد فضیلت گرایی:
رویکرد دوم مبتنی بر فضیلت گرایی ارسطو است. بر اساس این رویکرد ارضای امیال، به رغم ایجاد لذت در ما، همیشه منجر به بهزیستی نمی گردد، بلکه بهزیستی در بر گیرنده تلاش برای کمال و تحقق پتانسیل های واقعی فرد است که ممکن است توام با احساس لذت نباشد. بهزیستی روانشناختی و اجتماعی را می توان جزء این دسته دانست (ریان و دسی، 2001).
بنابراین پیروان لذت گرایی بهزیستی هیجانی را مطرح کرده اند که آن را برابر حضور عواطف مثبت (مانند شادی)، غیاب عواطف منفی مانند (نا امیدی) و رضایت مندی از زندگی می دانند و پیروان فضیلت گرایی نیز دو نوع بهزیستی روان شناختی (ریف، 1989) و بهزیستی اجتماعی (کیز، 2002) را مطرح ساخته اند. مدل سلامت نیز، این سه نوع بهزیستی را مطرح کرده و مفهوم جامع و کاملی از بهزیستی را که هم جنبه عاطفی و هم جنبه کارکردی سلامت روانی را در بر می گیرد، به وجود می آورد.
مدل سلامت:
قبل از توضیح مدل بیماری و مدل سلامت در نگاه به اختلالات روانی، بهتر است تعریفی از سلامت و سلامت روانی ارائه شود. سازمان جهانی بهداشت، سلامت را به عنوان حالتی از بهزیستی کامل جسمی، ذهنی و اجتماعی و نه صرفا غیاب بیماری می داند و سلامت روانی را به عنوان حالتی از بهزیستی که در آن فرد توانمندی های خود را شناخته، از آنها به نحو موثر و مولد استفاده کرده و برای اجتماع خویش مفید است، تعریف می کند. اما با کمی دقت می توان دریافت که نگاه به سلامت و بیماری در عالم واقع، چنین تعریفی از سلامت را نمی پذیرد یا هنوز آن را نپذیرفته است.
غالبا متخصصان سلامت، به قدری توجه خود را معطوف افراد بیمار می کنند که عملا افراد سالم و نیاز های آنان را به فراموشی می سپارند. در واقع آنچه که در جوامع امروزی سلامت روانی در نظر گرفته می شود، مفهومی صفر و یک است، یعنی فرد یا بیمار است یا سالم. این دیدگاه که سلامت و بیماری را دو سر یک پیوستار واحد فرض می کند، به «مدل بیماری» معروف شده است. علی رغم تاکید سازمان جهانی بهداشت بر جنبه های مثبت افراد و توجه به افراد سالم، هنوز مدل بیماری سلطه خود را بر دیدگاه های مثبت تر حفظ کرده است. البته دلایل متعددی در توجیه این سلطه وجود دارد که از آن جمله می توان به قدمت بسیار زیاد حوزه آسیب شناسی روانی نسبت به مفاهیم مثبت سلامت روانی، جدی بودن مسئله بیماری های روانی و عوارض مرتبط با آنها (هزینه های سنگین درمانی، مرگ زود هنگام و …) و مشکلات کمتر افراد سالم نسبت به افراد بیمار اشاره کرد. علی رغم جدی بودن مسائل مرتبط با بیماری های روانی، دیدگاه جدیدتر بویژه «مدل سلامت روانی»، «مدل بیماری» را به چالش کشیده است. حامیان مدل سلامت معتقدند که گرچه بیماری ها اهمیت زیادی دارند، اما باید به این نکته توجه داشت که اولا حدود نیمی از افراد بزرگسال در زندگی خود دچار بیماری روانی جدی نمی شوند و حدود 90 درصد از آنها سالانه از نظر ابتلا به افسردگی در امان اند. ثانیا علیرغم هزینه های بسیار بالای درمانی، اکثر این درمان ها اثربخشی کمی دارند و ثالثا افرادی که مبتلا به بیماری روانی نیستند به یک اندازه سالم و بارور نبوده، و الزاما بارورتر و سالم تر از بیماران روانی نیستند. مدل سلامت، سلامت و بیماری را در نقطه پایان یک پیوستار واحد نمی داند، بلکه معتقد است، سلامت و بیماری دارای دو پیوستار مجزا هستند، و فرد به طور همزمان می تواند جایگاه متفاوتی بر هر یک از این دو پیوستار داشته باشد. بنا به تعریف مدل سلامت، سلامت روانی کامل نشانگانی است که ترکیبی از حضور سطوح بالایی از نشنانه های بهزیستی هیجانی، روانشناختی و اجتماعی و در عین حال عدم ابتلا به بیماری های روانی را شامل می شود.
بنابراین بزرگسالانی که به لحاظ روانی سالمند، علائم سرزندگی هیجانی، (شادکامی و رضایت مندی بالا) را نشان می دهند، از کارکرد روانشناختی خوبی برخوردار بوده و نهایتا در طول 12 ماه گذشته دچار بیماری روانی نشده اند. بر اساس این مدل این امکان وجود دارد که برخی از افراد سالم علی رغم عدم وجود بیماری روانی دارای سطوح پایینی از بهزیستی (هیجانی، روان
شناختی و اجتماعی) باشند که از آنها به عنوان افراد در حال پژمردگی یاد می کند. در مقابل افراد در حال شکوفایی، ضمن نداشتن بیماری روانی، از سطوح بالایی از بهزیستی برخوردارند.
مدل سلامت روان: