ساختار خانواده میتواند به عنوان یک حلال مشکل برای تصمیمگیری در شرایط بحرانی کمک کند. اعضای خانواده میتواند راهنمایی و میانجیگری کنند و بالاخره اینکه خانواده پناهگاهی برای شکستها و ناکامیهاست. خانواده میتواند به عنوان نیروی قدرتمند برای حمایت در برابر دگرگونیها عمل نماید. از این رو خانواده قادر است سپری قوی برای فرد در مقابل عوامل استرسزای خارجی باشد و برعکس اگر خانواده نتواند از افراد خود حمایت کند یا در واقع خودش به عنوان یک منبع استرس عمل نماید، فرد به طور واضح در مقابل استرس حساستر خواهد شد (کاپلان، 1967).
2. حمایت اجتماعی در محیط کار:
زندگی خانوادگی تنها شکل حمایت اجتماعی نیست. برای افراد، بسیاری از همکاران به عنوان نوعی جانشین اعضای خانواده عمل مینماید. کارفرمای یک فرد میتواند انتقاد دو طرفه و حمایت لازم را برای سالم نگه داشتن روان فرد به عمل آورد. از طرف دیگر همکاران نیز ممکن است در موقعیتهای استرس زا نوعی دوستی و همدردی لازم را از خود نشان دهند به نظر میرسد شرکت فعال و موثر در کار، ایجاد حمایت اجتماعی نموده و شخص را در مقابل اضطراب مقاوم مینماید. سیستم پیچیده روابط کاری و اثرات بالقوه آنها در برخورد با استرسها، افراد را در جستجوی حمایت از طرف همنوعانش به عنوان یک سیستم حمایت غیررسمی هدایت مینماید. بهترین نوع منابع اجتماعی آن است که به فرد کمک شود که مشکل خود را شناخته و آن را درجه بندی نماید (کویر، 1990 به نقل از شعبانی 1388).
2-3-4- نظریههای مربوط به حمایت اجتماعی
تئوریها و مدلهای مختلفی پیرامون حمایت اجتماعی مطرح شده است. برخی از تئوریها تاکید بر پیوندهای اولیه فرد با اعضای خانواده دارد (مندرسون، 1982) و برخی تئوریها بر گستره تماس های روزانه فرد با اعضای شبکه ارتباط اجتماعی اشاره میکند و تئوریهایی نیز به هر دو جنبه (پیوندهای اولیه فرد با اعضای خانواده و رابطه با اعضای شبکه اجتماعی) پرداختهاند و در نهایت بعضی تئوریها به بررسی مکانیزمهای حمایت اجتماعی میپردازند (اینولین 1977 به نقل از یونگ، 1984).
2-3-4-1- دیدگاه روانپویشی
رویکردهای روانپویشی یا نو فرویدی سعی دارند عقاید فروید را گسترش دهند و آنها را کامل کنند و به طور کلی تاکید روانکاوی بر نهاد و تعارضهای درون روانی است ولی در روان پویشی به تاکید برخورد و تعارضهای میانفردی تبدیل شده است.
در این نظام مادر برای کودک معرف حمایت، ایمان، عشق و تغذیه است. کودک چه از نظر وضع بدنی خود و چه از نظر روانی احتیاج به عشق و توجه بی قید و شرط مادرانه دارد. وقتی که کودک رشد میکند و پرورش مییابد، کمکم یاد میگیرد که اشیا را آن طور که هستند، درک کند و پی میبرد که مادر هنگام غذا دادن به او لبخند می زند و هنگام گریستن و یا به خاطر اجابت مزاجش او را در آغوش میکشد. همین کودک در شش سالگی به عشق پدر و راهنمایی و حکمروایی او احتیاج پیدا میکند. مادر وظیفه دارد برای او یک زندگی امن ایجاد کند. پدر وظیفه دارد او را تعلیم دهد و طوری راهنماییش کند که بتواند با مشکلات اجتماعی که در میان آنها زاده شده است، مقابله کند. نوع عالی عشق مادرانه هرگز مانع رشد کودک نمیشود و کودک به مرور از مادر استقلال یافته و سرانجام از او جدا میشود. عشق پدرانه باید در کودک احساس قابلیتی فزاینده بیدار کند و سرانجام به کودک اجازه دهد که حکمروای خود شود و از پدر جدایی گزیند (فروم، 1387).
2-3-4-2- دیدگاه روانی – اجتماعی
بر خلاف فروید، اریکسون دیدگاهی روانی – اجتماعی بر اساس ساختار شخصیت داشت و به تاثیرگذاری عوامل اجتماعی – فرهنگی بر ساختار شخصیت افراد اعتقاد داشت. اریکسون هشت مرحله رشدی را در فرد در نظر گرفت که در اینجا در مورد مراحل اول و سوم اریکسون که در برگیرنده تاثیر حمایت و نقش آن در زندگی اجتماعی افراد است، بحث خواهیم کرد (شولتز، 1377). در نظام اریکسون در مرحله اول (اعتماد در برابر بی اعتمادی)، کودک معمولاً نخستین رابطه را با مادر برقرار میسازد. او باید بتواند در کنار مادر احساس ایمنی بدست آورد. یعنی این احساس را که مادر دایماً برای ارضای نیازهایش در کنارش قرار دارد. مراقبتهای منظم و محبت آمیز برای ایجاد احساس اعتماد در کودک ضروری است و اولین رابطه عاطفی اگر خوب برقرار شود، برای کودک یک ایمنی است که اعتماد به دنیای بیرونی را میسر میسازد. احساس ایمنی شرط هر نوع پیشرفتی است.
در مرحله سوم، ابتکار در برابر احساس گناه، بر حسب نظریه اریکسون، تقویت شدن از سوی همسالان، پشتیبانی والدین و تشویقهایی که کودک در اولین کوشش هایش دریافت میکند، میتواند به کودک در تشکیل تصور مثبت از خود و همچنین ایجاد یک شخصیت مستحکم کمک کند(منصور و دادستان، 1387).
از دیدگاه آدلر شخصیت افراد به علت تعاملی که بین محیط و تعاملات اجتماعی فردی وجود دارد، شکل میگیرد. آدلر اهمیت نیروهای اجتماعی و تاثیر آن بر افراد را قویتر از نیروهای زیستی میدانست و معتقد بود توان افراد برای داشتن علاقه اجتماعی، یک مورد ذاتی است. آدلر همکاری و همیاری افراد و همچنین حمایتهای آنها را برای حل مشکلات و معضلات خویش، علاقه اجتماعی میدانست و معتقد بود که هر فرد ناگزیر به برقراری روابط اجتماعی با دیگران است. وی ریشه اختلالات رفتاری را در تجارب دوران کودکی فرد میداند و به نظر او مهمترین عامل در تامین سلامت روانی شخص، شرایط محیط اجتماعی و نحوه ارتباطات او با دیگران است (شفیع آبادی، 1377). آدلر به طور وسیعی طیف حمایت تا بیاعتنایی را با
عناوین حمایت افراطی والدین، نازپرورده کردن کودک، جانبداری، سلطه والدین، مسامحه و غفلت والدین مورد بررسی قرار میدهد و تاکید میورزد که چنین رفتاری در نهایت منجر به ناسازگاری کودک میگردد (رحیمیان، 1381).
2-3-4-3- رویکرد انسانگرا
یکی از مفاهیمی که مزلو ( 1970 به نقل از شولتز، 1377) به عنوان یک نیاز اساسی برای فرد ضروری میداند، حمایت اجتماعی است. وی مشاهده کرد که اکثر افراد نوروتیک که برای روان درمانی به او مراجعه می کنند دارای احساس فقدان امنیت، تعلق خاطر، عشق، توجه و حرمت رنج میبرند. در افراد سالم بین نیازهای اساسی امنیت، تعلق خاطر، عشق، توجه و حرمت رابطه تنگاتنگی وجود دارد که موجب پویایی و تعامل فردی و خودشکوفایی میشود. مازلو معتقد است افراد از طریق محیط اجتماعی نیازهای اساسی خود را رفع میکنند و از این رو نسبت به احساسات و نیات دیگران حساس هستند. حمایت اجتماعی یک کمک دو جانبه است که موجب تصور مثبت، پذیرش خود و احساس مورد محبت و عشق بودن میشود که در همه اینها فرصتهای لازم جهت رشد و تحول را فراهم میکند. حمایت اجتماعی تکاملی دایمی است که موجب تعدیل فرایند رشد شخصیت میشود. به نظر مزلو افرادی که به خودشکوفایی رسیده اند نیاز اندکی به حمایت اجتماعی دارند زیرا آن ها متکی به خود بوده و منبع مثبتی برای دیگران محسوب میشوند. از طرفی دیگر طبق نظریه راجرز( 1989 به نقل از هاشمی، 1373)، اگر ما بتوانیم به افراد توجه مثبت نامشروط نشان دهیم، آنها قادر هستند تا ناهمخوانیهای درونی خود را کاهش دهند و به تمامیت برسند. این نوع پذیرش نسبت به مراجع او را به عنوان یک شخص مجزا در بر میگیرد و اجازه میدهد تا او احساسات و تجربه های خودش را داشته باشد و فضاهای خود را در آن پیدا کند. در مجموع می توان گفت که در دیدگاه انسانگرایی، عملاً بر حمایت تاییدی، عاطفی و بیانی تاکید میشود.
2-3-4-4- دیدگاه شناختی
در نظریه شناختی برخی از پژوهشگران بر این باورند که تنیدگی به شناخت فرد از خود و محیط بستگی پیدا میکند. از سویی این پژوهشگران به دو راهبرد اشاره میکنند که توسط فرد برای کاهش اثرات تنیدگی استفاده میشود. راهبردهای مشکل مدار و راهبردهای هیجانمدار. راهبردهای مشکل مدار جهتشان به طرف اداره و رویارویی با مشکل است در صورتی که راهبردهای هیجانمدار جهتشان به سوی بهینهسازی پریشانی هیجانی است. به علاوه راهبردهایی وجود دارد که از هر دو واکنش هیجانمدار و مشکلمدار استفاده میکنند. حمایت اجتماعی یکی از این راهبردهاست و بدین ترتیب ناظری بر حمایت اطلاعاتی، عاطفی و ابزاری است (فلمینگ و باوم، 1984 به نقل از فلاتی، 1380).
2-3-4-5- دیدگاه یادگیری اجتماعی – شناختی
به عقیده بندورا(1988 به نقل از شولتز، 1994) علاوه بر تاکید بر رفتارهای آشکار فرد باید به متغیرهای شناختی در رابطه بین محرک و پاسخ نیز توجه کنیم. بندورا همچنین به مفهوم تقویت جانشینی در عقاید خود میپردازد و معتقد بود که گاهی برخی از یادگیریها توسط فرد، بوسیله مشاهده او از تقویتی که دیگران بخاطر عملی دریافت میکنند، حاصل میشود. نظریه پردازان یادگیری اجتماعی – شناختی به این عقیده رسیده اند که بخش عمده تقویت در تجربه انسان (دست کم پس از طفولیت) ارتباط اندکی با نیازهای فیزیولوژیکی دارد و یا هیچ ارتباطی ندارد. در عوض اکثر تقویتکنندههایی که برای افراد اهمیت دارند، تقویتکنندههای اجتماعی – پاسخهای تاییدکننده یا رد کننده سایر افراد- هستند . تاکید بر این عقیده که تقویتکننده های عمده در تجربه انسان ماهیتی اجتماعی دارند، اولین مفهوم از چند مفهومی است که این نظریهها بدان وسیله، نظریههای یادگیری اجتماعی نامیده شدهاند. اصطلاح تقویت خود هم به معنای ساده آن که افراد پس از انجام فعالیتی تقویتی به خودشان بدهند هم به این معنا که افراد با تایید و عدم تایید نسبت به اعمال خودشان واکنش نشان میدهند، مستقیماً از مفهوم تقویت اجتماعی اقتباس شده است که به طور کل این مفاهیم به حمایت اجتماعی بر میگردد(بندورا، 1986 به نقل از شعبانی، 1388).
2-3-5- مدل های مطرح شده پیرامون حمایت اجتماعی