2. روشهای رفتاری: تغذیه حلال، فعالیت عبادی منظم، روابط خانوادگی مطلوب و حمایت اجتماعی.
3. روشهای عاطفی – معنوی: دعا و یاد خدا (قاضوی، 1389).
2-4-8- ترس از مرگ به مثابه اضطرابی واقعی
آیا میتوان گفت که ترس از مرگ و مردن تا چه اندازه اضطرابی واقعی محسوب میشود؟ یا آنکه این ترس تنها اضطرابی درونی است که به صورت اضطرابهای به ظاهر واقعی تغییر شکل داده است؟ اینکه اضطرابهای واقعی میتوانند در ترس از مرگ و مردن نقش مهمی را بازی کنند، هنگامی آشکار میشود که ما یا خویشان نزدیک ما توسط یک بیماری شدید تحت فشار قرار میگیرند. این اضطراب که با مشخصه کامل یک علامت زیستشناختی بامعنی آغاز میشود، قابل مقایسه با درد است. زیرا تمام نیروها و امکانات را به منظور نبرد با بیماری برمیانگیزد و نیروهای دفاعی و حیاتی را قدرت میبخشد. رویدادهایی از این دست علاوه بر اضطراب واقعی مربوط به بیمار و بیماری او به طور همزمان اضطرابهای ژرفتری را نیز به تحرک وا میدارند. در واکنشهای شدید ما نسبت به بیماریهای تهدید کننده حیات کودکان و جوانان که به صورت غیر منتظره و بدون آمادگی ذهنی قبلی ظاهر میشوند، این مساله آشکارتر است. در مورد واکنش گناه در والدینِ کودکان مبتلا به بیماری های بدخیم، مطالعهای توسط گاردنر (1990) انجام گرفته است. او به این نتیجه رسید که این واکنش تظاهر یک مکانیسم دفاعی و ناشی از گسترش حساسیت در رویارویی با تهدید نسبت به هستی خود شخص است که در ذات چنین بیماری خطرناکی نهفته است. صرف نظر از موارد بلایا و فجایع مصیبت آمیز و یا موقعیت های ویژهای که در آن ها رویارویی مستقیم با مرگ و مردن رخ میدهد، اضطراب های واقعی نقش کم اهمیتی را در نگرش بیمار در برابر مرگ ایفا میکنند. اضطرابهای واقعی ما باید با مسایلی مانند حوادث، بیماریها و گرسنگی به مقابله برخیزند. به عقیده ریمن (2000 به نقل از حسنی، 1388) بشر در برابر اضطراب آسیبپذیر است زیرا بر طبیعت فانی و موقتی خود آگاهی دارد. او میگوید که بشر ترس از گذرا بودن هستی خویش را به شکل آرزوی توقف زمان بیان میکند.
فروید (1923به نقل از بلسکی، 1999) با توجه به رابطه میان خطرات بیرونی و درونی بر اضطرابهایی که توسط خطرات درونی برانگیخته میشوند، تکیه و تاکید میکند. زیرا به زعم او خطر خارجی اگر بخواهد که برای خود یا من اهمیت داشته باشد، باید درونی شود. این اضطرابهای درونی در جامه مضطرب بودن کلی (روان نژندی اضطراب) و یا ترس از تصورات ملموس و موقعیتها (فوبیها) ظاهر میشوند که میتوان آنها را اضطراب شبه واقعی دانست. از سوی دیگر کلاین (به نقل از بلسکی، 1999) معتقد است که مرز مشخصی اضطراب واقعی را از اضطراب روان نژندانه جدا نمیکند بلکه نوعی وابستگی دو طرفه در میان این دو وجود دارد که به طور کم و بیش مشخص میتوان آن را در طول زندگی مشاهده کرد. خطرات خارجی در سایه خطرات داخلی تجربه میشوند و توسط آنها تشدید مییابند. هر ترس تهدید کننده خارجی به هر حال بعضی موقعیتهای مخاطرهآمیز داخلی را تقویت میکند. این وابستگی دو جانبه از عوامل متشکل روند رواننژندانه و موجد یک حلقه معیوب است.
وجود و شدت اضطراب مرگ به عوامل متعددی از جمله سن، تجربه بیماری در خود و نزدیکان، شاهد مرگ نزدیکان بودن، تجربه وقایعی نظیر تصادف، بلایای طبیعی، جنگ، کشتار جمعی و … در خود یا نزدیکان بستگی دارد. پژوهشهای متعدد حاکی از آن است که معمولاً وجود اضطراب مرگ به شکل بیمارگون بیشتر در افرادی دیده میشود که:
به تازگی شاهد مرگ یکی از نزدیکان خود بودهاند.
خود یا نزدیکانشان دارای بیماری لاعلاج و مزمنی بوده یا هستند.
حادثهای تلخ و دردناک نظیر تصادف یا بلایای طبیعی را خود از نزدیک شاهد بوده یا برای نزدیکانشان رخ داده است.
اضطراب مرگ در تاریخچه خانوادگی شان وجود داشته است (تمپلر، 1970، وارن، 1982، وستمن و کنتر، 1999، شوماخر، 2003، گوردون، 2003 و دسپلدر و استریک لند، 2005).
بر طبق نظر تامسون و گیل (2007) شخص مضطرب تنش بالایی را تجربه میکند که کانن در سال 1927 واکنش به این شرایط تنشزا را با عنوان جنگ و گریز نامگذاری کرد. در صورتی که شخص بتواند با موفقیت این شرایط تنیدگی را طی کند، به شرایط طبیعی خود باز میگردد. بنابراین اضطراب به عنوان هشداری شخص را برای مقابله با خطر آماده میکند. متاسفانه برخی هشدارها سبب ساز این امر میگردند که فرد به طور پیوسته و مداوم احساس خطر نماید. برخی شرایط تنیدگی زای طولانی سبب ساز استیصال و زندگی توام با تهدید برای فرد میگردند. مرگ نیز نوعی هشدار برای فرد است و این هشدار میتواند برای برخی افراد توقف نداشته باشد و منجر به این شود که فرد اضطرابی پیوسته در ارتباط با مرگ تجربه نماید، به گونهای که اضطراب مرگ سبب ناراحتی دایم فرد گردد. کواین و رزنیکوف (2005) با اشاره به اینکه دست کم در اروپای غربی و ایالات متحده بیماریهای بسیاری ریشهکن شدهاند و استفاده از مواد دارویی شیمیایی از تلفات انسانی ناشی از بیماریها کاسته است. آموزش و مراقبت بهتر از کودکان، بیماریهای دوران کودکی و مرگ و میر اطفال را کاهش داده است. بسیاری از بیماریهایی که زمانی باعث کشتار وسیع جوانان و میانسالان میشدند، امروزه مقهور دانش انسان گشتهاند. اما با این وجود از سوی دیگر به این نکته میپردازند که در جهان امروز شمار بیماریهای لاعلاج نظیر انواع سرطانها و همچنین بیماریهای ناشناختهای همچون ایدز که پس از آگاهی از بیماری فرد مدت ها در مرز بین مرگ و زندگی قرار میگیرد و به شکلی
ابهامآمیز به زندگی خود ادامه میدهد نیز افزایش یافته است. هراس از مرگ از جمله آسیبهای هیجانی است که با توجه به این شرایط رو به افزایش است و این افراد علاوه بر مشکلات جسمی و اجتماعی خویش با پدیده روانشناختی ترس از مرگ و پیامدهای آن نیز مواجه هستند. بلسکی (1999) عوامل روانشناختی متعددی را عنوان کرده که بر میزان اضطراب مرگ افراد اثر میگذارد. از آن جمله میتوان به سن، محیط، اعتقادات مذهبی، آسیبهای تجربه شده در طول زندگی و میزان خودارزشی اشاره کرد. نی میر و فورمر (1999) متغیرهای متعددی را که روابط پیچیدهای با یکدیگر دارند بر وجود اضطراب مرگ تاثیرگذار میدانند. از جمله میزان آسیبهای تجربه شده در طول زندگی فرد، محیط فردی و اجتماعی و وجود معنا در زندگی. تمرکز فرضیههای اولیه در رابطه با عوامل تاثیرگذار بر اضطراب مرگ بیشتر بر عامل سن معطوف بوده است. اولین فرضیه در این زمینه به این صورت بود که افراد سنین بالا در مقایسه با افراد جوان میزان اضطراب مرگ بالاتری را تجربه میکنند. در مقابل، شماری از مطالعات نشان دادهاند که افراد مسن لزوماً اضطراب مرگ بالاتری تجربه نمیکنند (بلسکی، 1999). در برخی مطالعات هیچ گونه ارتباطی بین سن و اضطراب مرگ یافت نشده است (تامسون و گیل، 2007). کواین و رزنیکوف (2005) وجود رابطهای بین احساس هدفمندی در زندگی و اضطراب مرگ را کشف کردند. این مطالعه نشان داد که افراد دارای اضطراب مرگ بالا احساس هدفمندی کمتری در زندگی خود دارند.
2-5- پیشینه تحقیقاتی
2-5-1- تحقیقات انجام شده در زمینه ارزشهای شخصی
بررسی ساختار ارزشی دانشجویان تربیت مدرس، عنوان تحقیقی است که توسط فرامرزی (1379) در مقطع کارشناسی ارشد و با توجه به نظریه ساختار ارزشی شوارتز و مقیاس بررسی ارزشهای وی با استفاده از نمونهای متشکل از 186 نفر از دانشجویان دانشگاه تربیت مدرس انجام شده است. نتایج نشان داد که اولویت ارزشهای ده گانه دانشجویان به ترتیب عبارت بودند از: خیرخواهی، جهانشمولگرایی، امنیت، استقلال، موفقیت، همنوایی، قدرت و تحریکطلبی. چهار نوع کلی حاکم بر سلسله مراتب ارزشی دانشجویان به ترتیب شامل توجه به تعالی خود، محافظهکاری، پیشبرد اهداف شخصی و تمایل به تغییر بوده است. نتایج همچنین بیانگر حالت ارزشی شبه آنومیک میان مردان و حالت منفعلانه میان زنان بوده است.
سهامی (1387)، در پژوهش خود با عنوان اولویتهای ارزشی دانشجویان دریافت که ارزشها به ترتیب اولویت عبارتند از: خود متعالی، ارتقای خود، محافظهکاری و آمادگی برای تغییر.
در پژوهش شریفی (1391)، که به بررسی رابطه تابآوری، ارزشهای شخصی با بهزیستی ذهنی در بین بیماران زن مبتلا به سرطان سینه در بیمارستانهای سطح شهر تهران پرداخت، این نتایج حاصل شد که بین ارزشهای شخصی و بهزیستی ذهنی رابطه معنادار و مثبت و بین ارزشهای شخصی و تابآوری در برخی ریختها، رابطه مثبت معناداری مشاهده شد.همچنین اولویت ارزشی زنان بیمار سرطانی در این پژوهش امنیت، نوعدوستی، جهانشمولنگری و همنوایی بدست آمد.
سیفی (1391) نیز در بررسی رابطه اخلاق و ارزشهای شخصی با رضایت زناشویی در معلمان بین ارزشهای شخصی و رضایت زناشویی رابطه مثبت معناداری بدست آورد و نشان داد که بین زنان و مردان در اولویتهای ارزشی همنوایی، امنیت، جهانشمولی، خودرهبری و تحریکطلبی تفاوت معناداری وجود دارد.
فگ و همکاران (2005)، در پژوهش خود به بررسی رابطه ارزشهای شخصی و کیفیت زندگی در بیماران سرطانی تحت مراقبت پرداختند. نتایج این پژوهش نشان داد که، مهمترین ارزشهای شخصی بیماران تعلقپذیری، خودرهبری و جهانشمولی بودند در حالیکه قدرت، موفقیت و تحریکطلبی کماهمیت ترین بودند. ارزشهای تعالی خود، در همه بیماران بالاتر از ارزشهای گسترش خود بودند. در مقایسه با افراد سالم، بیماران تحت مراقبت نمرات بالاتری در تعلقپذیری و نمرات کمتری در ارزشهای گسترش خود کسب کردند. ارزشهای حفاظت (امنیت، سنت و همنوایی) با کیفیت زندگی بالا همبستگی مثبتی داشت.
فانتین و همکاران(2005)، نیز در بررسی خود با فرض اینکه دو بعد از پرسشنامه باورهای پسا انتقادی ممکن است در ارتباط با الگوهای ارزشی شوارتز باشد، تحلیل آماری را روی هفت نمونه انجام دادند. نتایج نشان داد که سلسلهمراتب ارزشی با پذیرش – عدم پذیرش حقیقت متعالی ارتباط دارد. به این ترتیب که پذیرش حقیقت متعالی رابطه مثبت دارد با سنت و همنوایی و با لذتطلبی و انگیزش و خوداتکایی رابطه منفی دارد.