سوزان اوکین
با اشاره به کمتر بودن دستمزد زنان از مردان، و فقر تعداد زیادی از خانمهای متکفل فرزندان، بر این باور است که هنوز نابرابریهایی اساسی میان زنان ومردان وجود دارد)اوکین، 1989: 669).. وی معتقد است که در جامعه عدل، ساختار و وظایف خانوادگی به گونهای باشد که خانم ها از فرصت های مشابه مردان برخوردار گردند؛ به طوری که بتوانند قابلیتهای خود را توسعه دهند، در قدرت سیاسی سهیم شوند، بر انتخاب های اجتماعی نفوذ نمایند و از امنیت اقتصادی برخوردارند (اوکین ، 1989: 278). وی معتقد است که هیچ نظریه عدالتی نمیتواند قبل از تبیین این امور کفایت داشته باشد(استربا[1]،1999 :18). اوکین دو راهبرد عمده برای دستیابی به برابری جنسیتی پیشنهاد میکند.یکی راهبرد کوتاه مدت در جهت”حمایت افراد اسیب پذیر”است. قرارداد ازدواج باید به گونهای باشد که از آنهایی کار وحرفه خود را رها میکنند و به کار بدون دستمزد خانه مشغول میشوند، حمایت کند یکی از راههای اجرای این کار تضمین آن است که«دو نفری که زندگی مشترکی را آغاز میکنند، از حقوق برابر نسبت به درآمدهای خانه برخوردار شوند»(اوکین،1989: 18-3).
راهبرد طولانی مدت، ایجاد جامعهای غیر جنسی است:«آینده ای عادلانه، به معنای آیندهای بدون جنسیت است. اگر مرد وزنی به طور مساوی مسئولیت کارهای خانه را به عهده نگیرد، آن گاه این موضوع تعجب آور خواهد بود، نه بی اهمیت وناچیز» هدف نهایی، جامعهای بدون جنسیت است، به همین دلیل ما باید «از سهم برابری زنان ومردان از کار دستمزدی و بدون دستمزدی، و نیز کار تولیدی و کار پرورش، دفاع کنیم ما همه باید تلاش کنیم آینده ای داشته باشیم که در آن همه بخواهند این طور زندگی کنند»،(اوکین، 1989: 18-3).
جان استوارت میل
جان استوارت میل معتقد است که هرگز دلیل موجهی برای سلطه بر بانوان وجود نداشته، ولی این سلطه بخاطر ضعف جسمانی آنها در مقایسه با مردان، به آنها تحمیل شده، بعدها مورد تأیید قانون نیز قرارگرفته شده(استربا[2]،1999:17). وی معتقد است اصول حاکم بر روابط اجتماعی مردان و زنان نادرست بوده،و از موانع عمده پیشرفتهای بشری محسوب میشود؛ از این رو، باید اصول مذکور را با اعتقاد به برابری کامل و بدون اعتراف به قدرت یا امتیاز یک طرف و بدون تصدیق ناتوانی طرف دیگر جایگزین کرد (میل[3]، 1869 :258). آنچه میل بدان اعتراف میکند، تصویری از وضعیت زنان در جامعه غربی اواسط قرن نوزدهم و قبل از آن ارائه میدهد؛ به هرحال، این ادعا نیز مطرح میشود که برای جبران محرومیت شدید آنها درگذشته،اکنون باید مساعدتهایی بیش از مردان برای ایشان در نظر گرفته شود (استربا،1999 :17).
فمینیست های لیبرال
“فمینیست های لیبرال”زنان را در جامعه دارای موقعیت پایینتری نسبت به مردان میبینند و موقعیت پایینتر زنان را ناشی از کمتر بودن فرصتها، فقدان یا اندک بودن آموزش و پرورش و محدودیتهای مربوط به محیط خانوادگی میدانند. آنان ادعا میکننند که حقوق مردان با زنان برابر است و باید از حق تحصیل استخدام و اولویتهای قانونی برخوردار باشند (والری،1999)..آنها اعتقاد دارند که جامعه شایسته باید بیشترین فرصتها را برای توسعه استعداد فردی فراهم کند و این فرصتها باید در دسترس همگان باشد. در نظریه های سیاسی لیبرالها، ارزشهای فردی در درخواست آزادی و برابری متجلی می شود.( گاجار[4]، 1983)
علاوه بر فمنیستهای لیبرال، “ففمنیستهای اصلاح گرا” نیز بر ایجاد فرصتهای برابر برای زنان تأکید می کنند آنان اعتقاد دارند که امور روزانه ای مثل مراقبت از بچه ها و انجام کارهای خانه به گونهای انجام شود که زنان نیز بتوانند مانند مردان کار کنند به نظر آنها مردان باید طرز تلقیشان را نسبت به بچهداری، کار خانه و دیگر جنبههای وظایف سنتی زنان تغییر دهند (سرجینت[5]، 1999). اینان معتقدند زنان در زمینه تحصیل و حق انتخاب کردن و انتخاب شدن و سایرحقوق(حتی در امور سیاسی)، از همان حقوق مردان برخوردار باشند و در برابر کار برابر، حقوق برابر دریافت کنند زنان باید بیشتر در مجالس قانونگذاری حضور داشته باشند آنان حق دارند که در صورت همسر گزینی و حتی بچه دار شدن در امور سیاسی جامعه خود شرکت داشته باشند یا استخدام شوند)والری[6]، 1999)
رویکردهای اصلی نسبت به برابری جنسیتی
سنخ بندی از نظر گیزلا باک وسوزان جیمز:آنها سه رویکرد نسبت به برابری جنسیتی طرح می کنند:
1.برابری جنسیتی:بدون قائل شدن به هر گونه تفاوت بین دو جنس که در واقع شبیه ساختن[7] زنان با مردان و ایجاد یک جامعه بیطرف از نظر جنسیتی است.
2.تفاوت جنسیتی:برابری تنها از طریق حفظ تفاوتهای زنانه محقق می شود.در اینجا برابری به عنوان ابزاری برای رسیدن به هدف “تفاوت زنان”نگریسته میشود.
3.نابرابری جنسیتی: بعلت تفاوتهای جنسیتی:توجیه گر نابرابریهای جنسیتی بر مبنای تفاوتهای جنسیتی است که بر تضاد ودوگانگی برابری/تفاوت تأکید دارد.
رویکرد اول خواهان دنیای یگانه و فارغ از جنسیت است و برخلاف رویکرد دوم که حامی دنیای دوگانه و ارزشهای نهادهای مردانه و زنانه میباشد، به شدت از رویکرد اول انتقاد کند.رویکرد سوم هم خارج از مباحث فمینیستی است(ارمکی،1380: 34).
سنخ بندی از نظر جورج ریتزر: بطور کلی سه نظریه فمینیستی در مورد نابرابری جنسیتی ارائه میدهد:1.جنسیتی: مضمون اصلی این نظریهها این است که زنان از ارزشها، داوری ارزشی، انگیزهها، منافع، خلاقیت ادبی، احساس هویت، فراگرد آگاهی و ادراک در ساختن واقعیت اجتماعی، بینش و برداشتی متفاوت از مردان دارند. این نظریهها سه تبیین جهت تفاوت جنسیتی ارائه میدهند شامل: زیست شناختی، نمادی و اجتماعی ـ روانشناختی (ریتزر،1374: 469-470).
2.نظریه های نابرابری جنسیتی می گویند که جایگاه زنان در بیشتر موقعیت ها نه تنها متفاوت از جایگاه مردان بلکه از آن کم بهاتر و با آن نابرابر است و این نابرابریها از سازمان جامعه سرچشمه میگیرد، نه از تفاوت زیست شناختی و شخصیتی. تبیینهای این دسته نظریات به دو نوع فمینیسم لیبرال و مارکسیستی منتهی میشود(ریتزر،1374: 474-473).
- نظریههای ستمگری جنسیتی موقعیت زنان را بر حسب رابطه قدرت مستقیم میان مردان وزنان بیان میکنند. زنان تحت ستم قرار دارند یعنی تحت قید و بند، تابعیت، تحمیل سوء استفاده و بد رفتاری مردان هستند(ریتزر،1374: 469-484).
جان رالز
نظریه عدالت رالز کوششی برای تحدید و تعریف روشی منصفانه برای داوری درباره محتوای عدالت است.ویبر آن است که منصفانه بودن روش تصمیم گیری درباره عدالت به خودی خود ضامن صحت و اعتبار اصول گزینی شده خواهد بود، به همین سبب وی نظریه عدالت خویش را «عدالت به مثابه انصاف» مینامد.
از نظر وی اصول عدالت از دو اصل پایه و رئیسه ای تشکیل می شود که ساختار اساس جامعه و نظام توزیع در همه ساحتهای جامعه باید بر اساس این دو اصل پیریزی شود.
[1]-Sterba
[2] – Sterba
[3] – Mill
[4] – Gaggar
[5] – Sergeant
[6][6]-Valerie
[7]-Homologizing