از منظر گرامشی، عرف عام به امر روزمره گره میخورد و امری تکه پاره و غیر منسجم است که مدام در حال تغییر و تحول است. اما نکته مهم این است که شکلگیری «عرف عام» به واسطه برخی نهادها شکل میگیرد که مبتنی بر دوگانه دانش/ قدرت خود به جهت دهی، تغییر شکل و تحمیل خواسته های خود در قالب عرف عام میپردازند.
هال بدین ترتیب بازنمایی را به عرف عام گره می زند و بنا به ویژگی سیال بودن معنا در کشمکش تفاوتهای موجود در بین سوژههای اجتماعی به نتیجه در خور توجهی میرسد. تلاش برای تثبیت معنا در نتیجه عمل بازنمایی محقق میشود که سعی میشود پای معانی بالقوه متفاوتی به یک متن کشیده شود و به یکی از معانی ارجحیت داده شود. (هال، 1997: 224) هال این معنای حاصل از بازنمایی را «معنای مرجح» مینامد. او معتقداست یکی از روشهای رایج در ارجحیت بخشیدن به یک معنا استفاده از بازنمایی دوگانه هایی مانند خوب / بد، متمدن/ بدوی، زشت/ جذاب و… است.
هال با به کارگیری ایده فوکویی «رژیم های حقیقت» به ایده «رژیم بازنمایی» میرسد. هرتصویری معنای خاص خود را به همراه دارد اما در سطحی گستردهتر وقتی به بررسی چگونگی بازنمایی «تفاوت» و «غیریت» در یک فرهنگ خاص، و در هر دوره زمانی بپردازیم میتوانیم پراکسیسهای بازنمایی مشابه و تصاویر تکراری را تشخیص دهیم که از متنی به متن دیگر و از بازنمایی به بازنمایی دیگر متفاوت است. این انباشت معنا در بین متون مختلف که از تصویری به تصویر دیگر ارجاع میدهد یا بوسیله خوانش معنای بدیلی از خوانش بافت و زمینه تصاویر دیگر حاصل میشود همان بینالمتونیت است. بر این مبنا، میتوان تمام تصاویر آماده نمایش و تأثیرات بصری از آنچه که «تفاوت» در یک لحظه تاریخی را بازنمایی میکند، با عنوان کلی «یک رژیم بازنمایی» مطرح کرد. (هال به نقل از زاد قناد: 92)
2-4-1-6 از زبان به گفتمان؛ نگاه فوکویی به بازنمایی
روژک معتقداست که در برهه چهارم مطالعات فرهنگی، اندیشههای میشل فوکو در مرکزیت مباحث قرارمیگیرد. (Rojek, 2007: 61). فوکو سوال از بازنمایی را با نهادهای سیاسی، اشکال مختلف زندگی اجتماعی و نظامهای ممنوعیت و اجبار مرتبط میکند. فوکو از تحلیل متنی- بازنمایی فاصلهگرفته و به سمت تاریخ، قدرت، دانش و معضلات مرتبط با عدالت اجتماعی و دولت فرا میرود. روژک روش کار فوکو ( تبارشناسی دانش و قدرت) و تأثیر آنها در تولید حقیقت را اینگونه تعریف میکند: “تبارشناسی در اینجا به معنای نظامهای بازنمایی و اهدافی است که نسخههایی از فرهنگ را خلق میکند و آنها را به درجه حقیقت ارتقا میدهد” (Rojek, 2007: 62).
مهمترین تفاوت میان فوکو و دیدگاه نشانه شناختی، نگاه گفتمانی فوکو است. او به جای زبان از گفتمان به مثابه یک نظام بازنمایی استفاده میکند. بنابراین مفهوم «گفتمان» از منظر فوکو، صرفاً یک مفهوم «زبان شناختی» نیست بلکه “گفتمان فوکویی تلاشی است برای فائق آمدن به تمایز سنتی زبان و پراکسیس” (Hall, 1997:44). او معتقداست که معنا و اشکال معنایی درون گفتمان ساخته میشوند بنابراین فوکو نیز دارای رویکرد برساختگرایی است اما برخلاف سوسور، توجه خود را به تولید دانش و معنی از خلال گفتمان معطوف میکند نه بواسطه زبان.
این دیدگاه فوکو که هیچ چیزی خارجی از گفتمان وجود ندارد به این معنا نیست که او هستیِ مادی واقعی در جهان را نفی میکند بلکه فوکو معتقداست که هیچ چیزی خارجی از حیطه گفتمان «معنادار» نیست. هال این دیده فوکویی را که اشیاء و کنشها صرفاً در درون گفتمان معنا مییابند وموضوعاتِ دانش میشوند در دلِ نظریه «برساختی» معنا و بازنمایی میداند.
هال در بررسی اجمالی در آثار فوکو، مؤلفههای موجود درباره سوژهها و موضوعاتی مانند دیوانگی، تنبیه و جنسیت در دیدگاه فوکویی را در شش دسته زیر قرار میدهد:
1- گزارهها یا احکامی درباره این موضوعات که شکل خاصی از دانش درباره این موضوعات را ارایه میدهند.
2- قواعدی که روشهای خاص صحبت کردن درباره این گزارهها را تعیین میکنند و مشخص میکنند در یک دوره تاریخی خاص، چه چیزهایی “قابل بیان” و چه چیزهایی “غیرقابل بیان” اند.
3- سوژههایی مانند دیوانه، زن هیستریک، جنایتکار و فرد منحرف که به گفتمان شکل میدهند و این هدف (شکل گیری سوژه) بوسیله دانش و روشهای برساختی ِ اقتدار در زمانهای مختلف آنچه که از سوژه انتظار میرود را مشخص میکند.
4- این دانش متضمن معنای برساختیِ «حقیقت» درباره آن موضوع و وابسته به برهه تاریخی خاص است.
5- کنشهای درون نهادها در ارتباط با سوژهها (درمان پزشکی برای دیوانه، تنبیه برای گناهکار و انضباط برای منحرف جنسی) که نقش آنها قاعدهمند سازی و سازماندهی سوژهها یا دیدههای نهادی است.
6- گفتمانهای جدیدِ مرتبط با قدرت و سلسله مراتب و حقیقت جدید برای تنظیم کنترلهای اجتماعی در مسیرهای جدید شکل میگیرد و جانشینی گفتمان متقدم میشود.
در تمام شش نکته فوق، مفهوم “تاریخ” به شکل بارزی متجلی است. فوکو با استفاده از مفاهیم گفتمان، بازنمایی، دانش، حقیقت در یک مجموعه تاریخی از نگاه غیر تاریخی نشانه شناسی میگسلد و نشان میدهد که در هر دوره زمانی، گفتمان اشکالِ خاصی از دانش، ابژه، سوژه و پراکتیس را تولید میکند که متفاوت از دورههای دیگر است. فوکو معتقداست هیچ الزامی برای تداوم این دورهها وجود ندارد. ibid: 45))
بطور کلی اگر بخواه
یم دیدگاه فوکو و سودمندی آن برای نظریه بازنمایی برساختگرا را خلاصه کنیم باید بگوئیم که فوکو نیز مانند نشانه شناسان نقش مهم و محوری برای بازنمایی قایل است لیکن سعی میکند تمام عناصر و مؤلفههایی که در بازنمایی نقش دارند تحت لوای «گفتمان» مورد کنکاش قراردهد. بنابراین او تعریفی بسیار گستردهتر از «زبان» برای گفتمان قائل میشود و آنرا در بافتی تاریخی مورد بررسی قرار میدهد.
فوکو دیدگاه گفتمانی خود را درباره سوژه نیز بکار میبندد. سوسور نقش سوژه را از مسئله بازنمایی حذف کرده بود. او معتقد بود که زبان با ما صحبت میکند. اما فوکو از چنین دیدگاه خنثی فراتر میرود و معتقداست که سوژه در درون یک گفتمان ساخته میشود؛ چنین سوژهای (سوژه گفتمان) نمیتواند خارج از گفتمان باشد، بلکه موضوع گفتمان است.
یکی از محوری ترین مفاهیم مرتبط با بازنمایی ، هویت یابی فرهنگی است. بر این اساس بازنمایی ها فرایندهایی فرهنگی اند که سبب شکل گیری و تثبیت هویت های فردی و جمعی میشوند. بر اساس این نگاه به بازنمایی و فرایندهای سوژه شدگی است که «وودوارد» بازنمایی ها را پراکتیس های معنایی و نظامهای نمادینی میداند که “از خلال آنها، موقعیت های سوژه شدگی شکل میگیرند” ((woodward,1997:14 متون ابزاری برای برساختن هویت های فرهنگی اند. هال تاکید میکند که “هویت ها در درون گفتمان، بازنمایی ها و تفاوت ها ساخته میشود”(Hall, 1997, p.24).
نکته دیگر این است که نهادها و ساختارهای اجتماعی امکان کنترل بسیاری از سویه های بازنمایی را دارند. این نهادها و ساختارها، محمل پدید آمدن بازنمایی ها در کسوت نشانه ها، نمادها و سبک های هنری اند و آنها را به شکل مستقیم یا غیر مستقیم تحت نظارت خود قرار میدهند. به عنوان مثال، در فیلم های سینمایی، انتخاب سبک خاص هنری می تواند آثار هنری یک نظام خاص بازنمایی را برای مخاطبان مهمتر و جذاب تر از موارد مشابه جلوه دهد و بالعکس. در این میان، تفسیر بازنمایی ها ابزاری برای نشان دادن دلالت های ایدئولوژیک و ارزشی است که پسِ پشتِ متون پنهان اند.
به طور کلی در مطالعات فرهنگی، بازنمایی را به عنوان یکی از مهمترین مسائل پیش روی خود مورد مطالعه قرارمیدهد. اما نکتهای که روژک نیز به درستی بدان اشاره میکند این است که نگاه مطالعات فرهنگی به مفهوم بازنمایی، نگاهی چندوجهی است و آنرا به زبان هال می بایست در «ترکیب بندی» با سایر مفاهیم مانند سیاست، قدرت، امر عامه پسند، ایدئولوژی و بازتولید قرار داد. بر این اساس است که نمیتوان مرزبندیهای دقیق و قاطعی میان آنان قائل شد.
عرف عام مفهوم دیگری است که در بررسی نظری و مفهومی بازنمایی می بایست مورد توجه قرار گیرد. هال این مفهوم را از گرامشی اخذ میکند و آنرا به یکی از محوریترین مباحث مطالعات فرهنگی بدل میکند. در جامعهشناسی گرامشی، عرف عام به دانش مورد توافق بین یک گروه یا طبقه خاصی از افراد اطلاق میشود که سبب ایجاد دیدگاهی مشترک در بین آن افراد میشود و “از آنجایی که این دانش شکل کج و معوجی [ از واقعیت] هستند و بوسیله نهادهای مبتنی بر زور و [قدرت] شکل میگیرند، مترادف و هم ارز با عقل جمعی نیستند” (Rojek, 2003: 113).