2. به کارگیری درست هیجانها: قدرت تنظیم احساسات خود تواناییای است که بر حس خودآگاهی متکی میباشد. افرادی که به لحاظ این توانایی ضعیفاند دایماً با احساس ناامیدی و افسردگی دست به گریبانند در حالی که افرادی که در آن مهارت زیادی دارند با سرعت بسیار بیشتری میتوانند ناملایمات را پشت سر بگذارند. این توانایی کمک شایانی است برای از بین بردن تهدیدهای محیطی و یا کم کردن ضعفهای درونی.
3. برانگیختن خود: افراد دارای این مهارت در هر کاری که به عهده میگیرند بسیار مولد و اثر بخش خواهند بود. لازم است انسان سکان رهبری هیجانها را در دست بگیرد. توانایی دستیابی به مرحله غرقه شدن در کار، انجام فعالیتهای چشمگیر را میسر میگرداند.
4. شناخت عواطف دیگران: همدلی اساس مهارت مردم است. کسانی (مدیران و تجاری) که از همدلی بالایی برخوردار باشند به علایم اجتماعی ظریفی که نشان دهنده نیازها یا خواستههای دیگران است توجه بیشتری نشان میدهند. این توان آنها را در حرفههای مدیریت و فروش که مستلزم مراقبت و توجه به دیگرانند موفق میسازد.
5. حفظ ارتباطها: بخش عمدهای از هنر برقراری ارتباط، مهارت کنترل عواطف در دیگران است. اینها مهارتهایی هستند که محبوبیت رهبری اثربخشی بین فردی را تقویت میکنند.
مایر،سالووی وکارسو (1990) برای هوش هیجانی چهاربعدتشخیص دادهاند که عبارتند از(مختاریپور و سیادت، 1385):
1. شناسایی هیجانها در خود و دیگران: ضروریترین توانایی مرتبط با هوش هیجانی این است که مدیران از هیجانها و احساسهای خودآگاه باشد. توانایی خودآگاهی به مدیران اجازه میدهد تا نقاط قوت و ضعف خود را بشناسند و به ارزش خود اعتماد پیدا کنند. مدیران خودآگاه برای آزمون دقیق روحیات خود از خود آگاهی استفاده میکنند و به طور شهودی و از راه درک مستقیم میدانند که چگونه دیگران را تحت تاثیر قرار دهند.
2. کاربرد هیجانها: کاربرد هیجانها،توانایی استفاده از هیجانها درکمک به کسب نتایج مطلوب،حل مسایل واستفاده ازفرصتهاست. این مهارت شامل توانایی مهم همدلی و بینش سازمانی است. مدیرانی که از این توانایی برخوردارند، هیجانها و احساسهای دیگران را بیشتر عملی میسازند تا اینکه آنها را حس کنند. علاوه بر این، آنان در زمینه شناخت روند سیاستهای اداری تخصص دارند. بنابراین، مدیران برخوردار از آگاهی اجتماعی دقیقاً میدانند که گفتار و کردارشان بردیگران تاثیر میگذارد و آنقدر حساس هستند که اگر کلام و رفتارشان تاثیر منفی داشته باشد، آن را تغییر میدهند.
3. توانایی درک و فهم هیجانها: توانایی درک هیجانهای پیچیده وآگاهی ازعلل آنهاوچگونگی تغییر هیجانها ازیک حالت به حالت دیگر رادرک هیجانها مینامند. مدیرانی که از این توانایی برخوردارند، از این مهارتها در جهت گسترش شور و اشتیاق خود و حل اختلافهااز طریق شوخی و ابراز مهربانی استفاده میکنند. آنها به کمک این تواناییها میتوانند بفهمند که چه چیزی موجب برانگیختنیا عدم برانگیختن افراد یا گروهها میشود و در نتیجه میتوانند همکاری بهتری را با دیگران برنامهریزی کنند.
4. مدیریت هیجانها: مدیریت هیجانها،توانایی کنترل واداره کردن هیجانها درخود و دیگران است. مدیرانی که این تواناییرا دارا هستند، اجازه نمیدهند بدخلقیهای گاه و بیگاه در طول روز از آنها سربزند. آنان از توانایی مدیریت هیجانها به این منظور استفاده میکنند که بدخلقی و روحیه بد را به محیط کاری و اداره وارد نکنند یا منشا و علت بروز آن را به شیوهای منطقی برای مردم توضیح دهند. بنابراین، آنها میدانند که منشا این بدخلقیها کجاست و چه مدت ممکن است به طول انجامد.
طبق گفته بار-آن هوش عاطفی بهطور کلی شامل ابعاد زیر است(حقانی و همکاران، 1390):
شادمانی: به معنی توانایی درک احساسخوشبختی، لذت بردن از خود و دیگران.
خوش بینی :تقویت نگرشهای مثبت حتیدر صورت بروز بدبختی و احساسات منفی.
خود شکوفایی :توانایی درکظرفیتهای بالقوه و انجام چیزی که میتوان انجام داد.
خود آگاهی :توانایی آگاه بودن وفهم احساس خود.
خودابرازی :توانایی ابراز احساسات، باورها و افکار و دفاع از مهارتهای برحق و سازنده.
عزت نفس :توانایی آگاه بودن از ادراکخود، پذیرش خود و احترام به خود.
استقلال :توانایی هدایت افکار و اعمالخود و آزاد بودن از تمایلات هیجانی.
همدلی: توانایی آگاه بودن و درک احساساتدیگران و ارزش دادن به آن.
روابط بین فردی: توانایی ایجاد و حفظ روابط رضایت بخش متقابل.
مسؤولیت پذیری اجتماعی: توانایی بروز خود به عنوان عضو مؤثر و سازنده گروه.
حل مسأله: توانایی تشخیص وتعریف مشکلات و تحقق بخشیدن به راهحلهای مؤثر.
واقع گرایی: توانایی سنجش هماهنگیبین آنچه بطور هیجانی تجربه شده و واقعیت موجود.