رابطه زناشویی و زندگی مشترک مانند هر رابطه دیگری دارای جنبه های مثبت و منفی است.صمیمیت و مشارکت از جنبه های مثبت آن و ناسازگاری و عدم رضایت از جنبه های منفی آن به حساب می اید (فینچام2011 ).
از نگاه ترمن (2007،به نقل از شیخی،1388) عدم ثبات و استواری عواطف در زندگی زناشویی موجب ناخرسندی و تعارض می گردد که تاثیرات سوء آن بر کودکان غیر قابل انکار خواهد بود . هنگامی که دو نفر به عنوان زن و شوهر با یکدیگر زندگی میکنند تعارض به وجود خواهد آمد. در تعاملهای بسیار طبیعی زن و شوهر، مواقعی هست که اختلافهایی به وجود میآید و یا نیازها برآورده نمیشوند، در نتیجه، هر دو شریک نسبت به هم احساس خشم، ناکامی و نارضایتی میکنند. بنابراین اگر تعارض به وجود میآید، زن و شوهر باید برای آن آماده شوند. این آمادگی باید نه تنها بر حسب توانایی برقراری ارتباط مؤثر باشد بلکه با توجه به انجام راهبرد حل مساله به شیوه نظامدار که ساختار و نظمی برای جلسات حل تعارض فراهم میآورد، به وجود آید.
مهمترین عامل و شاخص تعیین کننده کیفیت ازدواج نوع رابطه بین زن و شوهر است و یکی از عوامل مهم در هر رابطه زناشویی رضایت خاطری است که زن و شوهر از ان احساس می کنند (همان منبع).
رابطه زناشویی رضایت بخش تاثیر زیادی بر سلامت روانی و رشد شخصی زوجین و فرزندان انان دارد. میزان رضایت خاطر از رابطه زناشویی روی ارسال و دریافت پیام تاثیر می گذارد. شوهری که از ازدواج خود ناراضی است به حوادث منفی زندگی توجه می کند و از پیام همسرش برداشت منفی می نماید در حالیکه شوهر راضی برداشت هایی مثبت دارد.
وقتی زوجین به طور پیوسته دچار مشکل می شوند میتوان آنها را در چند علّت ردیابی کرد. تعارض زمانی به وجود می آید که زوجین به دلیل همکاری و تصمیمات مشترکی که می گیرند درجات مختلفی از استقلال و همبستگی را نشان میدهند که این تفاوت ها را می توان روی یک پیوستار از تعارض خفیف تا تعارض کامل طبقه بندی کرد (لانگ ، 2008). از نظر گلاسر (2000، به نقل از قربانی، 1384)تعارض زناشویی ناشی از ناهماهنگی زن و شوهر در نوع نیازها و روش ارضای آن، خودمحوری، اختلاف در خواسته ها، طرحواره های رفتاری و رفتار غیر مسئولانه نسبت به ارتباط زناشویی و ازدواج است (گلاسر،2000؛ فرحبخش، 1383). یکی دیگر از این عوامل مهم، مبهم و نارسا بودن ارتباطات به صورت غیر مستقیم است. در خانواده های آشفته اصولاً ارتباطات غیر کلامی به شکل کاملاً منفی احساس و ابراز می شود (موسوی ، 1389). همچنین از مهمترین مسائلی که زوجین با آن دست به گریبان هستند عدم آشنایی کافی از همدیگر است که بلافاصله بعد از زندگی مشترک بروز پیدا میکند (بریچلر ، 2011).
تعاریف متعدد برای واژه تعارض زناشویی ارائه شده است.درمانگران سیستمی تعارض زناشویی را تنازع بر سر تصاحب پایگاهها و منابع قدرت و حذف امتیازات دیگری میدانند (براتی، ۱۳8۵)
از نظر وایل (2007)کنش و واکنش دو فرد که قادر نیستند منظور خود را تفهیم نمایند، تعارض یا تنازع نامیده میشود.
کلینیکه (2003، نقل از والیپور1389) معتقد است اختلاف در روابط نزدیک وقتی بوجود میآید که نزدیکان کارهایی انجام دهند که ما دوست نداریم یا از انجام کارهایی امتناع ورزند که دوست داریم.
هالفورد (2011) ضمن بحثی درمورد آشفتگی روابط زناشویی به گزارش نارضایتی مهم و مداوم در رابطه توسط حداقل یکی از زوجین اشاره مینماید. در اینجا منظور از اصطلاح «مهم» تأثیر این موضوع بر کارکرد همسر و منظور از «مداوم» اشاره به اختلافات دائمی میباشد. به نظر کاهن (2002، به نقل از مارکمن ، 2008 هرجا عدم توافق، تفاوت یا ناسازگاری بین همسران وجود داشته باشد تعارض به وجود میآید. فاورز و السون (2009) نیز زوجین متعارض را ناراضی از عادات و شخصیت همسر و دارای مشکل ارتباطی در حوزههای گوناگون میدانند.
در مورد تعارض دو دیدگاه متداول وجود دارد و هرکدام از جنبهای به آن میپردازند.دیدگاه سنتی که نظریهای غالب است تعارض را موجب افت و تخریب و مسبب بحران میداند و بر پیامدهای مخرب و معایب آن تمرکز دارد؛بنابراین جهتگیری این دیدگاه درمان و حل سریع تعارض میباشد.از طرف دیگر، دیدگاه تعاملی اختلاف ادراک و نظرات مختلف و عدم توافق در تصمیمات را موجب بهبود و رشد و رفع نقایص و عامل پویای و تحرک میداند(بهارستان، ۱۳۸۳)
بر همین اساس ابتدا به پیامدهای مثبت و آنگاه به تأثیرات سوءتعارض زناشویی پرداخته میشود.ترنر (2004) به نقل از ویکز و تریت ( 2008) اصطلاح بهرهبرداری از تعارض را عنوان میکند و آن را فرایندی فعال و پویا در جهت استفاده زوج از تعارض و بسنده نکردن به حل مشکل تعریف مینماید.به نظر وی تعارض میتواند مثبت، مولد و عامل رشد باشد.هشت کارکرد مثبت تعارض از نظر ترنر عبارتند از:
۱-بهرهگیری از انرژی به جای سرکوب آن.
۲-استفاده خلاقانه از تعارض در جهت رشد پرسشها و آرای جدید.
۳-برملا شدن احساسات و افکاری که تاکنون مخفی ماندهاند.
۴-خلق شیوههایی نوین برای مدیریت تعارض توسط زوجین.
۵-ارزیابی مجدد قدرت در رابطه.
۶-خلق یک فضای همکاری و مشارکت.
۷-یادگیری دیدی منطقی نسبت به مسائل و
۸-مذاکره دوباره در مورد قراردادهای دیرین و تغییر انتظارات در رابطه
در زمینه تأثیرات مخرب تعارض میتوان به پیامدهای جسمی، روانی و رابطهای آن اشاره نمود.از لحاظ روانی، اکثر افراد تعارض در روابط را بینهایت تنشزا تجربه میکنند (هالفورد، ۲۰۰۱).تع
ارض با خطر فزاینده انواع اختلالات روانی از جمله افسردگی خصوصا در زنان، سوء مصرف مواد خصوصا در مردان، ناکارآمدی جنسی در هر دو جنس و مشکلات رفتاری فزاینده در فرزندان خصوصا اختلالات رفتاری پسران ارتباط دارد(افاری ، 2009).
البته ارتباط بین تعارض و اختلالات روانی یکسویه نیست.بلکه اختلالات روانی شدید و طولانی نیز احتمال رشد رابطهای لذتبخش برای فرد را کاهش میدهند.مثلا ازدواج بیماران اسکیزوفرن یا اختلال شخصیتها به احتمال بسیار بیشتری به طلاق میانجامد(لنج ، 2003).
علاوه بر اختلالات روانی، تعارض بر سلامتی جسمی نیز تأثیر دارد.افرادی که روابطی رضایتبخش و حمایتآمیز دارند در مقایسه با زوجهای دارای مشکل به احتمال کمتری دچار بیماریهای مهم میشوند و در هنگام بیماری نیز بهتر معالجه میگردند.همچنین رابطه مستندی بین درد و رفتارهای سازگارانه با بیماریهای مزمن و تقویت غیرعمدی رفتار بیماری در روابط دارای مشکل وجود دارد.
بههمینترتیب مشکلات زناشویی تأثیرات مستقیمی بر فرایندهای فیزیولوژیک بر جای میگذارد؛از جمله تعارض در رابطه با کاهش ایمنی بدن، افزایش فشار خون و احتمال تصلبشرایین رابطه دارد(شمالینگ و شر ، 2010).
تعارض زناشویی با پدیده خشونت نیز مرتبط است. حدود یک چهارم ازدواجها حداقل در یک مقطع با تهاجم فیزیکی بینفردی روبرو میشوند، خشونت تقریبا همیشه با آشفتگی رابطه ارتباط دارد.
تقریبا سهچهارم زوجهای درمانده که برای درمان مراجعه میکنند، خشونت یک همسر نسبت به دیگری را در یک سال اخیر گزارش میکنند(اولیری ، 2001، به نقل از هالفورد، 2008).این خشونت غالب اوقات به صورت پرتاب اشیاء، هل دادن، سیلی زدن یا پرتاب کردن میباشد. میزان خشونت اوایل رابطه یکی از پیشبینی کنندههای مهم شکست در ازدواج است(هالفورد، 2008).
تعارض در روابط زناشویی بر کل رابطه نیز تأثیر دارد.پژوهش نشان میدهد زوچین متعارض کمترین میزان رضایتمندی از ازدواج و بیشترین احتمال طلاق را نشان میدهند (فاورزوالسون، 2007).