ویگوتسکی جنبه های فرهنگی، تاریخی و اجتماعی را در رشد شناختی بسیار با اهمیت می داند. او در توضیح اهمیت عوامل سه گانه بالا کارکردهای ذهنی را به دو دسته زیر تقسیم می کند:
کارکرد های نخستین ذهنی 2 – کارکردهای عالی ذهنی
کارکرد های نخستین به توانایی های طبیعی و ناآموخته ی انسان مانند توجه کردن، حس کردن، و ادراک کردن اشاره می کنند. در جریان رشد یا تحول، این کارکردهای نخستین ذهنی تدریجا به کارکردهای عالی ذهنی، یعنی حل مسئله و تفکر، تغییر می یابند. این تغییر از کارکرد های نخستین به کارکردهای عالی ذهنی عمدتا از راه تاثیر فرهنگ و در زمینه تاریخی– اجتماعی میسر است. (سیف، 1380، ص 217 )
یکی از مفاهیم عمده ای که چگونگی تبدیل روابط اجتماعی به کارکردهای ذهنی را نشان می دهد مفهوم درونی سازی است. ویگوتسکی می گوید گفتار خود محورانه گفتار اجتماعی است که جریان درونی سازی به سوی گفتار درونی را نشان می دهد. او در تحول یا رشد زبان سه دوره را متمایز می سازد: گفتار اجتماعی، گفتار خود محورانه، گفتار درونی. ابتدا گفتار اجتماعی یا گفتار بیرونی ظاهر می گردد. نقش این گفتار کنترل رفتار دیگران است. مثلا وقتی که کودک به مادر می گوید « شیر می خواهم » یا «بیا »،
« برو» از این طریق به کنترل رفتار دیگران اقدام می کند. این نوع گفتار پیش از سن 3 سالگی ظاهر می شود.
پس از گفتار اجتماعی، گفتار خود محورانه پدیدار می شود که مرحله انتقالی گفتار بیرونی به گفتار درونی است. در این مرحله کودکان غالبا با خودشان صحبت می کنند به این منظور که رفتار خود را کنترل نمایند. برای مثال در حین انجام کارها آنچه را که انجام می دهند به زبان می آورند. گفتار خود محورانه بین 3 تا 7 سالگی رخ می دهد. ( همان، ص 218 )
آخرین مرحله رشد گفتار، گفتار درونی است. گفتار درونی با خود سخن گفتن به طور بی صدا است. با خود سخن گفتن یا گفتار درونی به اندیشه و رفتار انسان جهت می دهد و در همه کارکرد های عالی ذهن موجود است . گفتار درونی پس از 7 سالگی پدیدار می شود. (همان، ص 218)
یکی دیگر از مفاهیم اصلی نظریه ویگوتسکی مفهوم منطقه تقریبی رشد است که فهم آن برای درک نظریه رشد شناختی او بسیار مهم است. ویگوتسکی می گوید یادگیری پیش از رشد می آید. او معتقد است که فرایند های رشد یا تحول به دنبال فرایند های یادگیری رخ می دهند. توانایی کودک در حل مسائل به طور مستقلانه معرف سطح فعلی رشد او و توانایی اش در حل مسائل به کمک دیگران نشان دهنده سطح رشد بالقوه اوست. منظور از منطقه تقریبی رشد تفاوت بین سطح فعلی رشد کودک و سطح رشد بالقوه اوست. بنا به تعریف، « منطقه تقریبی رشد به دامنه ای از تکالیفی که کودک به تنهایی از عهده انجام آنها بر نمی آید اما به کمک بزرگسالان یا کودکان بالغ تر از خود قادر است آنها را انجام دهد گفته می شود. »( همان، ص 219 )
ویگوتسکی ( 1978 ) می گوید: آزمون های هوش یا آزمون های حل مسئله که عملکرد مستقلانه کودک را می سنجد سطح رشد فعلی او را اندازه می گیرند، یعنی همان کاری را که کودکان به تنهایی از عهده اش بر می آیند. اما با قدری پرسش و پاسخ و هدایت کودکان می توان آنان را واداشت تا توانایی های بیشتری از خود بروز دهند. به باور ویگوتسکی، آنچه کودکان به کمک دیگران می توانند انجام دهند بیشتر معرف توانایی واقعی آنان است تا آنچه به تنهایی از عهده اش بر می آیند. بنابراین برای شناسایی رشد کودکان باید هم سطح رشد فعلی و هم سطح رشد بالقوه آنان را شناخت. ویگوتسکی ( 1978) گفته است به کمک بازی، آموزش رسمی و حتی کار می توان کودکان را به سطح رشد بالقوه رساند. چنان که از اندیشه های کلی ویگوتسکی و به ویژه از مفهوم منطقه تقریبی رشد معلوم می گردد دیدگاه او نسبت به تاثیر آموزش بر رشد شناختی بسیار خوش بینانه تر از دیدگاه پیاژه است. به باور او انسان آماده رشد و تکامل است. او در این باره گفته است از آنجا که محیط اجتماعی تعیین کننده فرایند رشد شناختی است، پس باید محیط اجتماعی را بهبود بخشید تا رشد شناختی انسان هایی که در آن محیط پرورش می یابند بهبود یابد. به سخن دیگر، پیشرفت هر نسلی از جامعه سبب رشد شناختی بیشتر نسل بعدی خواهد شد. همچنین از نظر ویگوتسکی مستقیما می توان نتیجه گیری کرد که معلم در بالاترین سطح رشد شناختی یادگیرندگان نقش بسزایی دارد. به عوض اینکه معلمان منتظر بمانند تا دانش آموزان به سطح مناسب رشد شناختی برسند و آنگاه آموزش مورد نیاز را برای آنان پیاده کنند، بهتر است دست بالا بزنند و به کمک هدایت و راهنمایی آنها را به سطح رشد بالقوه شان هدایت نمایند. ( همان، ص 220 )
کاربرد های عملی نظریه ویگوتسکی در آموزش را می توان در چند نکته خلاصه کرد: نخست اینکه در این نظریه بر اهمیت زبان تاکید زیادی شده است. ویگوتسکی زبان را برای رشد کارکرد های عالی ذهن بسیار مهم می داند. بنابراین، می توان این گونه نتیجه گرفت که مدارس باید زبان را یک موضوع محوری تلقی کنند و معلمان در آموزش زبان جدیت بیشتری به کار بندند.
نکته دوم تاکیدی است که در این نظریه بر مسائل فرهنگی و اجتماعی دارد. گفته شده که رشد شناختی قویا متاثر از این مسائل است. بنابراین، لازم است مطالب درسی در یک بافت فرهنگی – اجتماعی آموزش داده شوند و در تمام مراحل تحصیل مسائل فرهنگی و اجتماعی از نظر دور نمانند. مطلب بعدی که مستقیما در آموزش دخالت دارد مفهوم منطقه تقریبی رشد است. بنا به این مفهوم، معلم باید در آموزش موضوع های مختلف به
دانش آموزان پیشاپیش رشد ذهنی آنان حرکت کند. یعنی معلمان باید همواره یادگیرندگان را با مسائلی رو به رو سازند که قدری فراتر از سطح توانایی های موجود آنان باشد و برای آنها به صورت چالش انگیز جلوه کند. از این راه معلمان قادر خواهند بود سطح فعلی رشد ذهنی کودکان را به سطح بالقوه آنان نزدیک سازند. باز هم نکته دیگری را که با توجه به نظریه ویگوتسکی در رابطه با آموزش می توان به معلمان سفارش داد این است که کودکان را به صحبت کردن با خود تشویق کنند. از آنجا که با خود سخن گفتن کودکان را در هدایت و کنترل اندیشیدن یاری می دهد بهتر است معلمان کودکان را در مدرسه تشویق کنند تا با خود نجوا کنند یا افکارشان را به طور آهسته به زبان جاری سازند. اگر بخواهیم روش پیاژه و ویگوتسکی را با هم مقایسه کنیم می توانیم بگوییم که روش آموزشی پیاژه روش یادگیری اکتشاف فردی است، اما روش ویگوتسکی بیشتر بر روش اکتشافی هدایت شده تاکید می کند. ( همان، ص 221 )
به عقیده ویگوتسکی مبنای تدریس خوب آگاهی از آمادگی کنونی کودک برای آموزش، شناسایی مناسب ترین گام های بعدی، و برخورد اسلوب مندانه با رشد بالقوه اوست. ویگوتسکی ثابت کرد که تفکر آگاهانه پیش شرط چیرگی بر فعالیت های فکری است ؛ نشان داد که از طریق زبان که ابزاری ساخت انسان است، رشد فکری را می توان فعالانه دامن زد و زیر نظارت گرفت ؛ و مهم تر از همه نقش آموزش را به عنوان نیروی محرکه تعیین کننده ای در رشد فکری تصدیق کرد. او بدین سان به همکاران خود در آموزش و پرورش و روان شناسی انگیزه داد. از آن پس نیز نفوذ او و نظرات او در تعیین خطوط تفکر و پژوهش روان شناختی در اتحاد شوروی از اهمیت فراوانی برخور دار بوده است. ( کانل، ترجمه: افشار، 1368، ص 448 )
ماریا مونته سوری (1952-1870 )
ماریا مونته سوری در سال 1870 در شیاراوال از نواحی ایتالیا در کنار دریای آدریاتیک به دنیا آمد و هنوز بچه سال بود که به رم رفت. دختر « زیبا و محصل با استعداد » سرانجام وارد دانشکده پزشکی رم شد و در سال 1896 نخستین پزشک زن فارغ التحصیل این دانشگاه شد. مونته سوری بلافاصله بعد از فارغ التحصیلی به عنوان دستیار در درمانگاه روانی بیمارستان رم به کار پرداخت و در آنجا برای نخستین بار با کودکان معلول تماس پیدا کرد. رفته رفته به تربیت کودکان ناقص العقل علاقه مند شد. مدتی را در پاریس و لندن به مطالعه نظرات و طرق رایج گذراند و از سال 1898 تا 1900 در مقام مدیریت یک « مدرسه اصلاح مغز » دولتی نو بنیاد کار کرد. تجربه ای که او در این دو سال به دست آورد و پاره ای از روش هایی که ابداع کرد، بعد ها شالوده کار تربیتی اورا تشکیل دادند. ( کانل، ترجمه: افشار، 1368، ص 279 )
مونته سوری برتدریس به کمک حواس و خود آموزی تاکید داشت. برنامه آموزشی او چنان موفقیتی کسب کردکه کودکان عقب مانده ذهنی تحت تعلیم وی به همراه کودکان عادی مدارس رم، امتحان دادندکه این امر برای مونته سوری موفقیت درخشانی بود. بنابراین، چندین سال از عمر را صرف تغییروتبدیل روش خودبرای استفاده کودکان عادی کرد و با تشکیل« خانه کودکان»برای کودکان سنین7-3سال در1907 قدم دیگری درراه ایجاد و توسعه کودکستان برداشت. (مفیدی، 1381، ص108 )
روش مونته سوری بر طرح ریزی برنامه های آموزش و پرورش دوره های اولیه کودکی تاثیر بسزایی داشته است. مونته سوری از نظامی آموزشی حمایت کرد که در روش وی نیز منعکس شده، و در زیر آمده است:
-پرورش کودکان خردسال، اساسا روند شکوفا کردن توانای های ذاتی کودک برای یادگیری و کسب دانش است. هر گونه کوشش در آموزش و پرورش کودکان باید بر اساس تمایل و خواسته طبیعی کودک برای یادگیری باشد. بنابراین، مونته سوری کودکان را به دقت مورد مشاهده قرار می داد و بر این اساس انواع تجربیاتی را که متناسب با علایق و نیاز های کودک بود، تعیین می کرد و محیط کلاس درس را نیز مطابق با آن تدارک می دید.
– خود فعالی کودک به یادگیری بهتر و دائمی تر منجر می شود. یک بزرگسال یا یک معلم باید خود را در ارتباط با محیط یادگیری کودک قرار دهد. وظیفه او آماده کردن محیط یادگیری به روش سازمان یافته و منظم و مجهز به مواد و وسایل مناسب است و تنها کار او هدایت و راهنمایی کودک در چنین محیطی است. مواد و سایل آموزشی باید ترجیحا خود اصلاحی باشند که کودک بتواند بازخورد فوری بازده و عملکرد خود را به دست آورد و به کوشش های خود در یادگیری، ادامه دهد. کودک، دانش درباره محیط را اساسا از طریق حواس خود کسب می کند. بنابراین، تربیت هر یک از حواس پنج گانه برای کودکان ضروری است. مونته سوری برای انجام موثر این کار، وسایل آموزشی ویژه و رویه هایی را ابداع کرد که جداگانه به تحریک و برانگیختن هر یک از حواس پنجگانه کمک می کرد. تمرین و کسب تجربه در زندگی عملی باید بخشی ضروری از برنامه های دوره پیش از دبستان باشد. هدف این گونه فعالیت ها، کمک به کودک است تا بتواند فردی موثر و متکی به نفس بار آید. فعالیت هایی برای آمادگی کودک به منظور نوشتن، خواندن و حساب کردن نیز باید در برنامه در نظر گرفته شود، زیرا این نوع آمادگی زمینه مناسبی برای آموزش های مدرسه ای در سنین بالا تر فراهم می کند. ( کول، ترجمه: مفیدی، 1384، ص 12 )
مونته سوری کودک را کاملا آزاد می داند. به عقیده او این آزادی، لزوما جنبه زیستی ( بیولوژیکی ) دارد. لازمه تامین آزادی کودک در دوره رشد، عدم مداخله است. از دیدگاه مونته سوری هیچ کس نمی تواند واقعا آزاد باشد مگر اینکه استقلال داشته باشد ؛ لازمه داشتن استقلال آن ا
ست که کودک بتواند شخصا و بدون کمک گرفتن از دیگران کار انجام دهد. مونته سوری تعلیم و تربیت مفید را در خودجوش بودن آن می داند ؛ به این معنی که وقتی کودک با وضعیت کلی وظیفه اش آشنا شد، می تواند خود به تنهایی آن را ادامه دهد. چنانچه کودک اشتباه کند، فرصت خواهد داشت تا خطای خود را کشف و برطرف سازد. مونته سوری عقیده دارد که اگر کودک نتواند کاری را که به میل خود برگزیده، انجام دهد، هنوز برای آن کار آمادگی کافی ندارد. وی برای تحقق بخشیدن به تعلیم و تربیت خودجوش وسایل آموزشی ویژه ای تدارک دیده بود. در مدرسه مونته سوری کودک فعالیت مورد علاقه خود را برمی گزیند و بدون دخالت دیگران آن را انجام می داد. مگر اینکه باعث مزاحمت سایر کودکان می شد. تربیت حسی و عضلانی مورد توجه ویژه قرار می گرفت. هدف مونته سوری آن بود که از طریق تمرین هایی از قبیل دقت کردن، مقایسه کردن و تمیز دادن، حواس کودک را تقویت کند. مونته سوری با روش های خاصی که به کار می برد، به ویژه در تدریس خواندن و نوشتن نتایج بسیار عالی به دست آورده بود. با وجود این، احساس می شد که روش های او فقط در زبان های فونتیک نظیر ایتالیایی و آلمانی کاربرد دارد. مونته سوری پس از مطالعات زیاد، به این نتیجه رسیده بود که آموزش خواندن و نوشتن به کودکانی که کمتر از شش سال دارند، درست نیست. ( صفوی، 1362، ص 76 )
به هر حال، موفقیت و شهرت مونته سوری باعث گردید تا مدرسه اش در دیگر کشور ها نیز شعبه هایی داشته باشد و خانه های کودکان او مدت چهل سال به فعالیت خود ادامه دهد. ( مفیدی، 1381، ص 109 )
خانه کودکان مونته سوری جایی است که در آن تمام کودکان سرگرم کاری دقیق و جالب یا دست به گریبان مسئله ای خاص خودشان هستند. نظم و آرامش همراه فعالیت خود خواسته کاملا در آن حکمرواست. دخالت مستقیم تنها وقتی در آن اتفاق می افتد که فردی در صدد تقلب باشد و یا بخواهد از کار دیگران جلوگیری یا ممانعت نماید. حتی در این حال شدیدترین تنبیه آن است که مقصر را – به نشانه کهتری و ناسازگاری اش – از دیگران جدا سازند و بیکار و بی فایده، بدون اینکه ماموریتی داشته باشد رها کنند. استثنایی که به نظر تمام کودکان عجیب و حیرت آور است. ( شاتو، 1355، ص 322 )
برای تقلید، هم خانم مونته سوری آن اهمیتی که این همه روانشناسان دوران کودکی و مربیان برای آن قائل شده اند قائل نیست ؛ در حقیقت فرایندی که از طریق آن نوزاد و کودک رشد می کنند و پرورش می یابند تقلیدی نیست بلکه بیشتر به قول خود او تجسد است. خانم مونته سوری صراحتا می گوید که تمایل غیرارادی به حرکت امری روحانی است و « فعالیت کودکدرآغاز روانیاست نهجنبشی ». روش مونته سوری سرتاسر روش آزاد پژوهش و فعالیت آزاد از جانب کودک است که طبق نیازهای طبیعی رشد او ولی بر اساس یک تدارک عینی، یک سری لوازم مناسب که محیط آنها را در دسترس می گذارد صورت می گیرد. ( همان، ص324 )
کلاس درس مونته سوری به این منظور طراحی می شود تا به کودکان امکان دهد تمام توانایی شان را از طریق کلاس خودشان رشد دهند . از نظر او به همان نحوی که کودک خردسال از طریق مشاهده، حرکت و اکتشاف یاد می گیرد، کودک بزرگتر نباید از همان طریق یاد بگیرد. جنبه اساسی تعلیم و تربیت مونته سوری محیط آماده ای است که شامل محیط درونی و محیط بیرونی که مستلزم سازماندهی فضا و منابع است. کلاس درس مونته سوری شامل محوطه های یادگیری است که دارای قفسه هایی هستند که همه آن ها به اندازه ای پایین اند که کودکان هر چه را که برای یک فعالیت خاص نیاز دارند، می توانند به آسانی بردارند. هر وسیله در مکان خاصی از کلاس درس قرار دارد. برای ایجاد امنیت روانی کودکان، این وسایل همیشه در همان مکان قبلی گذاشته می شود. معلم، کسی که مونته سوری او را مدیر می نامد، در نقش جهت دهنده به رفتار کودک نیست، بلکه هر جاکه ممکن باشد جهت دهی و اصلاح رفتار کودک از طریق ساختار محیط انجام می گیرد و از این رو روش ها و وسایل خود اصلاح کننده اند.
جنبه ای از تعلیم و تربیت مونته سوری که با سایر الگوهای تعلیم و تربیت متفاوت است و باید مورد بحث قرار گیرد آن است که به کودک اجازه داده نمی شود با هر وسیله ساخته شده ای کار کند، مگر اینکه توسط معلم یعنی مدیر کلاس ساخته شدن آن به کودک نشان داده شود. برنامه درسی منطبق با دیدگاه های مونته سوری کودک را دارای دو نوع حساسیت پذیری خلاق می داند، که مستلزم ذهن جذب کننده و دوره های حساس است که این دو ابزار برای کمک به کودک به منظور سازگاری با محیطش است. مونته سوری به لزوم آزادی در یک محیط سازماندهی شده اشاره می کند. البته منظورش آن نیست که کودک هرچه بخواهد، انجام دهد. او استدلال می کند که نمی توانیم به طور مطلق آزاد باشیم و یا اگر آزادی مطلق داشته باشیم، نمی توانیم در جامعه زندگی کنیم. ( آلن، 1370، ص 40 )
مونته سوری بر مدارس موجود خرده می گرفت که عموما برای کودک در حال رشد متناسب نیستند و او را از آزادی محروم می کنند. کودکان در محیطی ناخوشایند و دلتنگ به « بردگی » کشیده می شوند و ناچارند همواره بی حرکت و منفعلانه مطیع آموزگار باشند. آن ها را از کمک کردن به یکدیگر باز می دارند، با مجازات و جایزه منع و تشویق می کنند، و وا می دارند برنامه ای را دنبال کنند که ربطی به رشد آنها ندارند و ساعت به ساعت از موضوعی به موضوع دیگر می پرد و این محیط که تمرین آزاد نیز مانند انتخاب کار و با خود اندیشیدن در آن ممنوع است و هر احساسی سرکوب می شود وهر محرک خارجی که بتواند ذهن را با
دریافت های مستقل غنی سازد حذف می گردد. (کانل، 1368، ص 282 )
مونته سوری توجه را به یک دوره مهم حساسیت نسبت به نظم جلب کرد که قریب دو سال به درازا می کشد و از سال دوم زندگی کودک آغاز می شود. همچنین توجه را به دوره های حساس پالایش حواس جلب کرد، یعنی موقعی که مناسب ترین زمان آموزش چیز هایی مانند تشخیص رنگ، مزه، صدا و جنس است. باز دوره حساسی وجود داشت برای فراگیری آداب نیکو که تقریبا بر همان دوره ی پالایش حسی منطبق می شد و از دو سال و نیمگی تا شش سالگی را در بر می گرفت. او نشان داد که یک زمان روان شناختی وجود دارد، یک بهترین موقع، که کودکان در آن از بیشترین حساسیت برای تقبل کارهای گوناگون و یادگیری آن ها به نحو احسن برخوردارند. معلم خوب کسی بود که این پدیده را می شناخت، بهترین مواد را برای سرمایه گذاری بر روی حساسیت کودک فراهم می آورد، و بردبارانه منتظر می ماند یا در صورت امکان کمک می کرد که کودک برای بهره گیری کامل در وقت موعود آماده شود. ( همان، ص 284 )