در بین جستجوهایی که برای یافتن موضوعاتی در مورد اعتماد به همسر به عمل آمد کتابی از دکتر جانیس آبراهام اسپرینگ و دکتر مایکل اسپرینگ پیدا شد که تحت عنوان After the affair منتشر شده بود. این کتاب تحت سرعنوان به فارسی برگردانده شده است: اعتماد در زناشویی، خیانت در زناشویی و پیوند زخم خورده. نویسندگان این کتاب روانشناس بالینی بوده اند و کتاب را به منظور کمک به زن و شوهرها برای دوام پیوند زناشویی شان (د رمواردی حتی پس از خیانت یکی از آنها) نوشته اند علی رغم موارد فوق این کتاب در مواردی در امر این تحقیق راهگشا باشد.
مقدمه کتاب با این سوال شروع می‌شود آیا یک زوج می توانند بر بی وفایی غلبه کنند؟ و پاسخ می‌دهد که: من روانشناس بالینی هستم و بیش از بیست سال است که به رفع بحرانهای زناشویی مشغول هستم. برای همین می توانم با قاطعیت به این سوال جواب مثبت بدهم به شرط آنکه طرفین زناشویی صادقانه موقعیت خود را ارزیابی و بازبینی کنند و برای رفع بحران زناشویی به مهارتهای ویژه ای مسلح شوند. (اسپرینگ و اسپیرینگ، 1380: مقدمه) در ادامه آماری از جدیدترین و معتبرترین پژوهشها (مربوط به جامعه آمریکا) ارائه می شوند: بر اساس آخرین تحقیقات 37% مردان متاهل خارج از چهارچوب زناشویی به ایجاد ارتباط با سایر زنان می پردازند این میزان در مورد زنان 20 تا 30 درصد می‌رسد. هرچند استفاده کامل به نتایج این پژوهشها ممکن نیست اما در ایالات متحده از هر سه زوج یکی از آنها گرفتار این مشکل خانمانسوز هستند. به عبارت دیگر در آمریکا، بیش از 20 میلیون نفر از بی وفایی و خیانت شریک زندگی خود رنج می برند (همان: مقدمه) در ادامه این سوال مطرح می‌شود که رابطه چگونه تعریف می‌شود؟ آیا می توان روابط دوستانه را در زمره رابطه جنسی خارج از زناشویی قلمداد کرد؟ آیا مغازله و معاشقه در این توصیف می گنجد یا اینکه باید رابطه بصورت ارتباط جنسی باشد؟
به این سوالها پاسخ نمی دهم چون هر زن و مردی در این دیدگاههای خاص خود را دارند و به تعریف ویژه ای از رابطه زناشویی پای بند هستند. شاید زوجی ابراز احساسات عشقی را خیانت و بی وفایی تلقی کنند بسیاری از زن و شوهرها هرگونه علاقه سطحی و یا عمقی یکی از طرفین زناشویی را نسبت به فردی بیرون از پیوند نوعی زناشویی نوعی خیانت و پیمان شکنی تلقی می‌کنند.
نوع دیگر رابطه خارج از پیوند زناشویی به افرادی مربوط می‌شود که در آمیزش جنسی گرفتار اختلال رفتاری بوده و به دنبال تنوع جنسی هستند… . این اشخاص از ناهنجاریهای شخصیتی رنج می برند و برای دستیابی به عزت نفس و خودباوری کاذب تن به به این نوع رفتارهای غیرمتعارف می‌دهند (همان: مقدمه)
زن و مرد در برابر ایم مساله چگونه نشان می‌دهند؟ واکنش زنان و مردان درگیر با این مشکل متفاوت است:
اولین تفاوت جنسیتی: زنان برای حفظ پیوند اولیه تلاش می‌کنند در حالی که مردان تلاش می‌کنند رابطه زناشویی خویش را متلاشی کنند…
تفاوت جنسیتی دوم: زنان افسرده می شوند در صورتی که مردان ابراز خشم می‌کنند.
تفاوت جنسیتی سوم: زنان در مقام شریک و همراه احساس بی کفایتی می‌کنند در حالی که مردان می پندارند که در رابطه زناشویی مواجه با کاستی های محسوسی هستند… .
تفاوت جنسیتی چهارم: زنان پیله می‌کنند و آویزان می شوند در حالی که مردان از علت آشفتگی فاصله می گیرند… اگرچه تفاوتهای جنسیتی اساسی بوده و قابل استناد هستند. لیکن همه را با یک چشم نمی شود دید. به عبارت دیگر هر زن و مرد آسیب دیده ای طبق الگوهای ویژه جنسیت خویش عمل نمی کنند. بارها پیش آمده است که زن قربانی در یک انفجار آنی و آشفتگی عقلانی اقدام به کشتن بچه ها و حتی شوهر خویش کرده است… . به علاوه اینطور نیست که مردان جریحه دار شده در همه حالات اقدام به ترک خانواده خویش کنند زیرا موارد عدیده ای بوده است که مرد علیرغم بی وفایی زنش سعی در حفظ پیوند زناشویی کرده است (اسپرینگ و اسپیرینگ، 1380: 23-24)
زمانی که خطای یکی از طرفین زناشویی آشکار می‌شود فورا ذهن ما متوجه کاستی های شخص قربانی کننده می‌شود. این امر سبب می‌شود که متوجه تعارضات و کشمکشهای درونی خود نشویم. تعارضات اولیه ای که در ابتدا آسیبهای خود را متوجه خود ما کرده و پیامد آن منجر به تعارضات زناشویی گشته و به واسطه این اختلافات و تنشها نهایتا کلیت پیوند متزلزل شده است…… ذیلا به برخی از مسائل روان شناختی اشاره خواهیمم کرد:
این احتمال وجود دارد که این مشکل ناشی از آسیب ها و تجارت ناخوشایند دوره خردسالی فرد باشد اگر این عوارض و آسیبها محسوس باشند بدون تردید زمینه ساز مشکلات زناشویی می شوند.
کم و کیف رابطه نامشروع در خانواده خودتان چگونه بوده است؟
این احتمال وجود دارد که فرد کیفیات و ویژگیهای خاصی را در همسر خود نپسندد. به احتمال قوی این ویژگیها همانهایی هستند که فرد از آنها محروم بوده است و نسبت به آنها احساس حقارت و غبطه می کند.
شخص باید با خودکاری دقیقا روشن کند که در مقطع زمانی شکل گیری ارتباط نامشروع با چه تنشها و استرسهایی مواجه بوده که این مشکل را بوجود آورده است (همان: 3-141) فرد در دوره خردسالی فرایندهای رشدی متفاوتی را پشت سر می گذارد. بنابراین اگر فرایندهای رشدی شخص هنجار و متعارف نباشد گرفتار اختلالات شخصیت می‌شود. فرضا اگر شخص مراحل رشدی زیر را پشت سر نگذاشته باشد از شخصیت سالمی برخوردار نخواهد بود:
1-چنانچه فرد از احساسات ایمنی و آرامش محروم باشد.
2-اگر فرد فرآیندهای خوداتکایی و
خودباوری را تجربه نکرده باشد.
3-چنانچه فرد از اختلال محرومین عاطفی رنج ببرد.
4-چنانچه فرد نتوانسته باشد که با سایرین روابط مثبت عاطفی برقرار سازد.
5-چنانچه فرد گرفتار کاستیهای خودباور می‌باشد.
6-اگر فرد بطور طبیعی از تفریحات سازنده شخصیت محروم باشد. چنانچه فرد وضعیتهای بالا را پشت سربگذارد گرفتار اختلالات شخصیتی می‌شود و نمی تواند با دیگران وارد تعاملات سازنده شود (اسپرینگ و اسپیرینگ: 6-145)
کسی که در خردسالی گرفتار عارضه کمبود محبت باشد نمی تواند روابز کارامد و درستی را با دیگران شکل دهد. این کاستی سبب می‌شود که برای رفع این نیاز خویش بطور افراطی و غیر عادی به همسرش آویزان شود و چون روی آوردن به همسر از حدمتعارف فراتر می رود و همسر شخص اعتراضات خویش را آشکار می کند. فرد گرفتار مشکلات مبتلا به سوظن می‌شود… این امر سبب می‌شود که زمینه های عصیان و سرکشی باطنی شان فراهم شود و چون فاقد قدرت ابراز وجود هستند این عصیانها را متوجه درون خود می‌کنند و نفرتی ناکارامد با همسر و شریک زندگی خود را شکل می‌دهند. از سویی دیگر این اشخاص برای اینکه ماهیت آشفته و عصیانگر خویش را تا حدی آرام کنند متوسل به یک سری هنجارشکنی زناشویی می شوند، این واکش سبب می‌شود که تعارضات و کشمکش های زناشویی تشدید شده و پیامد این امر بیشتر از طرف شریک خود دفع شود. به علاوه چون این اشخاص همواره در معرض هراس شوندگی و خرد شوندگی هستند، تزلزل این چنانی شان نهایتا کار دستشان داده و گرفتار پیوندهای بحرانی می شوند (اسپرینگ و اسپیرینگ: 50-149).
اشخاصی که در خانواده شان مساله بی وفایی یکی از والدین وجود داشته است به احتمال قوی خود در رابطه شان گرفتار این مشکل می شوند (همان: 6-165).
شواهد و قراین حکایت از این دارد که فرد خاطی احساس قدرت و سلطه محسوسی می کند. این احساسات قدرت کاذب سبب می‌شود که حقارت های دوره خردسالی خود را فراموش کند. این اشخاص بحران زده براین باورند که عشق بی غل و غش موجبات افسردگی و درماندگی شان را سبب خواهد شد…
البته درهمه موارد اینگونه نیست که فرد در اثر پیمان شکنی حاکم در خانواده خویش داخل ارتباط نامشروع با شخص دیگر شود به عبارت دیگر ضرورتی ندارد که این گناهکاری صرفا ناشی از اعلام انزجار از وضعیت و موقعیت پیشین باشد، بلکه نمود بی وفایی سبب می‌شود که قبح این عمل زشت در بین اعضای خانواده از بین برود و حساسیت لازمه خویش را ازدست بدهد. این نوع تغافل و چشم پوشی سبب می‌شود که فرد این گونه ارتباطات را بی اهمیت تلقی کند و راحت مرتکب اشتباه و لغزش شود (اسپرینگ و اسپیرینگ: 7-166).
در این کتاب عوامل دیگری را که می‌تواند موجب لغزش زوجین شود ذکر نموده است: