انگ زدن به یک شخص به عنوان کج رفتار، هم برای او و هم برای انگ زننده پیامدهایی دارد. وقتی فردی، انگ کج رفتار بر پیشانی او خورد، صرف نظر از ماهیت کنش او، تمایل می یابد که خود را کج رفتار بداند و موجب ادامه رفتار بد خود می شود. فرانک تاننبوم بر این نظر است که این تحولات در دو مرحله: 1. کنش ابتدائی (کسی که از نظر دیگران تخلفی می کند و کار او بزهکاری تلقی می شود) و 2. کنش نهایی (که کنشگر و دیگران هر دو آن را بزهکاری می دانند) صورت می گیرد، در فرایند کج رفتار شدن می نامد (صدیق سروستانی،1386 57).
2-7-8-2. ادوین لمرت
لمرت یکی از نظریه پردازان کنش متقابل نمادین است که در شکل گیری نظریه ی برچسب نقش عمده ای دارد. لمرت انحراف را به انحراف نخستین و انحراف ثانویه تقسیم می کند و معتقد است: «انحراف در مرحله نخستین، خواه جنبه آزمایشی داشته باشد یا از روی کنجکاوی یا با محاسبه انجام شده باشد اثر چندانی بر خود پنداره شخص به عنوان فردی درست رفتار، نمی گذارد و فرد آن را یک تخلف جزیی می داند که در موقعیت های خاصی قابل توجیه است» (سخاوت، 1374 : 99). اما هنگامی که رفتار انحرافی تداوم بیابد و عامل رفتار را تبدیل به بزهکار یا مجرم حرفه ای کند و برچسب منحرف به فرد زده می شود، انحراف ثانویه پدید می آید. انحراف ثانویه هنگامی پدید می آید که فرد منحرف به لحاظ رفتاری و هویتی وارد مرحله جدیدی شده که رفتار انحرافی برایش نهادینه گردیده و به نوعی می تواند با وجدان درونی خود کنار بیاید (چنایی نسب، 1391: 70) و نظریه برچسب زنی به علل انحراف دومین می پردازد از نظر لمرت، سازوکاری که سبب تغییر انحراف اولیه به انحراف ثانویه می شود، تغییر هویت و پذیرش جایگاه اجتماعی منحرف، در نتیجه واکنش های افراد دیگر به فرد نقض کننده قاعده است. بنابر نظر لمرت می فهمیم که انحراف تابع واکنش های دیگران به ویژگی های یک فرد از یک سو و واکنش های فرد به خودش از سوی دیگر است که این نظر لمرت، نظریه واکنش اجتماعی نام دارد (مسعودنیا،1389 به نقل چنانی نسب،1391: 71).
2-7-8-3. هاوارد بکر
بکر معتقد است: «مجرم کسی است که برچسب خورده و جرم، رفتاری است که دیگری به آن برچسب زده است» طبق نظر او؛ رفتار به خودی خود به عنوان کج رفتاری یا جرم محسوب نمی شود، بلکه این رفتار و گروه های فرهنگی هستند که به این رفتارها عنوان کج رفتاری یا جرم، برچسب می زنند (هاگان، 1988: 43).
از نظر بکر، مسئله برچسب زنی کمترین اثری که بر افراد خواهد داشت آن است که ارتکاب به اعمال خلاف عرف را به صورت عادت و شیوه ای از زندگی آنان در خواهد آورد. در این هم سویی افراد با توجه به القاب خاصی که به آنها نسبت داده می شود زندگی خود را سازمان دهی می کنند و چه بسا دیگر بازگشت به وضعیت گذشته و عضو مفیدی در اجتماع بودن برای آن ها مقدور نیست (ریتزر،1374: 171).
در کل در نظریه برچسب زنی لمرت و بکر، چیزی فی نفسه به نام انحراف وجود ندارد، بلکه این افکار اجتماعی است که گروهی را منحرف می نامد و با صفات پست و حقیر معرفی می کند (اسمیت، 1383: 111).
2-7-9. تئوری زیست جامعه شناختی
برخی از جامعه شناسان روی الزاماتی که در زمینه روابط خانوادگی است تمرکز می کنند. آنها فرض می کنند که بعضی از اشکال خانواده، نتیجه محصولات طبیعی فرایند تکامل هستند. این دیدگاه که به عنوان زیست جامعه شناختی شناخته شده است، به دنبال درک رفتار انسانی است. این دیدگاه فرض می کند که بیولوژی همیشه با فرهنگ، در خلق اشکال مشخص، کنش متقابل می کنند. برخی اشکال رفتار انسانی با انواع دیگر مشترک هستند، بعضی منحصر به انسانند و بعضی از فرهنگی تا فرهنگ دیگر متفاوتند یا حتی از شخصی به شخص دیگر، در یک فرهنگ متفاوتند. اما همه باور دارند که با بعضی از درجات از نیروهای بیولوژی متأثر می شوند (ایمان و اسکافی،1380: 79)
این نظریه بیان می کند که اگر فرض اصلی را بر این بگیریم که هر طبقه و قشری برای خود صاحب خورده فرهنگی است، ملاحظه می کنیم که آنان، یعنی اعضای یک خورده فرهنگ بهتر یکدیگر را درک می کنند و تمایل بیشتری برای جذب یکدیگر دارند. هر فرهنگ برای اعضای وابسته خود زمینه های مشترکی را فراهم می آورد که به راحتی خواستگاه و پایگاه توافق های آنها نسبت به یکدیگر می شوند و آنان را بر آن می دارند که یکسان و یگانه رفتار کنند و همین رفتار یگانه موجب نزدیکی بیشتر آنها نسبت به یکدیگر شده و یک تاثیر مضاعف را بر رابطه آنها القا می کند (فرهنگی،1373: 24).
بر طبق این نظریه، باید به این نکته توجه داشته باشیم که، تاثیر همسانی فرهنگی برای حضور زنان در جامعه و فعالیت های خارج از خانه منوط به درجه پایبندی آنان به عقاید و ارزش های فرهنگی یا خورده فرهنگ است. برای مثال، میزان اثر گذاری همسانی دینی در انجام و پایبندی به نقش های خارج از خانه و میزان حضور زنان در جامعه و انجام وظایفش در خانه، بسته به درجه پایبندی زن به دین و فرهنگ و ارزش های آن متفاوت است.
2-7-10. مدیریت تن
2-7-10-1. آنتونی گیدنز
از نظر گیدنز، خودآرایی و تزیین خویشتن با پویایی خویشتن مرتبط است. در این معنا، پوشاک علاوه بر آن که وسیله ی مهمی برای پنهان سازی یا آشکارسازی وجوه مختلف زندگی شخصی است، نوعی وسیله خودنمایی نیز محسوب می شود؛ چرا که لباس آداب و اصول رایج را به هویت شخصی پیوند می زند (گیدنز،1385: 95). به اعتقاد گیدنز، حالات چهره و دیگر حرکات بدن فراهم آورنده ی قراین و نشانه هایی است که ارتباطات روزمره ی ما مشروط به آنهاست . به عبارت دیگر، برای آنکه بتوانیم به ط
ور مساوی با دیگران در تولید و بازتولید روابط اجتماعی شریک شویم، باید قادر باشیم نظارتی مداوم و موفقیت آمیز بر چهره و بدن خویش اعمال کنیم (گیدنز،1385: 87-86). بنابراین، امروزه بدن افراد، نمایانگر هویت متمایز بین آنان شده است که اشخاص از خود به نمایش میگذارند؛ یعنی افراد با نوع مدیریتی که بر بدن خود اعمال میکنند، هویت شخصی متمایزی را نیز در معرض دید دیگران قرار می دهند . در واقع، بدن افراد در مدرنیته ی متأخر مولّد هویت متمایز بین آنان شده است؛ تا جایی که فوکو معتقد است، انسان مدرن کسی است که میکوشد هویت خود را بازآفریند (احمدی،1386: 68). از نگاه گیدنز، مقوله ی بدن یکی از مؤلفه های سبک زندگی افراد است که در اصطلاح وی به پروژه ی بازتابی تبدیل شده است. همان طور که بیان شد، بدن به عنوان مستقیم ترین و در دسترس ترین قرارگاهی است که میتواند حامل و نمایشگر سبک های زندگی و اشکال هویتی باشد (گیدنز،1387: 149).
2-7-10-2. مدگرایی
مد برخلاف تحول ساختار اجتماعی بیشتر یک تحول در حال نوسان است، که تنها در حاشیه تجلیات و پدیدهها تحقق مییابد، سطوح مورد تهاجم مورد نیاز مد بویژه آن کالاهایی هستند که:
1- درحاشیه تغییرپذیرند 2- نشاندهندهی قابلیت دید و رویت اجتماعی هستند 3- بیانگر کالای غیرضروری از نظر اجتماعی هستند و 4- به نوعی از لحاظ معیارهای زیباییشناختی قابل ساختدادن و شکلدادن است. درباره منشاء و انگیزههای بنیادی رفتار توأم با مد مطالب زیادی نوشته شده است( از جمله زیمل(1905) و رنه کونیگ(1971 و 1988). خط اساس و محور گفتمانها بیشتر از همه از سوی زیمل مطرح و مورد بحث واقع شدهاست.(ویسده، 1381: 766-767).
از نظر زیمل مد عبارت است از تمرکز آگاهی اجتماعی بر نقطهای که موجبات مرگ خود مد را نیز فراهم می کند. بی هیچ دلیل عینی، ناگهان پدیدهای جدید در این نقطه ظهور میکند، آن هم برای اینکه دیگر بار از بین برود. مد شکل زیباشناختی از دانه تخریب است، گسستی سراپا موقتی از گذشته است. در مد، عنصر متغییر حیات جایگزین اعتقادات اصلی ماندگار و بی چون و چرایی میشود که بیش از پیش خود را در مدرنیته از دست میدهند(فریزبی، 1386: 20 ). در نظر زیمل، آزاد شدن فرد از تمامی قید و بندهایی که جامعه سنتی در قالب همبستگیهای گروهی بر آزادی فرد که دائماً به عرصه خود مختاریهای وی تعرض میکند و فشار ساختارهای آن محسوس است. این فشار ساختاری در حالی اعمال می شود که شهر، مبانی تعلقات گروهی را نیز از بین برده است. درگیر شدن در نظام تقسیم کار پیچیده، دستمایه های هویت و تمایز از دیگران را نیز زایل کرده است. در چنین وضعیتی، شیوه خاص مصرف کردن و سبک زندگی، راهی برای بیان خود در رابطه با دیگران و انبوه جمعیت حاضر در کلان شهر است(کوکرهام و ابل1997، به نقل از فاضلی،1382: 25-24).
روش بوردیو، توجه کردن به زندگی روزمره است اما نه به شیوهای که اتنومتدولوژیستها و پدیدارشناسان انجام می دهند، بلکه توجه کردن به شرایط مادی واجتماعی بر ساخته شدن ادراکات و تجربه های فردی . و در این میان « اصل ناآگاهی» راهنمای پژوهش وی است .بر اساس این اصل« پدیده اجتماعی را باید نه در آگاهی و هوشیاری افراد بلکه در نظام روابط عینیای که در آن قرار گرفتهاند جستجو کرد»، نظریه بوردیو از لحاظ ابداع انواع مفاهیم برجستگی خاصی دارد، بوردیو با تلفیقی که از نظریات انجام داد شبکهای از مفاهیم اصلی را به کار میبرد، این مفاهیم شامل میدان، سرمایه، منش، ذوق، عمل، طبقه و قریحه میباشد( فاضلی، 1382: 36)، بوردیو معتقد است تمایز دوران مدرنیته منجر به شکلگیری میدانهای گوناگونی شده و عمل کنشگر در هر میدان، بنا به جایگاه فرد در میدان، سرمایه، تجربیات شخصی در جریان جامعهپذیری، دورۀ زمانی و قدرت میدان در آن دوره شکل میگیرد، اگر چه در اکثر مواقع برای توضیح ذوق کنشگر ویژگیهای میدان تعیینکننده هستند اما در صورتی که ویژگیهای میدان تغییر نکرده باشند، باید برای درک دگرگونی فرد به ذوق وی رجوع کرد(دگرگونی نه ناشی از تغییر ساختار مسلط بلکه ناشی از تغییر ذوق فرد است).
میدانهای اجتماعی و کنشگران آنها کاملاً معطوف به خود عمل میکنند، یعنی براساس تلاش برای بهترکردن جایگاه خود در آن میدان( سپهوند، 1383). بوردیو نظریهای منسجم درباره شکلگیری سبکهای زندگی ارائه کردهاست، مطابق مدلی که وی ارائه میکند شرایط عینی زندگی و موقعیت فرد در ساختاراجتماعی به تولید ذوق خاص منجر میشود، ذوق مولد دو دسته نظام است: نظامی برای طبقهبندی اعمال و نظامی برای ادراکات و شناختها(قریحهها)، نتیجه نهایی تعامل دو نظام، سبکزندگی است، سبکزندگی همان اعمال و کارهایی است که به شیوهای خاص طبقهبندی شده و حاصل ادراک خاصی هستند، سبک زندگی حاصل ترجیحات افراد است که به صورت عمل در آمده و قابل مشاهده هستند( فاضلی، 1382: 45).
2-7-11. تحول در هویت زنانه
کاستلز جوهر نهضت فمنیسم را باز تعریف هویت زنان میداند و معتقد است: چیزی که نهضت فمنیست به انکار آن برخاسته هویتی است که مردان برای زنان تعریف میکنند و در خانواده پدرسالار نیز مقدس میشود (کاستلز، 1384: 217- 218)، از سوی دیگر بسیاری از انتقادات وارد شده بر فمنیسم به همین مسأله یعنی انکار هویت زنانه و تلاش فمنیستها برای ارائه تعریفی جدید از هویت زنانه باز میگردد، منظور از هویت زنانه تصویر و احساسی است که زن از زن بودن خود دارد و انتظاراتی است که به عنوان زن برای خود تعریف میکند. تفکیک جنس(تفاوتهای زیستی و بیولوژیکی) از جنسیت(تفاوتهای دو جنس در رفتار و عملکرده و توانا
ییها و …) و غیراصیل و ساختگی معرفیکردن جنسیت زنانه مهمترین قدم فمنیستها برای انکار هویت جنسی بودهاست …بنابراین فمنیسم مفهوم زن را از تمام صفات، ویژگیها و نقشهایی که به طور سنتی به او نسبت داده میشد، تهی ساخت و در عوض ارزشها، حقوق و نقشهای مردانه را به عنوان وضعیت مطلوب و آرمانی زنان مطرح کرد.
2-7-12. نقش دوگانه زن
کار میردال و کلاین (1956) در بررسیهایی که انجام دادند نشان دادند که روی آوردن زنان متأهل به کار در بیرون از خانه پرسش برانگیز به نظر میرسید، چون زنان در تقسیم کار پذیرفتهشدۀ جنسی به عرصه خانگی منحصر شده بودند، ارتباط طبیعی زن با نقش مادر و همسر، اصلی بی چون و چرا بود و زن شوهردار از نظر مالی وابسته به مرد محسوب میشد، بنابراین برای توضیح مشارکت روزافزون زنان در بازار کار بر مسأله میزان عرضه کار تکیه میکردند، زنان متأهل از این رو میتوانند برای کار از خانه بیرون بیایند که خانواده کوچکتر و کار کمزحمتتر شدهباشند، به هر تقدیر این بررسیها به تفکیک مشاغل با مبنای ساختاری اشتغال زنان توجهی نداشتهاست(آبوت، 1380: 201). مطالعهای که بر روی زندگی عدهای از دختران صورت گرفت نشان می‌دهد که میان دو نقش که در این واحد به دختران محول میشود تعارض آشکاری وجود دارد، نقش نخستین که زنانه است زنان را ناگزیر میسازد که حساستر و آرامتر از مردان باشند و ستیزهگری و سلطهجویی کمتری از خود نشان دهند و به امور خانهداری علاقهمند باشند، در نقش دوم از زن صفات و شیوه رفتاری توقع میشود که شبیه صفات و رفتار مردان است، بسیاری از دختران مورد مطالعه از ایفای دو نقش در یک زمان و تطابق خود با آن در رنج بودند(حسینا، 1380: 262).
2-7-13. دوگانگی شغلی زوجین
در این وضعیت زن و شوهر به شغلهایی اشتغال دارند که مستلزم درجۀ عالی تخصص و در کنار آن پذیرش مسئولیت در سطوحی مشابهاند، رابرت و رونا راپوپورت به تحلیلی ساختاری از فشارهایی مبادرت ورزیدهاند که این نوع خانوادهها هنگام انطباق با دگرگونی اجتماعی تجربه میکنند. هر یک از زوجین چه نقش مصالحهگرانهای را تقبل میکرد تا تنشها و سردرگمیهایی را که در برابر او بروز میکنند به شیوهای متفاوت کاهش داده یا حل و فصل نماید؟ ویژگی ارزشمند این فرضیه آن است که دامنه نقشها را به شکل کلیتی تفکیکشده و نه یکپارچه منظور میدارد و هم حیطه خانگی و هم حرفهای را در نظر میگیرد (سگالن، 1370: 256). هر گروه خانگی تصمیم میگیرد که آیا در شرایط خاصی که دارد، گذر از مسیر متحول زندگی مختص خانوادههای دوگانه-شغلی، با توجه به تنشهای ناشی از آن، واقعا ارزش دارد؟ راپورتها پنچ سنخ از این تنشها را تشخیص میدهند: