زبانی، موسیقایی، منطقی- ریاضی، فضایی، بدنی-جنبشی، درون فردی، میان فردی، (انواع هوش از دیدگاه هوارد گاردنر هوش اخلاقی، هوش معنوی، هوش مصنوعی، هوش هیجانی)
2-4- هیجان
واژه Emotion از فعل لاتین motere به معنی «حرکت و جنبش» ریشه گرفته است و تمایل به حرکت و عمل را در هر یک از احساسات و عواطف آدمی نشان میدهد (پارسا، 1380).
در فرهنگ لغت Emotion به معنی عاطفه، احساس، احساسات، برانگیختن و هیجان آمده است (باطنی، 1380 به نقل از اکبری).
هیجان عبارت است از یک واکنش شدید و کوتاه ارگانیسم به یک موقعیت غیرمنتظره همراه با یک حالت عاطفی خوشایند یا ناخوشایند (خائف الهی و دوستار، 1382 به نقل از اکبری).
واژه هیجان اولین بار در سال 1990 بهطور رسمی توسط دو روانشناس به نامهای جان مایر و سالوی وارد ادبیات روانشناسی و تعلیم و تربیت گردید. ازنظر آنان این واژه به سه معنا به کار میرود:
الف) درک افراد ازآنچه احساس میکنند و درعینحال درک دیگران.
ب) درک آنچه ما را خوشحال و ناراحت میکند.
ج) آگاهی هیجانی، مهارتهای مدیریتی و حساسیت نسبت به طولانیتر کردن شادی و بقاء.
در حال حاضر این سه جنبه، گسترش بیشتری یافته و شامل قدرت کنترل احساسات، درک این احساسات، دانش احساسی و توانایی تنظیم هیجانات بهمنظور افزایش و بهبود آنها و قاعدتاً رشد عقلانی است. هوش هیجانی را میتوان توانایی یادگیری و تغییر احساسات دانست. درواقع فردی که از هوش هیجانی بالایی برخوردار است میتواند احساسات خود را تعریف نموده و ویژگیهای احساسی و تجربیات خود را در یک رابطه دوسویه بین آنها درک نماید. همچنین این فرد قادر خواهد بود هیجانات خود را به نحو قابلتوجهی بیان کرده و به طریق مناسبی هیجانات خود را سازمان دهد (آتش پور، 1382).
در پژوهش دیگری چهار مؤلفه برای هیجان در نظر گرفتهشده است:
جزء بیانی یا حرکتی که عبارت است از توانایی بیان هیجان از طریق حالتهای صورت، حرکات بدن و تن صدا و محتوای آن.
2- تشخیص و بازشناسی آگاهانه ما از هیجانها، یا آنچه اغلب احساس میکنیم. حالتهای احساسی نتیجه آگاهی ما از علائمی است که از سیستم اعصاب مرکزی میآید (مثلاً ضربان قلب، تغییرات عصبی شیمیایی در بدن ما و …).
3- تنظیم هیجانها – انجام بعضی از اعمال مخصوص نتیجه مستقیم تجربه هیجانهاست بهطور مثال خشم معمولاً با اعمال تندی مانند ضربه زدن و برخورد داشتن همراه است که این اعمال با افزایش سن در رشد و پختگی عصبی – شناختی بیشتر قابلکنترل است که البته نقش تفاوتهای فردی را نباید نادیده گرفت.
توانایی تشخیص هیجانها در دیگران، از طریق پردازش حالتهای چهره و بدن و تن صدا که این توانایی در زمان نوزادی و کودکی رشد مییابد (اکبر زاده، 1383).
2-5 – هوش هیجانی
2-5-1- تاریخچه هوش هیجانی
تعریف «هوش هیجانی» نیز همانند «هوش شناختی» شناور است. در سال 1985 ریون بار- اون مفهوم «EQ» (هوشبهر هیجانی) را ابداع کرد تا درنتیجه آن، بتواند روش خود را برای ارزیابی هوش کلی توضیح دهد. او اعتقاد داشت: هوش هیجانی توانایی ما را در کنار آمدن موفقیتآمیز با دیگران همراه با احساسات درونی ما منعکس میسازد. او پس از 17 سال تحقیقات خود، سیاهه شخصیتی بار- اون (EQ-i) را به وجود آورد. آزمون وی پنج حیطه را اندازه میگرفت: روابط میان فردی، درون فردی، توانایی انطباقپذیری، مدیریت استرس یا فشار روانی و خُلق کلی.
بعدها مفهوم «هوش هیجانی» در سلسله مقالات دانشگاهی، که توسط مایر و سالوی در سالهای 1990، 1993 و 1995 ارائه شد، به کار رفت. در اولین مقاله آنها، اولین الگوی هوش هیجانی ارائه شد و هوش هیجانی بعدها توسط دانیل گلمن در سال 1995 در مسیر اصلی مطالعات روز قرار گرفت. البته مایر و سالوی وقتی در مقاله 1990 خود «هوش هیجانی» را به کاربردند از کارهای قبلی، که بر جنبههای غیر شناختی مربوط به هوش شده بود، آگاهی داشتند. آنها هوش هیجانی را بهعنوان شکلی از هوش اجتماعی دانستند که متضمّن توانایی اداره هیجانات شخصی خودمان و دیگران است تا درنتیجه آن، بتوانیم بین آنها تفکیک قائل شده، این اطلاعات را بهعنوان راهنمای تفکر و عمل شخصی به کار ببریم. گلمن اعتقاد دارد: «هوش هیجانی» مفهوم جدیدی است، اما دادههای موجود حکایت از آن دارند که این مفهوم میتواند بهاندازه IQ و حتی برخی اوقات بیش از آن قدرتمند باشد. وی معتقد است: هوش تنها 20 درصد پیشرفت تحصیلی را بهحساب میآورد و مابقی آن توسط هوش هیجانی و اجتماعی قابل توجیه است. بهطورکلی، افرادی که دارای هوش هیجانی بالایی هستند، احتمال دارد که در انجام تعهدات خود، موفقتر باشند.