و در جایی دیگر مینویسد:
«عشایر وحشی کوهستانهای هورامان به سرکردگی شخصی بنام محمودخان دزلی از کردستانایران دشت شارزور را عرصهی تاخت و تاز خود ساخته بودند» (همان، ۱۳۳).
« بهطور کلی کردها اهمیت زیادی برای زندگی قایل نیستند… به نظر میرسد که کرد نیز مانند یک فرد آلبانیایی… از قدرت تیرش و از اینکه می بیند با یک حرکت ماشهی تفنگش میتواند مرد سالم و زورمندی را بر زمین بیاندازد به وجد میآید» (نیکیتین، ۱۳۷۹:۸۰).
« … کشمکش خونی که بیماری برای کردستان است» (برویین سن، ۱۳۷۸).
«آنچه که عنوان اطلاعات عمیقتر دربارهی کردها دهن به دهن می گشت میتوان در چند جمله مبتذل و پیش و پا افتاده خلاصه کرد: یک قرن پیش اروپاییان کردستان را یک جای پرت و خطرناک می دانستند.جایی چون غرب وحشی آمریکا(چندان که کارل می آلمانی نویسنده داستآنهایی درمورد گاوچرآنها و سرخ پوستان و چیزهایی نوشت که خود کردستان وحشیاش خواند.) » (رندل، ۱۳۸۷:۶).
« در اروپا کردها به خاطر راهزنی از شهرت برخوردارند» (کنیان، ۵۳).
کردستان نیز مانند سایر فرهنگهای شرقی با گرهگاه گفتمان استعماری مفصلبندی میشود و نظام خاصی از بازنمایی را ممکن میسازد که درون آن اروپاییان درون شبکهای پیچیده و تودرتوی ارتباط بین متون گرفتارند و نوشتار آنان از منطق خاصی پیروی میکند که درآن ابژهی مورد مطالعه را محصور میسازد. در متون فوق دالهای وحشی، راهزنی و کشمکش خونی به عنوان سبکهایی از زندگی که در مشرقزمین یافت میشوند با شیوهی زندگی کردها مفصلبندی شدهاند و موقعیت ممتاز چنین نشانههایی شیوهی زندگی کردها را به عنوان یک زندگی غیرمتمدن و بدوی برجسته کرده است. گردش چنین دالهایی در سطح متون و نسبت آنها با یکدیگر فرهنگ کردستان را مانند سایر فرهنگهای شرقی به صورت دیگری غرب برساخت میکند، دیگریای که در آن سوی حوزهی جغرافیایی غرب قرار دارد، مکانی که همواره غرب در آنجا میتواند ابژهی مطالعاتش را صورتبندی کند. چنین مکانی به گفتهی ادوارد سعید، بر اساس جغرافیایی تخیلی شکل گرفته است که در آن قلمرو ما و آنها به شکلی مرزبندی شده است و تمام مقولات عجیب و غریب متعلق به آن سوی جغرافیای ما (اروپا) تعلق دارد. در متن رندل همارز شدن دالهای کردستان وحشی با غرب وحشی و آمریکا دالهای شناوری هستند که با استفاده از دال مرکزی شرقی بودن با هم مفصلبندی میشوند و معنا مییابند. توحش و بربریت نشانههای متعلق به آن سوی مرزهای اروپا (غرب) هستند که در تقابل با اروپای متمدن قرار گرفتهاند که به محض آن که پا فراتر از این مطقه بگذاریم با مشرقزمین روبه رو میشویم. در چنین فضایی است که نشانههای مشرقزمین و توحش باهم براساس شبکهی همارزی دلالتها کنار هم قرار میگیرند و کردستان و غرب و آمریکا به چنین جغرافیایی تعلق دارند زیرا هردو با دال وحشی مفصلبندی شدهاند. همچنین مقایسهی یک کرد با یک آلبانیایی در متن نیکیتین از همین منطق پیروی میکند. چنان که گفته شد مکان جغرافیایی مشرقزمین همواره با داستانهای غربیان آمیخته است. در نقلقول سایکس از زبان ادموندز، وحشی بودن قبایل همه وندها با موجودات اساطیری که در تخیل یونان باستان به آنها کنتور می گفتند، بازنمایی شدهاند. کنتورها موجوداتی بودند که بالاتنهی آنها انسان و پایین تنه آنها اسب بود و دارای توانیی عجیبی بودند. در این توصیف کردها نه تنها به عنوان انسان بازنمایی نشدهاند بلکه به صورت موجوداتی شبه انسانی و عجیب و غریب به تصویر کشیده شدهاند.
هنگام بازنمایی فرهنگ کرد نیز ، نگاه نویسندگان نسبت به موضوع مورد مطالعهیشان دارای سامانمندی خاصی است که اروپایی بودن به آنها موضعی برتر را نسبت به کردها میدهد و بازنمایی کردها درون بازی نشانههای شرقشناسی صورت گرفته است. به بیانی دیگر چارچوبی که نگاه این مولفان را تعیین میکند، ساختارهای نوشتاری و نحوهی بیان خاصی را به آنها می بخشد که موقعیت آنها را نسبت به موضوعشان مشخص میکند، چیزی که ادوارد سعید آن را موقعیت استراتژیک مینامد:
«کردها برخلاف عربها وترکها در موقعیت بسیار نامساعدی بودند زیرا هم فاقد یک فرهنگ مدنی و هم فاقد یک ادبیات جاافتاده بودند» (مکداول، ۴۰).
« کردها از تعصب از اعراب کم نمی آمدند و اگر یک جامعه پیرو قانون می بود، می شد نوعی حکومت را در آن از پیش برد اما در سرزمینی که تکالیف و وظایف عادی را نه دهم مردم به چشم تحمیلات تحمل نکردنی می نگریستند.» (ادموندز، ۱۳۴).
« تلاشهای دولتی در جهت اسکانایلات کرد و واداشتن یکجانشینی، این تلاش به طرز تفکر کوه نشینی کردن که بادیه نشینان را تحقیر میکنند برخورد کرد…» (نیکیتین، ۱۴۳).
« زندگی آزاد و بدون وقفهی قبایل چادرنشین که دایم در جستوجوی چراگاههای خوب و شکار مناسب و راهزنی هستند، روحیهای در ملت کردایجاد کرده است که قید و بند نمی شناسد و در بند تعهدات نیست» (مولتکه به نقل از نیکیتین، ۱۵۷).
«کار منازعه و دشمنی کردها باهم تنها نسخهی شرقی دو خاندان فیله و مککوی نیست که از آنان به کینه و دشمنی یک مشت مردم فقیر روستایی تعبیر میشود» (رندل، ۲۸).
« این کشمکشها و برخوردها منعکس کننده تنشی است که از دیرباز بین کوه نشینان جنگجو و مردم یکجانشین و متمدن دشتها وجود داشته است» (همان
۳۹).
« از عهد عتیق تاکنون تاریخ شان تاریخ استبداد به هم آمیخته بوده است» (رندل، ۱۸۲).
در گزارههای ذکر شده مولفان دارای موقعیتی استراتژیک درون متنیت استعماری هستند و همواره به عنوان یک اروپایی ناظر، فرهنگهای مورد مطالعهی خود را اتفاقا بر مبنای هنجارهای فرهنگ غربی، نابهنجار توصیف میکنند. در نقلقولهای فوق فرهنگ کرد با دالهای چادرنشینی، بی قید و بند، بدون تعهد، منازعه و دشمنی، استبداد شرقی، تعصب و فاقد فرهنگ مدنی مفصلبندی شده است و تمام این دالها، دالهای شناور گفتمان استعماری هستند که معنا و موقعیت خود را بر مبنای دال اعظم بدویت شرقی یا شرقی بودن کسب میکنند. نشانههای فوق دارای موقعیت ممتازی درون متنی و نظام بازنمایی هستند و سایر نشانههای عقلانیت، تمدن، تعهد، قانون را به حاشیه رانده است. چنین مکانیسمهای درون متنی منجر به دیگریسازی کردها شده است که همواره در تقابل با ارزشها و هنجارهای غربی بازنمایی میشوند. با توسل به چنین مکانیسمهای گفتمانی، هنگامی که به فرهنگهای غیر نگاه میکند ودر عین حال از آنان فرهنگ زدایی میکند و با نوعی درون مایهی سلبی و منفی از آنان سخن میگوید. فرهنگ نشانهای است که معنای خود را براساس مفهوم طبیعت تعریف میکند و تقابل نشانههای فرهنگ/طبیعت با تقابل نشانههای غرب/شرق مفصلبندی میشود و در چنین تقابلی مفهومی اروپا یا غرب از بقیهی جهان متمایز می گردد. رابرت یانگ در کتاب میل استعماری به این مسئلهاشاره میکند که تعریف مفهوم فرهنگ به تاریخی بر می گردد که در آن نخستین بار غرب با سایر جوامع برخورد کرد و تقابل دوتایی فرهنگ/طبیعت در بستری از مواجهی استعماری رخ داد که در آن فرهنگ بر مبنای تمدن وآموزش تعریف پذیر شد و طبیعت با بدویت و توحش و بربریت، که هر کدام به جغرافیای مفهومی خاص خود که غرب و شرق است تعلق دارند(یانگ،2000).
ساختارهای گفتمانی رایج در قرن نوزدهم و بیستم میلادی، شاکلهای از دانش را چارچوب بندی کردند که گزارههای بظاهر عینی، در واقع بر زمینهای از ارزیابی دیگری استوار بود و با گذر زمان چنین گزارههایی به عنوان حقایق عرضه می شدند که امکان بحث و جدل در برابر آنها وجود نداشت. به گفته میلز (۱۹۳۲)با شروع این فرایند حتی اطلاعات داستانی یا خیالی نیز به دلیل اینکه در بطن تاروپود استعماری روابط قدرت تولید شده بودند کم کم خود را برخوردار از شان امر واقع ساختند. چنین ساختار دانشی در مورد کردها نیز اعمال شده است ، که در آن سوژههایی هستند با عقاید عجیب و غریب و رفتارها و آداب و رسوم تعجب برانگیز. هنگامی که برویین سن در مورد رقابتهای حاد تبلیغی که در بیشتر منطقهی سلیمانیه از ناحیهی شیوخ قادری در جریان بود، فضایی افسانهای را از زبان ادموندز نقلقول میکند:
« … در هر روستایی پس از فرود تاریکی شنیدن صدای گامهای سریع و تکرار قطعات ذکر، صدایی که گویی شخصی جن زده این کلمات را ادا میکند امری عادی بود و من در چندین مورد دیدماشخاص نایاب ناگهان توبه میکنند و به مردمی نمونه بدل میشوند» (برویین سن، ۳۸۲).
خیالپردازیهای شرقشناسانه، شرق را مکانی پر رمزوراز بازنمایی میکنند. چنین ساختاری از بازنمایی نوشتار ادموندز را نیز به تسخیر در در آورده است. وی در مورد منطقهی واقع در سرگلو داستان عجیبی را از زبان بازرگانان و مقامات و مسئولان گزارش میدهد، اگر چه خود ادموندز میگوید نمیتوان صحت این مطلب را درک کرد، اما آخر سر اذعان میکند که بی گمان این گزارشها خالی از حقیقت نیستند:
« صوفیهایی را دیده بودند که در حالی که خود را تا گردن در سرگین حیوانات گرفته بودند، به ذکر خدا مشغول بودند؛ نوعی مالکیتاشتراکی ازجملهاشتراک زنان، برقرار شده بود؛ گروههای آمیخته زن و مرد را دیده بودند که مردها لباس زنان را می پوشیدند وجواهر وزر وزیور به خود به می زنند و پس از فرود آمدن تاریکی