ERP که عبارت است ازمواجهه با موقعیتها یا ماشه چکانهای برانگیزاننده اضطراب وبطور همزمان، عدم استفاده ازاجبارهای آشکار یاپنهان که ممکن است پریشانی و ناراحتی را کاهش بدهد، ازطریق یک سلسله مراتب درجه بندی شده علائم (دریک مقیاس صفرتاصد) وبامواجهه با درجات پایین شروع شده وسپس به سمت مواجهههای دشوارتر پیشرفت میکند. عمومیترین مکانیزم فرض شده برای تأثیر ERPاین است که ازطریق مواجهه طولانی بامحرکهای تهدیدآمیز، اضطراب روان شناختی به واسطه خوگیری تصحیح میشود (ترنر، 2006). درواقع ERP مرکب از دو جزء میباشد. مواجهه بااضطراب حاصل ازوسواسها و جلوگیری ازخنثیسازی یا پاسخهای تشریفاتی که کاهنده اضطراب هستند. فرض بر این است که مواجههی مکرر ومداوم بامحرک ترس آور بدون خنثیسازی برای فرد اطلاعاتی رافراهم میکند که مانع تثبیت تداعیهای اشتباه ومنجر به افزایش خوگیری با وسواسها ومحرکهای ترس آور میگردد(فوآ وکوزاک ، 1986 ؛به نقل ازفیشر وولز، ب 2005).
فوآ(1996) کاربرد عملی این روش درمورد بیماران OCD را اینگونه تشریح میکند. بیماران یک برنامه شدید شامل 152 ساعت جلسه مواجهه در طی سه هفته رادریافت میکنند. درضمن جلسات بیماران بطور واقعی با موقعیتها واشیایی که ماشه چکان وسواس هایشان هستند، مواجه میشوند. همچنین درضمن این جلسات ازبیماران خواسته میشود که تصور کنند که نتایجی که از آن میترسند، اگر آنها تشریفات را انجام ندهند، اتفاق خواهد افتاد واین کار را آنقدر ادامه دهند تابه مرحلهای برسند که بتوانند حادثه را بدون وحشتزدگی تصور کنند. تکالیف خانه نیز عبارت است ازتکرار مواجهههای هدایت شده در طی جلسات درمانی. همزمان با شروع مواجهه، جلوگیری ازتشریفات به کار میرود. یعنی بیماران ملزم به خودداری از به کار بردن تشریفات میشوند. پس از یک دوره درمان شدید، یک برنامه نگهدارنده استفاده میشود. که شامل نه جلسه دیدار حضوری یامکالمه تلفنی است. این برنامه نگهدارنده به منظور تقویت بهبودی کسب شده درطی دوره درمانی شدید به کار میرود. به نظر فوآ عوامل تأثیر گذار درموفقیت درمانی شامل تعداد جلسات، مدت جلسات مواجهه، فاصله بین جلسات، قاطعیت درخصوص به کار بردن قواعد جلوگیری ازپاسخ، درجات درگیری درمانگر درتمرینهای مواجههای، میزان وماهیت تکالیف خانگی و وجود یاعدم وجود مواجهه تجسمی است.
اگر چه درمان مواجهه و جلوگیری ازپاسخ تاحد زیادی دردرمان OCD مؤثر است، اما چندمساله بالینی با این روشها باید مورداشاره قرارگیرد. خیلی از افراد به سادگی بهبود نمییابند وتعداد زیادی درحد22 تا30 درصد ازبیماران درمان را رهاکرده ویا آنرا رد میکنند. این میزان رها و رد کردن درمان احتمالا” ناشی از اضطراب شدیدحاصل ازمواجهه با موقعیتهای اضطراب زاست ودرصورت مواجهه تدریجی وهمچنین شکل دادن پاسخهای صحیح توسط درمانگران، اضطراب حاصل کاهش مییابد. مشکل مهم دیگر خطر برگشت یا عود مشکل پس ازدرمان موفقیتآمیز است. علاوه بر این همراه بودنOCD بااختلال افسردگی، میزان موفقیت درمانی را کاهش میدهد واین مشکل بیانگر یک مشکل عمده در75 تا82 درصد ازبیماران OCD است، که افسردگی در بعضی از دورههای زندگی شان ایجاد شده است(فوستر وایسلر، 2001). همچنین محدودیتهای این روش در درمان وسواسهای فکری ازنکات قابل ذکراست(ویتال، ثردارسون ومک لین، 2005). اما علی رغم همه مشکلات ومحدودیت ها، موفقیتهای درمانی حاصل از روش ERP آنرا به یک ملاک ومعیار برای سنجش کارآمدی سایر روشهای درمانی تبدیل کرده است(روزا- آلکازار ، سانچز- مکا ، گومز- کونزا ومارین- مارتینز ، 2008).
در دهه1980، باانتشاراثر راچمن وهاجسون درباره وسواس، باعنوان «وسواسها واجبارها»، ناهماهنگیهایی درتوضیح رفتاری وسواس رخ نمود. شواهدنشان میداد: (1)اغلب وسواسها ناشی ازیادگیری آسیب زا نیستند؛(2)ممکن است چندین وسواس هم زمان باهم رخ دهند؛(3)ممکن است محتواوکانون وسواسها دائما”تغییرکند؛(4)دربعضی ازموارد وسواسهای عملی ناآرامیذهنی ناشی از وسواس راکم نمیکنند وحتی ممکن است برآن بیفزایند؛ (5)عواملی مانند حضور درمانگر میتواند تجربه بیمار را ازوسواس تغییر دهد؛(6)توزیع محتوای وسواس هاغیرتصادفی است؛ و (7)برخلاف آنچه تصور میشد، شدت وسواسهای فکری بدون وسواس عملی آشکار، بیشتر ازوسواسهای فکری همراه باوسواس عملی است. به سختی میتوان این ویژگیهای وسواس را بامدل رفتاری متداول این اختلال تطبیق داد. وجود این کاستی ها، وهمچنین حضور آشکار شناختهای ناکارآمد در وسواس، به این نتیجه انجامید که پدیدههای وسواسی را نمیتوان به طور کامل بانظریه رفتاری توضیح دادودر نتیجه، جنبههای شناختی درنظریات وپژوهشهای مربوط به وسواس بیشتر مورد توجه قرارگرفت(کلارک، 2000؛ رکتور، 2001؛ کلارک، 2004؛ به نقل ازتوکلی وقاسم زاده، 1385).
2-2-3 مدل شناختی
2-2-3-1 مدل شناختی سالکوفسکیس
چندمدل شناختی پیشنهادشده است که نشانههای وسواس فکری و عملی راتوضیح میدهند، برای نمونه به کار ، مک فال ، راچمن وراچمن وسالکوفسکیس وسالکوفسکیس میتوان اشاره کرد(ژانک ، کالاماری ، ریمن ، هفل فینگر ، 2003). رویکردشناختی به مشکلات وسواسی، براساس این عقیده است که تفسیرمنفی افکار، تصورات وتکانههای مزاحم وشک وتردیدهانقش اصلی را درتجربه درماندگی
وبرانگیختگی برای رفتارهایی نظیر خنثی سازی، بازداری فکر ، اطمینان
جویی واجتناب دارند(سالکوفسکیس، شافران ، راچمن وفریستون ، 1999). براساس این رویکردارزیابی افکارمزاحم، تصاویر، تکانه هاوتردیدها، رفتارهای اجباری نظیرشستشو، چک کردن وخنثیسازی رابرمیانگیزانند(کاگل ، لی وسالکوفسکیس،2007). مطابق نظریه شناختی OCD، افکاروسواسی تجربه شده توسط افرادی که از OCDرنج میبرند، ازافکارمزاحمیکه برای سایرافراداتفاق میافتد ازنظرکیفی تفاوتی ندارند، بلکه تفاوت اصلی درمعنایی است که به افکارمزاحم نسبت داده میشود. برای مثال هنگامی که فردافکارمزاحم را به عنوان نشانهای ازآسیب به خودیادیگران ویانشانهای ازیک خطر جدی تفسیر میکند وخوداومسئول چنین آسیبی ویاجلوگیری ازآن است، این تفسیرمنجربه اثرات منفی نظیرتجربهی اضطراب واحساس گناه میشودوسپس به منظورازبین بردن این اثرات اقدام به خنثیسازی رفتارهایی نظیررفتارهای اجباری، اطمینان جویی وغیره میکندکه تحت عنوان OCDازآن یادمیشود(ترنر، 2006). این نظرات درحالی مطرح میشودکه شناسایی وطرح اهمیت تفسیرافکارمزاحم ازنظر زمانی به حدود30سال قبل برمیگردد. برای نمونه میتوان به نظرات کار، 1974؛ مک فال وولرشیم ، 1979، اشاره نمود. راچمن ودسیلوا ، 1978، ودرپژوهشی مشابه سالکوفسکیس وهاریسون ، 1984، گزارش کردند که بیش از90درصد ازیک جامعه نمونه، افکار ناخواسته مزاحم راتجربه کردند، به این معناکه وجود افکارمزاحم به خودی خود ایجاد مشکل نمیکند، بلکه تفسیرآنهاست که مشکل زامیباشد، واین تفسیرمعیوب فردرابرای رفتارهای خنثی سازبرمیانگیزاند(ویتال ، ثردارسون و مک لین ، 2005). اهمیت باورهای بیش بهاداده شده دردو حوزه قرارمیگیرد، اولا”باورهای کلی (فرضیات) وثانیا”ارزیابیهای مداوم که به عنوان تفسیرازواقعه ویامحتوای افکار مزاحم اتفاق میافتد(کاگل، لی وسالکوفسکیس، 2007). مطابق مدلهای رفتاری – شناختی ارزیابی منفی ازافکاروسواسی عامل افزایش وپافشاری براین افکارمیباشد(پاردن ، 2004)
ازجمله این باورهای بیش بهاداده شده، احساس مسئولیت برای آسیب به خودیادیگران میباشدوتوسط سالکوفسکیس، راچمن، لادوسروفریستون، 1996، اینگونه تعریف شده است، باوراینکه یک فردقدرت این رادارد که بطورذهنی عاملی برای ایجادیاجلوگیری ازنتایج منفی وخیم باشد. تئوریهای شناختی اینگونه مطرح میکنندکه افرادی که ازOCD رنج میبرند، به منظورجلوگیری ازآسیبی که آنها مسئول آن هستند(حتی اگراین آسیب کم باشد)، احتمال داردکه به اجبارها روی آورند. به علاوه مطابق برخی شواهدافراد واجد اختلال وسواس فکری و عملی اعتقاددارندکه جلوگیری نکردن ازآسیب ازنظر اخلاقی معادل آسیب زدن است(سالکوفسکیس، 2007). یکی ازباورهای مرتبط وخطاهای فکری، این باوراست که افکارمیتوانند روی وقایع تأثیرگذارباشند. این پدیده تحت عنوان ائتلاف فکر- عمل (TAF) مصطلح شده است. دوشکل از TAF معرفی شده است. نخست آنکه یک فکراحتمال وقوع یک حادثه را افزایش میدهد. برای مثال اگرمن درمورد مرگ برادرم فکرکنم، احتمال مرگش افزایش خواهدیافت، دوم TAF اخلاقی است که به موجب آن داشتن یک فکرمزاحم غیرقابل قبول تقریبا”معادل اخلاقی انجام واقعی آن عمل است. راچمن نخستین بار به TAF اشاره کردوسالکوفسکیس وفرستر TAF رابه عنوان یک نوع قوی باورمسئولیت مفهوم سازی کردهاند(سالکوفسکیس وفرستر، 2002؛ به نقل ازترنر، 2006).
به نظرسالکوفسکیس این تفسیرنادرست واحساس مسئولیت افراطی پیامدهایی چندراه دربردارد. شامل:
الف- افزایش ناراحتی ازجمله اضطراب وافسردگی (گرچه ناراحتی هامنحصربه اینها نیست).
ب- سوگیری توجه وتمرکزتوجه روی افکارمزاحم وماشه چکانهای موجوددرمحیط که خودمنجربه افزایش وقوع آنها میشود.
ج- افزایش آمادگی نسبت به افکارمزاحم ودیگرعقایدمرتبط باآن .
د- انجام پاسخهای رفتاری، شامل رفتارهای خنثی سازکه فردبه منظورکاهش یافرار ازمسئولیت درجستجوی آنها برمیآید(این رفتارها میتوانندشامل رفتارهای آشکاروپنهان باشند).
به این ترتیب این احساس مسئولیت افراطی منجربه ایجادالگویی ازتلاشهای ذهنی ورفتاری میشودکه مشخصه آن کنترل زیادواشتغال ذهنی است(سالکوفسکیس، 2007؛ ترنر، 2006). اما اینکه چراتنها بعضی ازمردم درپاسخ به افکارمزاحم، ارزیابی مسئولیت دارند،کاملا” مشخص نشده است. سالکوفسکیس معتقد است که یک عامل زمینهساز برای به وجودآمدن ارزیابی مسئولیت، ازباورهای ناکارآمدمشخصی که در دوران کودکی یاد گرفته میشود، ناشی میشود. عامل دیگرمیتواند وقایع یاشرایط غیرمعمول یااسترس آورباشد. این باورهای ناکارآمدیاخطاهای فکری، نقطه مرکزی سرزنش یااحساس مسئولیت برای نتایج حاصل ازوقایع و رویدادهاست(ترنر، 2006).
مجموع این اثرات، عوامل وارتباطات درنمودارزیر بعنوان مدل شناختی سالکوفسکیس از OCDمطرح شده است(سالکوفسکیس، 2007).