از زمان پیدایش آزمون هوشی بینه ـ سیمون[37] در سال 1905 به منظور متمایز کردن کودکان عقب مانده ذهنی از کودکان عادی، مفهوم هوش به عنوان عمده ترین مشخصه متمایز کننده افراد عادی و عقب مانده و پیش بینی پیشرفت تحصیلی افراد مطرح شد. از این نظر هوش در مقابل هیجان قرار گرفت. روان شناسانی که هوش را مطالعه کرده اند، تفکر منطقی را در مقابل تجارب هیجانی قرار دادند(وودورث[38]، 1920، به نقل از سالوی و مایر، 1990). تعریف هوش در دورههای متعدد تغییرات زیادی را از سر گذرانیده است، برای مثال دکارت(به نقل از سالوی و مایر، 1990)هوش را توانایی قضاوت درست از غلط میدانست.امروزه تعاریف هوش دقیق تر و منسجم تر شده است ؛ شاید یکی از تعاریف نسبتا کامل تعریف وکسلر[39] است که هوش را ظرفیت کلی افراد برای عمل به صورت هدفدار، تفکر عاقلانه و بررسی موثر محیط میداند(به نقل از سالوی و مایر، 1990). وکسلر بین تواناییهای عقلی و رفتار هوشمندانه یا هوش عمومی تمایز قایل شد. او بر خلاف نظریه پردازان قبلی هوش، تاکید کرد که هوش عمومی همان تواناییهای عقلی نیست، بلکه اندازهگیری آن باید کل شخصیت یک فرد را مدنظر قرار داد.
البته استفاده وکسلراز مفهوم شخصیت با آن چیزی که امروزه روان شناسان شخصیت به کار میبرند،متفاوت بود.وکسلر این واژه را برای یک مفهوم کلی که شامل تواناییهای شناختی، رگههای شخصیتی،رفتارهای هیجانی و نگرشها میباشد، به کار برده است (لردنگلو، 2008).
وکسلر (1975، به نقل از کافمن، 2000) به عوامل عیر اخلاقی که رفتارهای هوشمندانه یک فرد را تسهیل میکنند، همچون، پشتکار، کنجکاوی، علاقه، انگیزه و وظیفه شناسی و یا موجب بازداری آنها میشوند همچون اضطراب، ناامنی و تحریک پذیری توجه نمود و سعی کرد که این عوامل را در مفهوم هوش عمومی خود بگنجاند. بنابراین وکسلر نیز به نقص آزمونهای هوشی قبلی در نادیده گرفتن عوامل هیجانی و انگیزیشی در برآورد هوش پی برد و بین تواناییهای عقلی و عملکرد عاقلانه تمایز قائل شد.
وکسلر (1975، به نقل از کافمن، 2000) بدون استفاده از وازه هوش هیجانی سعی کرد جنبههایی تواناییهایی را که امروزه جزئی از مفهوم هوش هیجانی میدانید در آزمون خود بگنجاند و آن را هوش عمومی بنامد. او چس از طراحی آزمون خود بر این اساس، در تحلیل عوامل متوجه شد که آزمون فقط 60 درصد از واریانس نهایی را پوشش میدهد. او 40 درصد باقی مانده را به عوامل تاثیر گذار غیر عقلانی هوش نسبت داد و تلاش 30 ساله اش برای یافتن این عوامل بی نتیجه ماند.
پیاژه[40](1945)نیز هوش را به عنوان قابلیت سازش ارکانیسم با موقعیتهای جدید میداند که این تعریف جامع نیز جدا کردن تواناییهای شناختی از پردازش هیجانی ممکن نیست. بنابراین مبنا قرار دادن این تعریف برای طرح آزمونهای سنتی هوشی که فقط پردازشهای عقلانی را در نظر داشتند، ممکن نیست.
2-8-1- هوش، هیجان، هوش هیجانی ابعاد و تعاریف آن
تعریف هوش[41] در دورههای متعدد تغییرات زیادی را از سر گذرانیده است ؛ برای مثال دکارت (به نقل از سالوی و مایر[42]، 1990) هوش را توانایی قضاوت درست از غلط میدانست.
امروزه تعریف هوش دقیق تر و منسجم تر شده است ؛ شاید یکی از تعاریف نسبتا کامل تعریف وکسلر است که هوش را ظرفیت کلی افراد برای عمل به صورت هدفدار، تفکر عاقلانه و بررسی موثر محیط میداند (به نقل از سالوی و مایر، 1990).
در نظریه هوش چندگانه گاردنر[43]، وی به هوشهای شخصی اشاره میکند که شامل دو مولفه مهم هوش درون فردی و هوش میان فردی میباشد.
هوش درون فردی شامل توانایی به هم پیوسته و درونی در ایجاد الگوی دقی و عینی از خویشتن بوده و هوش میان فردی توانایی درک سایر افراد از جهت تفاوت در خلق، مزاج، انگیزش، هدف ف علاقه به دیگران و همدلی را در بر میگیرد. گاردنر در این باره میگوید : هوش میان فردی، توانایی فهم دیگران است، اینکه چه چیز آنها را تحریک میکند، آنها چگونه کار میکنند و چطور میشود با آنها همکاری کرد (نبی هاشمیان، 1389).
سالوی و مایر(1990)در توصیف هیجانها میگویند : هیجانها پاسخهای سازمان یافته ای هستند که از مرز تعداد زیادی سامانههای روان شناختی شامل سامانههای فیزیولوژیکی، شناختی، انگیزشی و تجربی میگذرند.
تعاریف در تمایز صحیح بین قابلیتهای سازگاری افراد، نظریههای جدید به وجود انواع هوش پرداختن (اشتنبرگ و کافمن، 1998). در این بافت، تمایز بین هوش به خودی خود و تنوع آن بسیار اساسی است.
عقیده به وجود انواع متفاوت هوش از همان اوایل بخشی از حوزه پژوهشی هوش بوده است. ثرندایک[44] هوش اجتماعی[45] را از دیگر انواع هوش متمایز کرد و آن را به عنوان توانایی درک خود، حالات درونی دیگران، انگیزهها و رفتارهای دیگران به منظور عملکرد بهینه بر اساس آن اطلاعات تعریف کرد (به نقل از گلمن، 1995).
تمایز هوش اجتماعی از انواع دیگر هوش از قبیل هوش مکانیکی[46] و هوش انتزاعی[47] به آسانی قابل اثبات نبود. مثلا در یکی از موارد هوش کلامی از آزمودنی پرسیده میشود که اگر یک نامه آدرس خورد و تمر دار پیدا کنید آن را چه میکنید ؟ روشن است که آزمودنی برای پاسخ دادن به آن نیازمند دانش اجتماعی و حتی اخلاقی است (سالوی و مایر، 1990) گرونباخ (1960، به نقل از سالوی و مایر، 1990) اعلام کرد که علیرغم 50 سال پژوهش، هوش اجتماعی غیر قابل اندازه گیری و غیر قابل تعریف باقی مانده است.
بسیاری از پژوهشگران این عقیده کرونباخ[48] را مبنی بر عدم کفایت پژوهشها برای مانده کاری سازه ای به نام هوش اجتماعی پذیرفتند. اخیرا دوباره علاقه و مفهوم هوش اجتماعی با بررسیهای استنبرگ و اسمیت[49] زنده شده است(لردنگلو، 2008).
افراد عادی خواستند تا افراد هوشمند را تعریف کنند و از میان توصیفها تعدادی ویژگی را استخراج نمودند. سپس اشتنبرگ و اسمیت برای عملیاتی کردن مفهوم هوش اجتماعی از آزمودنیها خواستند در مورد ارتباط بین عکسهایی که دو نفر را نشان میداد، اظهار نظر کنند. نتایج تحلیل عوامل نشان داد که مولفههای اجتماعی میتوانند از تواناییهای آکادمیک متمایز باشند.
در تفسیرهای اخیر ازهوشهای چندگانه [50]نیز گاردنر(2003)مفهوم هوشهای هفت گانه را مطرح میکند البته تاکیدهای فزاینده اخیر بر نقش هیجانها در هوش، ریشه در کارهای گاردنر دارد. یکی از جنبههای هوش را توانایی فرد در آگاهی از هیجان ها، تمایز میان آنها و استفاده از این اطلاعات برای ارائه پاسخی اثربخش در برابر محیط میداند. این توصیف جزئی از هوشهای شخصیتی مطرح شده توسط گادنر میباشد.
2-8-2- هیجان چیست؟
مطابق آنچه گفته شد، از ابتدای پیدایش نظریههای هوش، پژوهشگران این حوزه به صورت تلویحی پی برده اند که در صورتی که هوش را توانایی سازگاری و عملکرد موثر بدانیم، این عملکرد با اندازه گیری صرف توانمندیهای عقلانی بدون در نظر گرفتن اطلاعاتی که هیجانها در اختیار میگذارند، قابل پیش بینی نخواهد بود ؛ چرا که در بررسی هیجان نشان داده شده است که پژوهشگران به تدریج به این واقعیت پی برده اند که هیجانها نقش انگیزش و هدایتگر رفتار سازمان یافته و انطباقی را دارند (لردنگلو، 2008)
در این زمینه پژوهشگرانی چون وکسلر سعی کردند توانمندیهای مربوط به هیجان را در تعریف خود از هوش و در نتیجه در آزمون آن بگنجانند و کسانی چون ثرندایک و گاردنر سعی کردند این تواناییها را در قالب انواع هوش در حوزه اندازه گیری وارد کنند. تلاشهای انجام شده در این حوزه به تدریج منجر به تمایز بیشتر انواع هوش و یافتن راههای معتبر در زمینه اندازه گیری آنها گردیدند تا اینکه در نهایت سالوی و مایر (1990) به منظور ایجاد چارچوب جهت گردآوریهای بررسیهای مربوط به توانمندیهای هیجانی به عنوان هوش از یک طرف و تفاوتهای افراد در زمینه ارزیابی هیجانها و بکارگیری آنها در سازش و حل مساله در طرف دیگر و همچنین یکپارچه کردن زمینه ساخت مقیاسهای متنوع در زمینههای مرتبط با هیجان همچون مقیاسهای ناگویی خلقی[51]، تجلی هیجان[52] و همدلی[53] مفهوم هوش هیجانی را معرفی کردند. آنچه که هوش و هوش هیجانی را به نوعی به یکدیگر پیوند میدهد مفهوم هیجان است. هیجانها از جمله مفاهیمی هستند که بیشترین مناقشات نظری را در بر داشته اند. هیجانها پدیدههای چند وجهی هستند که شامل حالتهای عاطفی و ذهنی یا همان احساس، واکنشهای زیستی و فیزیولوژیکی، گرایش به عمل یا بعد کارکردی و نهایتا بعد اجتماعی میباشند. پس هیجان ساختاری روان شناختی است که چهار جنبه یک تجربه را با هم رخ میدهند و شامل پدیدههای ذهنی، فیزیولوژیکی، روانی و اجتماعی هستند، به هم پیوند میزند (سید محمدی، 1378).
چنانچه فریجدا[54] (2000) اظهار میکند هدف هر کدام از تبیینهای روان شناختی که انتخاب گردد، فهم پدیده هیجان و فهم شرایط رخ دادن آن است. او معتقد است پدیده قابل مشاهده میتواند به شیوههای بسیار متفاوت و در سطوح متفاوتی از تحلیل و ترکیب، توصیف و تبیین گردد ؛ هر چند که کاملا آشکار نیست پدیده ای که تبیین میگردد چیست. پس از این است که بحثهای متنوع اخیر و واگرایی نظریهها در این حوزه رخ مینمایاند. هری[55] و پرت[56] (2000) معتقدند هنگامی که روان شناسان بدانند این پدیدهها چگونه با هم ترکیب شده و تعامل مینمایند، خواهند توانست بگویند که هیجان چیست (لردنگلو، 200).
سالوی و مایر (1990) در توصیف هیجانها میگویند : هیجانها پاسخهای سازمان یافته ای هستند که از مرز تعداد زیادی سامانههای روان شناختی شامل سامانههای فیزیرلوژیکی، شناختی، انگیزشی و تجربی میگذرند.
هیجانها نوعا در پاسخ به یک رویداد بر میخیزند که چارچوب معنایی مثبت و یا منفی برای فرد دارند (آرنولد[57]، 1970) ؛ این رویداد میتواند درونی و یا بیرونی باشد (لردنگلو، 2008).
با توجه به چند وجهی بودن هیجان و اینکه افراد انواع متفاوتی از هیجانها را تجربه میکنند، این سوالات پیش میآید که آیا هیجانهای مختلف واکنشهای فیزیولوژیکی متفاوت دارند و اینکه تفاوت هیجانها تفاوت در کیفیت است یا کمیت. این سوالات موجب پدید آیی نظریههای متعدد و گاه مناقص در خصوص هیجان شده است که نظریه جیمز ـ لانگه[58] از این جمله است.
جیمز [59](1884 ؛ به نقل از خداپناهی، 1375) معتقد بود که بدن در مقابل محرکهای هیجان انگیز متفاوت، واکنشهای متفاوتی بروز میدهد. او ابراز داشت که تجربه هیجانی به دنبال ادراک تغییرات بدنی خاص رخ میدهد. لانگه[60] (1885 ؛ به نقل از خداپناهی، 1375) نیز در همان زمان این عقیده جیمز را پذیرفت. پس از آن اشخاصی چون والتر کنون[61] (1927 ؛ به نقل از کرنلیوس[62]، 1996) با طرح این انتقاد که واکنشهای فیزیرلوژیکی بدن آرام و کند اتفاق میافتند و وجه احساسی و عاطفی هیجان سریع اتفاق میافتد و در نتیجه تجربه ذهنی هیجانی نمی تواند پیامد تغییرات فیزیولوژیکی باشد، دیدگاه جیمز ـ لانگه را به چالش طلبیدند. از آن پس تضاد شناخت[63] و هیجان نیز کم کم در بین نظریه پردازان سر برآورد. در این زمینه کسانی چون باک [64](1984 ؛ به نقل از آیزنک[65]، 2000) معتقدند که هر دو نظریه شناخت و زیست شناسی واقعیت دارند. از نظر باک انسانها دو سامانه همزمان برای فعال سازی هیجان دارند، سامانههای فطری که خودانگیخته اند و نوعی سامانه فیزیولوژیکی اولیه اند که به صورت غیر ارادی به محرکهای هیجانی واکنش نشان میدهند. این دو سامانه به صورت مکمل و تعاملی موجل برانگیختن و تنظیم تجربه هیجانی میشوند.
چنین دیدگاههایی از طریق یافتههای عصب شناختی اخیر توسط لی دوکس[66] (1993 ؛ به نقل از گلمن 1995) و داماسیو (2004) تایید شده است.
کارکرد هیجانها از جمله سطوح مورد مطالعه درباره این مفهوم است (فریجدا، 2000) که البته دیدگاههای متفاوتی را دامن زده است. بلاچیک (2003) رفتار هیجان را در خدمت هشت عمل اصلی میداند که عبارتند از : محافظت، نابودی، تولید مثل، اتحاد مجدد، پیوند جویی، طرد، کاوش و تشخیص موقعیت.
ایزارد [67](2004) فهرستی از کارکردهای اجتماعی هیجانها را عرضه میکند که در چهار مجموعه خلاصه میشود :
آسان سازی انتقال حالتهای اساسی
تنظیم نحوه پاسخ دهی به دیگران
تسهیل تعامل اجتماعی
ترغیب رفتار اجتماعی
تامکینز[68] (1962؛ به نقل از کرنلیوس، 1996) رویکردی تعاملی را مطرح میکند و هیجانها را عامل انگیزشی مهمی در تعیین رفتار میداند.
دقت در سیر نظریههای مربوط به هیجان دو سنت را آشکار میسازد که به صورت متوالی رشد کرده اند. سنت اول عقیده ای است که هیجان را پاسخی نامنظم و مخرب میداند (یونگ، 1963 ؛ به نقل از سالوی و مایر، 1999 ؛ یونگ، 1940 ؛ به نقل از سالوی و مایر، 1999 ؛ شفر [69]و همکاران، 1940 ؛ به نقل از سالوی و ماایر، 1999 ؛ یونگ 1999. یونگ، 1959، به نقل از پلاچیک، 2003) هیجانها را آشفتگیهای تند افراد به عنوان یک کل میداند. متون اولیه، هیجانها را به عنوان یک پاسخ سازمان نایافته که عمدتا احشایی و ناشی از کمبود سازگاری موثر است، توصیف میکنند. از این منظر هیجان ناشی از عدم کنترل کامل مغز و وجود ردی از ناهشیاری فرض میشود (سالوی و مایر، 1990). سنت دوم، هیجان را یک پاسخ سازمان دهنده میداند (لیپر، 1948 ؛ به نقل از سالوی و مایر، 1999 ؛ استربروک، 1959 ؛ به نقل از سالوی و مایر، 1999 ؛ ماندلر، 1975 ؛ به نقل از سالوی و مایر 1999). لیپر (1948 ؛ به نقل از پلاچیک، 2003) معتقد است هیجانها برانگیزانندههایی هستند که افراد را یمت فعالیت هدایت میکنند. همچنین نظریات جدید هیجانها را به عنوان هدایت کنندههای انطباقی فعالیتهای شناختی میدانند (سالوی و مایر، 1990 ؛ ایزارد، 2001).
2-8-3- هوش هیجانی از دیدگاه مایر، سالوی و کاروسو[70]
سالوی و مایر (1990) عنوان میکنند که آنچه تحت عنوان هوش هیجانی مطرح میشود، مجموعه ای از مفهومی از افرایندهای ذهنی است که اطلاعات هیجانی را شامل میشود ؛ آنها فرایندهای زیر را خلاصه کرده و بدین ترتیب نام میبرند :
الف) ارزیابی و نشان دادن هیجانها در خود و دیگران.
دانلود متن کامل این پایان نامه در سایت abisho.ir |