3. قضیه ارزش: در اینجا، هرچه نتایج عمل فرد با ارزش تر باشد، احتمال تکرار آن زیاد تر است.
4. قضیه محرومیت (اشباع): هر قدر تعداد پاداش ها در دوران گذشته نزدیک، بیشتر باشد ارزش پاداش های دریافتی بعدی از پاداش دهنده در نظر پاداش گیرنده کمتر خواهد شد.
5. قضیه پرخاشگری و تایید: اگر به نقش فرد، پاداش مورد انتظار داده نشود، احتمال عصبی شدن وی وجود دارد، به گونه ای که به انجام رفتار پرخاشگرانه متمایل می شود و در عصبانیت آثار و نتایج ناشی از رفتار پرخاشگرانه برایش ارزشمند می شود. و این نتایج در حکم جبران پاداش خواهد بود (توسلی،1380: 377-406).
2-7-7. داغ اجتماعی
واژه داغ، به لحاظ تاریخی دارای دلالت های بسیاری است. یونانیان باستان این اصطلاح را برای ارجاع به نشانه های بد و غیر معمول بدنی بکار می برند. یک فرد نشانه گذاری شده که دیگران از او دوری می کردند، با وجود داغ مشخص می شد. سالیان بعد این اصطلاح با پستی و تنزل رتبه مرتبط شد. در معنای عمومی داغ به نشانه یا ننگی اطلاق می شود که فرد را به دلیل دلالت های منفی اش، به شخص متفاوت دیگری بر می گرداند. استانفورد و اسکات(1986) داغ را به عنوان ویژگی های فردی که با هر قانون اجتماعی در تقابل است، تعریف کرده اند. اما گافمن مفهوم داغ را با گستردگی کاربرد امروزی اش معرفی کرد. به نظر او داغ می تواند به عنوان رابطه میان یک صفت و یک عقیده قالبی نگریسته شود و به خصوصیات سرزنش آور، تحقیر آمیز، ضعف ها و عدم برتری ها ارجاع دارد. به عبارت دیگر شخص داغ خورده به عنوان فردی در نظر گرفته می شود که دارای ویژگی های متمایزی از دیگران است، که به وسیله جامعه پذیرفته شده اند و اجتماع رفتار متفاوتی از دیگران را به دلیل سوء تعبیر و اعتقاد غلط با او دارد (فرناندز،2004: 213).
گافمن، داغ را به شکاف میان هویت اجتماعی بالقوه، آن شرایطی که فرد باید باشد تا بهنجار و عادی به نظر برسد با هویت اجتماعی بالفعل، یعنی آنچه یک شخص واقعا است، اطلاق می کند. او همچنین میان دو نوع بدنامی یا داغ، تمایز قایل می شود: داغ احتمال بی اعتباری و داغ بی اعتباری. به نظر او در داغ بی اعتباری بازیگر فرض میکند حضار تفاوت ها را می دانند و این تفاوت ها برایشان آشکار است. اما در داغ احتمال بی اعتباری، حضار تفاوت ها را نمی دانند و نه می توانند تصورش را بکنند. به نظر او کسی که از داغ بی اعتبار شدگی رنج می برد، مسأله بنیادی نمایشی اش، تخفیف تنش ناشی از این واقعیت است که دیگران قضیه را می دانند. اما کسی که دچار داغ احتمال بی اعتباری است، مسأله نمایشی اش بر سر نگهداری است، تا قضیه همچنان برای دیگران ناشناخته بماند (ریتزر، 1385: 298).
در پژوهش اسکمبر و هاپکینز(1986)، در راستای دو نوع داغ بی اعتباری و داغ احتمال بی اعتباری، دو نوع داغ دیگر نیز شناخته شد. نخستین نوع، داغ تصویب شده بود که عبارت از شرایط افرادی است که به واقع واکنش های بدنام کننده را از سوی دیگران، تجربه کرده بودند. دومین نوع، داغ احساس شده یا تصور شده بود. این نوع داغ، نمایانگر شرایط افرادی است که احساس می کنند دیگران نسبت به آنها واکنش بدنام کننده خواهند داشت (مسعود نیا،1389: 608).
گافمن در مطالعاتش سه نوع داغ را از یکدیگر متمایز می سازد: 1. زشتی بدنی(بد شکلی های جسمی) 2. ناکامیهای شخصیت فردی (بیکاری، الکلیسم، اعتیاد، همجنس گرایی) 3. گروههای اجتماعی (نژاد، ملیت، مذهب). ناتوانی در ایفای نقش های عادی و مورد انتظار از سوی جامعه در کار فرناندز به عنوان عامل اساسی در داغ خوردن افراد در نظر گرفته شده است. او داغ را در سه حوزه فردی، اجتماعی و پزشکی از یکدیگر متمایز می سازد و از ابعاد شناختی که به احساس و ادراک فرد داغ زده شده و سایرین مربوط است و ابعاد رفتاری که به عکس العمل سایرین به شرایط مربوط است، آن را مورد بررسی قرار می دهد (فرناندز،2004: 213).
زمانی که افراد عادی و داغ خورده در واقعیت به شکلی بی واسطه در حضور یکدیگر قرار می گیرند، بویژه وقتی که سعی می کنند یک برخورد گفتگویی مشترک را ادامه دهند، یکی از صحنه های اساسی جامعه شناسی خلق می شود؛ زیرا در موارد زیادی این لحظه ها، لحظه هایی هستند که علت و معلول های داغ ننگ می بایست از جانب هر دو طرف مستقیما در مقابل هم عرضه شوند (گافمن،1386: 45).
فرد داغ خورده ممکن است در این باره که ما آدم های عادی او را چگونه تعریف و ادراک خواهیم کرد اطمینان خاطر نخواهیم داشت. بارکربیان می کند که افراد داغ خورده روی یک مرز اجتماعی– روانشناختی زندگی می کنند و مداوما با موقعیت های جدید مواجه می شوند. او معتقد است افراد به شدت بدریخت تردید های کمتری نسبت به واکنش افراد در کنش متقابل از خود نشان می دهند تا افرادی که بدریختی آنها کمتر عیان است (بارکر،1948: 34).
گافمن، از سه راهبرد برای مقابله با صفات بدنام کننده، در افراد دارنده داغ اجتماعی در تعامل های اجتماعی یاد می کند. این راهبردها عبارتند از: انکار و اجتناب؛ تلاش برای کتمان کردن صفت بی اعتبار کننده و مورد پذیرش قرار گرفتن به عنوان فرد به هنجار، لاپوشانی؛ تلاش برای کاهش اهمیت شرایط بدنام کننده و نه انکار وجود آن و انزوا؛ کناره گیری از فعالیت های اجتماعی با افراد بهنجار. گافمن یادآور می شود که این راهبردها، تنها از سوی دارندگان داغ به کار برده نمی شوند، بلکه ممکن است گاه و بیگاه، توسط افراد بهنجار نیز استفاده شوند (مسعودنیا،1389: 610-611).
2-7-8. نظریه برچسب زنی(انگ زنی)
نظریه برچسب زنی از مهمترین نظریات رویکرد کنش
متقابل به حساب می آید از این رو شالوده نظریه برچسب زنی را می توان در رویکرد کنش متقابل نمادین و آثار مید و کولی دید (مسعودنیا، 1389: 595).
نظریه برچسب زنی با کار فرانک تاننبوم، لمرت و بکر توسعه یافت. آنان معتقدند که معانی اجتماعی مثل ارزش ها و قواعد همیشه از برخی جهات برای اعضای جامعه در موقعیت های واقعی نامعلوم و غیر مسلم است. که توجه به معانی اجتماعی را ابتدا جامعه شناسانی مثل چارلز هورتون کولی و جرج هربرت مید مدنظر قرار دادند. کولی با مفهوم «دیگری تعمیم یافته» و مید با طرح «خود آینه سان» نظریه برچسب زنی را در تبین بزهکاری و جرم توسعه دادند، به این دلیل که این نظریه، بر تغییرات در «تصورات از خود» در بزهکاران و مجرمان تاکید می کند. کانون اصلی و مهمترین مفهوم این نظریه، انحراف (به معنای عدم اطاعت و تبعیت فرد از قواعد گروه) می باشد که جرائم، بیماری های روانی، روسپیگری، اعتیاد و شرایط اجتماعی غیرطبیعی از مصادیق عینی آن تلقی شده اند (آزاد ارمکی،1381: 315).
پیش فرض اصلی نظریه برچسب زنی این است که اساس و مبنای انحراف اجتماعی تعریفی است که جامعه از برخی رفتارهای انسان دارد. نظریه پردازان این نظریه، انحراف را یک پدیده اجتماعی می دانند و معتقدند که کج رفتاری اجتماعی ناشی از عوامل روان شناختی یا زیست شناختی نیست و منحرفان ذاتا منحرف نیستند، بلکه این جامعه است که هویت انحرافی را در افراد بوجود می آورد (ستوده،1378: 132)؛ یعنی گروهی در جامعه با تصویب قوانینی که تخطی از آنها کج رفتاری محسوب می شود، مفهوم کج رفتاری را می سازند. نظریه انگ زنی در واقع بر فرایند اجتماعی تاکید دارد که به کمک ضوابط و قوانین آن، فرد از دید سایرین به عنوان «خاطی» قلمداد می شود. فرآیندی که طی آن فرد انگشت نما خواهد شد، معمولا هنگامی صورت می پذیرد که عمل فرد مورد قبول و پذیرش تعداد خاصی از مردم نباشد (ریتزر،1374: 169).
برچسب ناشی از واکنش های اجتماعی به افراد انگ خورده باعث صدمه دیدن تصور آنان از خودشان، هویت کجروانه و انبوهی از انتظارات منفی اجتماعی می شود، علاوه براین، صدمه دیدن تصور از خود می تواند به پیش بینی معطوف به آرزوی جرم در فرد شود. ادوین شور (1973) می نویسد، اولین بار که فردی به عنوان یک گناهکار انگ می خورد، پذیرش چنین هویت جدیدی برای او مشکل است (چنانی نسب،1391: 65).
وقتی برچسب منحرف به فرد یا گروهی زده می شود، نتایج اخلاقی، سیاسی، ایدئولوژیک و اجتماعی برای فرد برچسب زده شده در پی دارد:
اول اینکه، فرد از نظر دیگران به عنوان نیروی پایین تر و دارای حقوق کمتری تلقی می شود. به عبارت دیگر به عنوان شهروند دست دوم خوانده می شود.
دوم اینکه، حاشیه نشینی یا انزوای از عمل جمعی به طور غیر رسمی برای او مد نظر گرفته می شود.
سوم، جامعه به طور ناخواسته او را به ادامه عمل قبلی (انحرافی) ترغیب می نماید.
چهارم، مفاهیم خوب و بد بودن، درست و غلط، سالم و ناسالم بودن، خطرناک بودن، جانی بودن قضاوت اخلاقی در پی دارد و حکم تابو می یابد.
پنجم، تلاش جامعه این خواهد شد تا برای کنترل و یا بازسازی و بازخوانی فرد به جامعه، کاری انجام دهد. مثلا مجازات، درمان، اجبار و … مکانیسم هایی در کنترل اجتماعی برای حفظ و یا تصحیح ارتباط فرد با گروه و با جامعه به شمار می آیند.
ششم، معمولا مکان هایی نیز برای استقرار یا بازپروری این افراد از قبیل زندان، بازداشتگاه، بازپروری و … تهیه می گردد (آزاد ارمکی،1381: 319).
نکته مورد توجه این نظریه آن است که بدنامی حاصل از مشهور شدن به نام کج رو در واقع نوعی پیش گویی تحقق یابنده است چرا که اولا دیگران حتی به رفتارهای متعارف وی با بدنامی می نگرند و ثانیا رفتاری متفاوت و گاه نامناسب را نسبت به او در پیش می گیرند از این رو بیش از آنکه فرد را به همنوایی تشویق کنند موجب افزایش تمایل او به شرکت در گروههای کجرو و ایفای نقش های کجروانه می شود (چنانی نسب،1391: 68).
2-7-8-1. فرانک تاننبوم
تاننبوم یکی از اولین جامعه شناسانی است که تاثیر منفی به کارگیری برچسب های بدنام سازی را شناسایی کرد. او مفهوم «دراماتیزه کردن بدی» را بوجود آورد. او معتقد است که به طور رسمی برچسب زدن به کسی به عنوان متخلف می تواند در فرد تبدیل به همان چیزی که او به عنوان ذات (شخصیت) فرد توصیف می کند، منجر شود. تاننبوم به پیامدهای گرفتار شدن (در دست قانون) توجه زیادی کرده است او استدلال می کند که اگر یکبار یک جوان گرفتار شود مجبور به شرکت در «برخوردهای تشریفاتی» می شود. که منظور از، برخوردهای تشریفاتی، حوادثی هستند که گرفتاری بدنبال دارد و موجب انگ خوردن می شود و همچنین باعث تغییر هویت در فرد می گردد. بنابراین فرد بوسیله پاسخ هایی که به واکنش های او داده می شود و موجب درونی شدن استیگمای ارتکاب تخلف در فرد می شود، درهم می شکند و فرد تبدیل به فرد بدی می شود چون بد تعریف شده است (تاننبوم،1983: 19).