گاردنر به سه اصل پایه در آموزش توجه می کند و معتقد است که به شکل بنیادین هر جریان آموزشی بایدبه آنها بپردازد:
پرهیز از مطلق گویی: لازم است کودکان را به گونه ای تربیت کردکه بدانند به هرآنچه فکر می کنند الزاما درست نیست. خیلی از باورها، دریافت ها و حتی دیده ها و شنیده های ما پایه ی دقیق علمی ندارند. شک کردن و توجه به این که ممکن است حقیقت چیز دیگری باشد، بسیار مهم است.
جذب دریافت ها: اگر قرار است چیزی یادگرفته شود باید زمینه هایی را فراهم کرد تا کودک آن موضوع را عمیقا جذب و درک کند. یعنی نمی توان سطحی و یازودگذر روی ماجرا و مباحث مختلف ایستاد و سپس گذشت. بلکه متمرکز شدن روی هر موضوع و توجه دقیق بسیار مهم و اساسی است.
تنوع در روش ها: وقتی قرار است که ما بتوانیم روی موضوع های مختلف متمرکز شویم، باید بدانیم که لازم است از روش های مختلفی برای آموختن هر چیزی استفاده کنیم. برای تغییر ذهن یک روش وجود ندارد. بلکه روش های مختلفی راباید شناخت و روی آنها کار کرد. به همین دلیل در این بخش پیشنهاد یاری گرفتن از برنامه های هفت هوش مطرح می شود.
این سه اصل از اصول پایه در نظام آموزشی گاردنر است و به عبارتی اگر معلم و مربی ای به این سه اصل اعتقاد داشته باشد در جریان فکری گاردنر قرار می گیرد. متاسفانه بسیاری از منابع آموزشی و یا افرادی که از این الگو یادمی کنند، فقط به نظریه های هوش می پردازند و این نظریه راغالب برتمامی دیدگاه های گاردنر می دانند. در حالیکه هفت هوش به نوعی توجه کردن به روش هایی است که می تواند برای آموختن بیشتر و تغییر ذهن کودک، مربی و معلم را یاری برساند و بدین ترتیبی توجه به ارکان آموزش که در این سه اصل به آن اشاره شده است، بسیار مهم است(همان، ص 132)
برنامه ریزی آموزشی
در مراکز آموزشی وابسته به دیدگاه گاردنر فرایند پیچیده ای برای سازماندهی برنامه های آموزشی و در کل تغییر ذهن شکل می گیرد. برنامه ریزان آموزشی در اجرای هر واحد کاری می کوشند که سه اصل پایه گاردنر را به طور جدی رعایت کنند. در ابتدا قبل از آموزش هر مبحثی از بچه ها خواسته می شود که اطلاعات خود را پیرامون آن موضوع بیان کنند. چه می دانند و با خودچه داده هایی را از خانه و یا بیرون از مرکز آموزشی آورده اند. سپس در بخش دیگر این ماجرا مطرح می شود که آیا این اطلاعات درست است و آیا چیزهایی که می دانیم به واقعیت نزدیک است یا نه ؟به عبارت دیگر چه می دانیم و چه قدر درست می دانیم. شک کردن به آموخته های قبلی به طور مرتب با دانش آموزان کار می شود و به آنان این مهارت داده می شود که از مطلق گرایی فاصله بگیرند. پس برای اینکه بتوانند موضوع مورد نظر خود را آموزش بدهند زمینه های بسیاری برای توجه و تمرکز کودک فراهم می کنند. آن قدر آن موضوع را به شکل های مختلف نشان می دهند تا انگیزه های کودکان تقویت شود. در همین جا دانستن وآگاه بودن به نظریه های هفت هوش مطرح می شود و این که مربی بداند برای پرداختن به هر موضوع لازم است که از هوش های چند گانه یاری بگیرد بدین ترتیب تقریبا هرکودکی با هر پیشینه ی قبلی علاقه مند می شود تا روی موضوع ارائه شده وقت بگذارد و آنراجذب کند. در چنین روندی فعالیت های متنوعی براساس نظریه هفت هوش انجام می شود تا کودک بتواند درک بهتری از موضوع مورد آموزش بدست آورد در اینجا نظریه هفت هوش به نوعی کاربردی و عملیاتی می شود و زمینه های تغییر ذهن را فراهم می کند. (همان، ص134)
در حالی که روان شناسی دانشگاهی برخورد گرم و صمیمانه ای با نظریه گاردنر نداشته است، نظریه «هوش های چندگانه» وی کشش و جذبه شگفت انگیز خود را حفظ نموده است. این نظریه در مقیاس گسترده، مورد تایید معلمان آمریکای شمالی، آمریکای جنوبی، استرالیا، بخش هایی از اروپا و آسیا قرار گرفته است. این نظریه برای تمام سطوح آموزشی به کار رفته است، ازپیش دبستانی تا آموزش بزرگسالان. این نظریه در تمامی رشته های دانشگاهی و آموزش های حرفه ای استفاده شده است و جای خود را در کلاس های آموزش و برای دانش آموزان عادی و همچنین آموزش به دانش آموزان معلول و تیزهوش باز نموده است.
چندین دلیل برای بقای نظریه «هوش های چندگانه» در آموزش و پرورش وجود دارد. از جمله این دلایل، یکی این است که نظریه به تجربیات روزمره مربیان اعتبار می بخشد: تفکر و یادگیری دانش آموزان به طرق متفاوت بررسی می شود. این نظریه همچنین یک چهارچوب ادراکی برای سازمان دهی و تأمل روی برنامه درسی، ارزیابی و تمرین عملی فراهم می آورد. این تأمل هم به نوبه خود بسیاری از مربیان را به گسترش رویکردهای جدیدی هدایت نمود، رویکردهایی که بهتر می توانند دامنه نیازهای دانش آموزان شان را در کلاس دریابند. به نظر می رسد بینش گاردنر براساس سنت های فکری سقراط و جان دیویی و جان هنری کاردینال نیومن پایه گزاری شده است. دیدگاه او همچنین با فهم مبتنی بر تجربه شناخت و با این واقعیت سازگار است که نظام های آموزشی پیشرفته در جوامعی مستقرند که به طور روز افزونی چند قومیتی می شوند و از فناوری لازم برخوردارند.
برای حداقل یک دهه، گاردنر تاکید می ورزید که مربیان باید فهمیدن را در قالب رشته های علمی که به نظر او از ابداعات کلیدی بشرند، بگنجاند. با این حال، همان قدر که فهمیدن رشته ها برای گاردنرمهم بود، این نکته هم برایش مسلم بود که آموزش باید هدفی فراتر از آن را مد نظر قرار دهد. «وظیفه ما در هزاره جدید» این است که «دریابیم چگونه هوش و اخلاق
می توانند دست به دست هم جهانی را خلق کنند که افراد مختلف با گرایش های متفاوت می خواهند در آن زندگی کنند». با این همه، حتی اگر جامعه ای تحت هدایت افراد «باهوش» باشد، باز هم ممکن است خود یا بقیه جهان را از بین ببرد. برای انجام دادن وظیفه فوق، گاردنر(1994) و همکارانش، میهالی چکسنتمیهالی و ویلیام دامون «پروژه کار خوب» را آغاز نمودند. هدف نهایی این پروژه پی بردن به این نکته است که چگونه اشخاص در اوج پیشتازی در یک حرفه می توانند کاری تولید کنند که براساس استانداردهای آن شغل، نمونه باشد و همچنین به مصلحت جامعه گسترده تری باشد. با تعمیم یافته های این پروژه به محیط های آموزشی امکان دارد عملکردهای آموزشی و همچنین بشر دوستانه نسل های بعد افزایش یابد. امید است که چنین شود، گاردنر هم قصد دارد در آینده، برای سال های متمادی روی این طرح تحقیق کند. (پالمر، ترجمه: جمعی از مترجمان، 1391، ص 513)
جدول 2-6 هوش هشتگانه نظریه گاردنر(اقتباس از ارمرود، 1995، وولفولک، 1995، سیف، 1380، ص587)
نوع هوش
نمونه های رفتار
مشاغل احتمالی
هوش زبانی
توانایی استفاده از زبان به طور موثر
سرودنشعر حساسیت داشتن نسبت به کارکردهای مختلف
شاعر
روزنامه نگار
هوش موسیقیایی
توانایی خلق، درک، و ارج گذاری موسیقی
نواختن آلات موسیقی
ساختن آهنگ موسیقی
آهنگ ساز
نوازنده
هوش منطقی-ریاضی