اتمام
پردازش خودکار
واحدهای پایینی پردازش اطلاعات
شکل (2-5) مدل عملکرد اجرایی خودتنظیمی (S-REF)، (اقتباس از ولز و متیوس، 1994؛
به نقل از ولز،2000، ص17).
مطابق این مدل سیستم شناختی مرکب از سه سطح شناختی میباشد. درسطح اول که به صورت خودکار و براساس محرکهای بیرونی برانگیخته میشود، خارج ازآگاهی فردعمل میکند. سطح دوم دارای پردازش ارادی وشامل ارزیابی آگاهانه از وقایع، کنترل فکروعمل میباشد. وسطح سوم شامل باورهای اخباری وباورهایی درخصوص طرحهای پردازشی است(ولز، 2000). این ساختارشناختی تحت عنوان مدل عملکرداجرایی خودتنظیمی(S-REF)مطرح شد(ولزومتیوس، 1996).
دورههای فعالیت S-REF درشرایط طبیعی کوتاه است. زیرا S-REF میتواند بااستفاده ازدانش خود، پاسخهای صحیح راهدایت وبا انجام راهبردهای صحیح شرایط را به شرایط طبیعی بازگرداند. ولی درشرایط غیرمعمول دوره فعالیت S-REF طولانیتر میشود. برای مثال دراختلالات روان شناختی شخص قادر به استفاده از راهبردهای صحیح ورسیدن سریع به اهداف خودتنظیمینیست. این مشکل یابه دلیل انتخاب راهبردهای غلط ویا وجود اهداف غیرواقعی است. دراین شرایط اصلاح هدف وبرگزیدن هدفی واقع بینانه ویااستفاده ازراهبردهای مقابلهای مناسب، برای مثال راهبردهایی غیر از نگرانی ونشخوار فکری میتواند به فعالیت S-REF خاتمه دهد وفرد را از درگیری در یک شرایط خاص رهاکند. علاوه بر فعالیت S-REF درحوزه پردازش ارادی، فعالیت آن میتواند بر سطوح اول وسوم نیز تأثیرگذار باشد. S-REFمیتواند اساس دانش خود (باورها) را درسطح سوم اصلاح کند. احتمال تعدیل، تغییر وتقویت باورها بستگی به اهداف وطرح فراشناختی فعال شده و همچنین اثرات راهبردهای مقابلهای داردکه توسط طرح موجود مشخص میشود. بعضی ازراهبردهای مقابلهای مثل اجتناب ازموقعیت ترسآور مانع تغییر درباورها میشود. فعالیت S-REF برپردازش سطح اول نیز تأثیرگذار است.
S-REF باعث ایجاد سوگیری درفعالیتهای سطح پایینتر میشود. بعضی از راهبردها، مانندنظارت آگاهانه بروقایع ممکن است به طور داوطلبانه شروع به کارکنند و تقدم فعالیت سطح پایینتر را روی محرکات درونی یابیرونی خاصی قراردهد. همچنین بعضی ازراهبردهای مقابلهای درجهت کاهش پردازش سطح پایینتر عمل میکند. مثل آرامش ومراقبه که هدف آن کاهش تحریکات بدنی است ویاآمادگی ذهنی وراهبردهای پیش بینی کننده که هدفشان کاهش وحشت زدگی است(ولز، 2000).
2-2-3-2 ارتباط S-REF بااختلالات روان شناختی
درمدل عملکرد اجرایی خودتنظیمی(S-REF)آسیب پذیری برای بدکارکردی روان شناختی وتداوم آن همراه باسندرم توجهی – شناختی(CAS) است که مشخصه آن توجه زیاد متمرکز برخود، نظارت برتهدید، فرآیند نشخوار، فعالیت باورهای بدکارکردی وراهبردهای خودگردانی است، که دراصلاح دانش خودسازگارانه شکست خوردهاند. این سندرم توسط باورهای فراشناخت فردی تحریک میشودوباورها ازطریق این سندرم برراهبردهاوپردازشهای خاص تأثیرگذارهستند(موریسون وولز، 2003). بنابراین شروع وتداوم فعالیت سندرم توجهی- شناختی دربرابر استرس به دانش فراشناخت (باورها)وابسته است. به نظر ولزاین باورها بایدجدا ازباورهای معمول (طرحواره ها)،که درشناخت درمانی برآن تأکیدشده فرمول بندی شود. مواردی ازاین باورهای مربوط به اهمیت انواع خاصی ازافکار وباورهای درمورد راهبردهای مقابلهای که روی شناخت مؤثرند راکارت رایت- هاتون وولز درقالب پنج باور درپرسش نامه فراشناخت(MCQ)معرفی کردهاند.
این پنج باور شامل باورهای زیراست:
1- باورهای مثبت درمورد نگرانی: این اعتقادوباور که تفکر مداوم مفیداست. 2- باورهای منفی درموردنگرانی ومرتبط باغیرقابل کنترل وخطرناک بودن: که فردفکرمیکندتفکرمداوم، غیرقابل کنترل وخطرناک است. 3- اطمینان شناختی: که بااعتماد واطمینان به توجه وحافظه مشخص میشود(دراینجا درواقع عدم کفایت شناختی وعدم اصمینان به حافظه مدنظراست). 4- باورهایی درموردنیازبه کنترل افکار: بااعتقاد فردمبنی براینکه انواع خاصی ازتفکر بایدسرکوب شود رابطه دارد و 5- خودآگاهی شناختی: که با تمایل به نظارت روی افکار وتمرکز توجه برآنها مشخص میشود. درپژوهشهای ولز وهمکاران این پنج باور نسبتا”مستقل ازیکدیگرند(اسپادا ، محی الدینی و ولز، 2008).
2-2-3-3 پدیدآیی وسواس مطابق مدل S-REF
اولین مدل فراشناخت خاص OCD توسط ولز ومتیوس پیشنهاد، 1994، وسپس توسط ولز، 1997و(2000)تصحیح شد. درمدل پیشنهادی ولزومتیوس برای اختلال وسواس فکری و عملی دوبعد ازباورهای فراشناخت مورد تأکید قرارگرفته است. شامل: الف- باورهایی درارتباط بامعنا وقدرت افکار و ب- باورهایی درباره تشریفات(مایرز، فیشروولز، 2009).
الف- باورهایی درارتباط بامعنا وقدرت فکر
اولین مجموعه ازباورها براهمیت ومعنای افکارمزاحم تأکیدمیکند. باورهای فراشناخت درمورد افکار
مزاحم به سه بعد گسترده تقسیم میشود، ائتلاف فکر- عمل (TAF)، راچمن، 1993؛ ائتلاف فکر-
حادثه (TEF)، ولز، 1997وائتلاف فکر- شی (TOF، ولز، 2000).