چکید
ادبیات و پیشینه پژوهش

مقدمه :
هدف از ارائه این فصل مروری بر ادبیات تحقیق و مطالعات گذشته است .ادبیات تحقیق در دو بخش ارائه شده است . ابتدا نظریه ها و مطالعاتی که در زمینه هوش هیجانی صورت گرفته ،بیان شده و سپس نظریه ها و مطالعات مربوط به خود کارامدی ارائه گردیده است و در پایان دستاورد ها و نتایج مطالعات انجام شده در مورد هر یک از متغییر ها بیان شده است.
بخش اول :هوش
تعریف هوش: هوش یکی از مباحث اصلی و مهم روانشناسی را تشکیل می دهد.ارائه یک تعریف که بتواند تمام جنبه های هوش را در نظر بگیرد ،بسیار دشوار است .زیرا هوش کیفیتی قابل رویت واحساس شدنی نیست ،بلکه یک صفت فرضی و یک مفهوم انتزاعی و مجرد است و انچه مورد مطالعه قرار میگیرد ،خود هوش نیست،بلکه آثار آن است. به علاوه هوش نه به عنوان یک استعداد ،بلکه مجموعه ای از استعداد هاست که از فردی به فرد دیگر فرق می کند(هین واستیو2،1996. ترجمه کوچک انتظار و موسوی شوشتری،1384)
مفهوم هوش تاریخی طولانی دارد،شاید به اندازه خود انسان قدمت داشته باشد.کلمه هوش تحت عنوان عقل و خرد از دیرباز ،در مباحث فلسفی و ادیان مختلف به کار رفته است.اما مطالعه آن به شکل علمی از اوایل قرن بیستم آغاز شده است.وقتی روانشناسان شروع به تفکر و نوشتن در مورد هوش کرده اند، ابتدا بیشتر روی جنبه های شناختی آن ،مانند حل مسأله و حافظه متمرکز شده بودند.از زمان پیدایش آزمون هوش بینه -سیمون3درسال 1905به منظور متمایز کردن کودکان عقب مانده ذهنی از کودکان عادی ،مفهوم هوش به عنوان عمده ترین مشخصه متمایز کننده افراد عادی وعقب مانده و پیش بینی پیشرفت تحصیلی افراد مطرح شد.از این منظر هوش در مقابل هیجان قرار گرفت و روانشناسانی که هوش را مطالعه می کردند تفکر منطقی را در مقابل تجارب هیجانی قرار دادند(مایر و سالووی 4 1990 ،به نقل از جعفری کندوان ، 1385)
تعریف هوش در دوره های متعدد،تغیییرات زیادی را از سر گذرانیده است.برای مثال دکارت ،هوش را توانایی قضاوت درست از غلط می دانست.یکی از تعاریفی که بیشتر مورد استفاده قرار گرفته است،تعریف وکسلر5 است که هوش را ظرفیت کلی افراد برای عمل به صورت هدفدار و تفکر عاقلانه و بررسی مؤثر محیط می داند.وکسلر بین توانایی های عقلی و رفتارهوشمندانه یا هوش عمومی تمایز قائل شد.او بر خلاف نظریه پردازان قبلی هوش،تأکید کرد که هوش عمومی همان توانایی های عقلی نیست، بلکه برای اندازه گیری آن باید ،کل شخصیت فرد را مد نظر قرار داد،البته استفاده وکسلر از مفهوم شخصیت با آن چیزی که روان شناسان شخصیت به کار می برند، متفاوت بود. وکسلر این واژه را برای یک مفهوم کلی که شامل توانایی های شناختی ،رگه های شخصیتی،رفتارهای هیجانی و نگرش ها می باشد ،به کار برده است .
وکسلر (1950) به عوامل غیر عقلایی که رفتار هوشمندانه یک فرد را تسهیل می کند،همچون پشتکار،علاقه و انگیزه و وظیفه شناسی و یا موجب باز داری آنها می شود،همچون اضطراب و ناامنی و تحریک پذیری توجه نمود و سعی کرد که این عوامل را در مفهوم هوش عمومی خود بگنجاند،بنابراین وکسلر نیز به نقض ازمونهای هوش قبلی در نادیده گرفتن عوامل هیجانی و انگیزش در بر آورد هوش پی برد و بین توانایی های عقلی و عملکرد عاقلانه تمایز قائل شد.
پیاژه نیز هوش را به عنوان قابلیت سازش ارگانیسم با موقعیت های جدید می داند که در این تعریف جامع، جدا کردن توانایی های شناختی از پردازش های هیجانی ممکن نیست .بنابراین مبنا قرار دادن این تعریف برای طرح آزمون های سنتی هوش که فقط پردازش های عقلایی را در نظر داشتند ممکن نیست .( وکسلر،1950. به نقل از جعفری کندوان ،1385)
ثرندایک6 (1973) هوش را از نظر کارکرد به سه دسته اجتماعی،انضمامی،انتزاعی تقسیم می کند:
هوش اجتماعی:کمک به درک روابط بین افراد و گروههای اجتماعی می باشد.
-هوش عینی :به کار برد ابزار و وسایل زندگی روزمره و طبقه بندی انها کمک می کند.
-هوش انتزاعی:کمک در بکارگیری نماد ها و علامت ها و قدرت بکار گیری تفکر و استدلال را شامل می شود.گاردنر7(1983) که نظریه هوش چند گانه را مطرح نمود .با کمک معیار های دقیق خود ،هفت نوع هوش متمایز را شناسایی کرده است:1-هوش بدنی یا شناختی(همان هوش کلامی) 2-موسیقی 3-منطقی و ریاضی 4-فضایی 5-بدنی و جنبشی 6-درون فردی(مربوط به اگاهی فرد از خودش) 7-میان فردی(مربوط به شناخت دیگران). دلیل وی در بیان هوش چند گانه آن است که وقتی مغز صدمه می بیند، شخص برخی از توانایی های خود را از دست داده و سایر توانایی های وی فعال می باشند.گاردنر معتقد است که در سنجش هوش به جای به دست آوردن یک نمره انفرادی ،بایدتمام توانمندی های فرد مورد ارزیابی قرار می گیرد.( کرمی،1382)
نظریه های هوش : با وجودی که هوش یکی از آن موضوعاتی است که در حوزه روانشناسی ، بسیار مورد بحث قرار گر فته است اما تعریف استانداردی از این که چه چیزی دقیقاً تشکیل دهنده هوش است وجود ندارد . برخی پژوهشگران هوش را یک قابلیت منفرد و عمومی می دانند در حالیکه برخی دیگر اعتقاد دارند که هوش در بر گیرنده دامنه ای از مهارت ها و استعدادهاست . آنچه در زیر می آید برخی از نظریه های عمده درباره هوش است که ظرف چندین سال اخیر ارائه گشته است .
هوش عمومی : چالزاسپیرمن 8
چالزاسپیرمن ( 1945 – 1863 ) ، رو
انشناس انگلیسی ، به تشریح مفهومی پرداخته است که آن را هوش عمومی یا عامل نامیده است . او پس از استفاده از روشی به نام ” تحلیل عوامل ” برای بررسی تعدادی از آزمونهای استعداد روانی ، متوجه شد که امتیاز این آزمون ها به نحو قابل ملاحظه ای به یکدیگر شبیه هستند . کسانی که نتایج خوبی در یک آزمون شناختی کسب کرده اند ، در سایر آزمونها نیز نتایج خوبی به دست آورده اند و بر عکس . اسپیرمن نتیجه گیری کرد که هوش یک قابلیت شناختی عمومی است که قابل ارزیابی و کمی شدن می باشد .
هوش چند گانه : هاوارد گاردنر9
یکی از جدید ترین ایده ها ، نظریه هوش چند گانه هاواردگاردنر است . گاردنر به جای تمرکز بر تحلیل امتیاز آزمونها ، عقیده دارد که مقدار عددی هوش انسان ، بیانگر دقیق و کامل توانایی های او نیست . نظریه او هشت هوش مختلف را بر پایه مهارت ها و توانایی هایی که در فرهنگ های مختلف ارزشگذاری شده اند ، توصیف می کند . این هشت هوش عبارتند از : هوش تصویری – فضایی ، هوش کلامی – زبانی ، هوش اندامی – جنسی ، هوش منطقی – ریاضی ، هوش میان فردی ، هوش موسیقیایی ، هوش درون فردی و هوش طبیعی .
نظریه سه وجهی هوش : رابرت استرنبرگ10
رابرت استرنبرگ روانشناس معروف ، هوش را بدین صورت تعریف می کند : هوش عبارت است از فعالیت ذهنی در جهت انطباق هدفمند با محیط واقعی مربوط به زندگی شخص یا انتخاب و شکل دهی آن . با وجودی که او با گاردنر موافق است که هوش ، بسیار فراتر از یک قابلیت منفرد و عمومی است ، اما عقیده دارد که برخی از انواع هوش های گاردنر بهتر است به عنوان استعدادهای فردی در نظر گرفته شوند . آنچه استرنبرگ هوش موفق نامیده از سه عامل متفاوت تشکیل شده است :
هوش تحلیلی : این مولفه به قابلیت های حل مساله اشاره می کند .
هوش مولد : این جنبه از هوش قابلیت برخورد با شرایط جدید با استفاده از تجربیات گذشته و مهارتهای فعلی است .
هوش عملی : این عنصر به قابلیت انطباق و وفق پذیری با یک محیط در حال تغییر اشاره می کند .
انواع هوش از دیدگاه استرنبرگ : استرنبرگ که نظریه خود را در دهه 80میلادی مطرح کرده به اجزای عالیه عملیاتی و اجزای کسب معلومات در هوش اشاره می کند و بر این اساس وی نیز هوش را به انواع هوش کلامی ، هوش کاربردی و هوش اجتماعی تقسیم می کند .
هوش کلامی : در این نوع هوش فرد به سرعت مطالب را می خواند و می فهمد و در سخن گویی، واژگان بیشتر و دقیق تری به کار می برد .
هوش کاربردی : با استفاده از این نوع هوش ،فرد هوشمند همواره موقعیت ها را خوب بررسی می کند و مسائل خود را به نحو مطلوب و موفقیت آمیز حل می کند .
هوش اجتماعی : فرد هوشمند با این نوع از هوش، افراد را آنگونه که هستند می پذیرد ، پیش از سخن گفتن می اندیشد و رفتار و کردارش با سنجیدگی و ژرف نگری همراه است.(به نقل ازآقا جانی پور،1386. 75-70)

یکی دیگر از مطالب سایت :
چگونه دانش آموزان را تکلیف پذیر کنیم ؟

هیجان11:
واژهای که به عنوان هیجان به آن اشاره می کنیم،اصطلاحی است که روانشناسان و فلاسفه بیش از یک قرن درباره معنای دقیق آن به بحث و جدل پرداخته اند.
ریشه اصلی لغت emotion فعل لاتین motere به معنای حرکت کردن است که اضافه شدن پیشوند e) (معنای ضمنی دور شدن را به آن می بخشد.در فرهنگ آکسفورد12 معنای لغوی هیجان اینگونه آمده :”هر تحریک یا اغتشاش در ذهن ،احساس،عاطفه و هر حالت ذهنی قدرتمند وتهییج شده”. در اینجا هیجان برای اشاره به یک احساس ،فکر ،حالت روانی و بیولوژیکی مختص آن و دامنه ای از تمایلات شخصی برای عمل کردن به کار می رود.هیجانها پدیده های چند وجهی بوده و تا اندازه ای حالت های عاطفی ذهنی می باشند وآنها باعث می شوند تا به شیوه ای خاصی احساس کنیم مثلا شادمان هستیم و …..همچنین پاسخ های زیستی نیز می باشند مانند آن دسته از واکنش های فیزیولوژیک که بدن را برای عمل سازگاری آماده می سازند.هیجان ها پدیده های اجتماعی نیز بوده و تولید حالت های متمایز صوتی و بدنی می کنند که تجربه های هیجانی درونی ما را به دیگران انتقال میدهند.(گلمن 1995،ترجمه پارسا،1380)
از اوایل دهه 1980 بود که مفهوم متفاوتی از هیجانها ایجاد شد و شروع به رشد کرد.عقیده جدید این بود که هیجانها الزاما در رفتار و تفکر هوشمندانه تداخل ایجاد نمی کنند،بلکه به هوش انسان کمک می کنند.در واقع یکی از تفکرات مهمی که در این سالها به وجود آمداین بود که هیجانها نوعی اطلاعات هستند .معنای آن این است که مردم از هیجانهای خود استفاده می کنند تا درباره دنیا و محیط اطراف خود ،قضاوت کنند.هیجانها چه نوع اطلاعاتی ارائه می دهند؟طبق این نظریه ،هیجانها درباره ارزش ،اطلاعاتی ارائه می دهند،آنها نوعی علایم اختصاری و سریع هستند که به ما اطلاع می دهندچه چیزی را در محیط خود ارزیابی و قضاوت کرده ایم و آن را مثبت یا منفی یافته ایم.(گنجی، 1384)
تعداد هیجانهای شناخته شده ،با در نظر گرفتن ترکیبات ،تحولات واختلافات جزئی میان آنها ،به چندین نوع می رسد.در واقع هیجان های ظریف بی شماری وجود دارند که برای آنها واژه ای نداریم.
از نظر برخی نظریه پردازان مجموعه هیجانات زیر جهان شمول هستند.
-خشم:تنفر،آزردگی ،غیظ،خصومت و ……
-اندوه:دلتنگی ،غصه و ناامیدی و………..
-عشق:پذیرش،رفاقت،شیفتگی و……….
-شادمانی: لذت،آسودگی ،خرسندی ،وجد و در نهایت شیدایی
-شرم:احساس گناه،حسرت،پشیمانی ،افسوس و توبه. .(گلمن1995،ترجمه پارسا،1380)
این استدلال که چند هیجان محوری وجود دارد،نیز از سوی پل اکمن13مطرح شده است.وی گزارش داد که افراد متعل
ق به فرهنگ های مختلف در سراسر دنیا می تواند حالت ها یا چهره حاکی از چهار هیجان (ترس ،خشم ،اندوه و لذت) را تشخیص دهند. همین مساله حاکی از جهان شمول بودن این هیجان ها می باشد.(مهانیان خامنه،1382)
تعاریف هیجان متعدد و اغلب متناقض می باشد، این تضاد به علت آن است که نماد های متعددی از هیجان وجود دارد.هیجان شامل حداقل چهار جزء اصلی زیر می گردد:
1-جزءبیانی یا حرکتی :که عبارت است از توانایی بیان هیجان از طریق حالت های صورت ،حرکات بدن و تن صدا و محتوای آن.
2-جزء دوم :عبارت است از تشخیص و باز شناسی آگاهانه ما از هیجانها ،یا آنچه اغلب”احساس”14می نامیم حالت های احساسی ،نتیجه آگاهی ما از علایمی است که از سیستم اعصاب مرکزی می آید.(مثلا ضربان قلب ،تغییرات عصبی -شیمیایی در بدن ما و…)
3-جزء سوم هیجان عبارت است از تنظیم هیجان ،تمایل به انجام بعضی اعمال بخصوص وجود دارد که نتیجه مستقیم تجربه هیجانهاست .برای مثال ،خوشحالی بوسیله سطح فعالیت زیاد می گردد،بر عکس غمگینی منجر به سطح پایین فعالیت می گردد. در حالی که خشم بطور مستقیم با تمایل برخورد یا زدن به هدف/ با شخص همراه می باشد.ترس منجر به بی حرکتی یا به اصطلاح یخ زدن و سپس فرار از هدف /یا شخص می گردد.
4-آخرین جزء هیجان عبارت است از توانایی تشخیص هیجانها در دیگران : یعنی توانایی تشخیص اینکه دیگری دچار چه حالت هیجانی می باشد ،از طریق پردازش حالت های چهره و بدن( که شامل حرکات سر و چشم نیز می گردد) وتن صدا و سرعت آن(اکبر زاده ،1383) .
تاریخچه مطالعات هوش هیجانی:
توصیف های داده شده از هوش هیجانی به همان قدمت رفتار انسانی است . از انجیل عهد قدیم و عهد جدید و فلاسفه یونانی گرفته تا شکسپیر ، توماس جفر سون و روان شناسان مدرن ،جنبه هیجانی منطق ،به عنوان عنصر بنیادین سرشت انسان مطرح شده است(گنجی،1384)
شاید دقیق تر بتوان گفت بحث مربوط به هوش هیجانی از 2000 سال قبل شروع شد. زمانی که افلاطون نوشت:”تمام یادگیری ها یک مبنای هیجانی دارند.(فریمن15،2003)
در سالهای 1900تا 1920 جنبش جدیدی به وجود آمد که می خواست برای اندازه گیری هوش شناختی (IQ)راهی پیدا کند.دانشمندان آن زمان ، IQ را که روش سریع برای جدا کرد ن افراد متوسط از افراد با هوش بود،مورد مطالعه قرار دادند. آنها خیلی زود متوجه محدودیت ها این روش شدند.بسیاری از مردم خیلی با هوش بودند ،اما توانایی آنها در اداره کردن رفتارشان و کنار آمدن با دیگران را محدود کرده بود. همچنین آنها متوجه شدند افرادی وجود دارند که هوش متوسط دارند،ولی در زندگی موفق هستند.(گنجی،1384)
ریشه های قدیمی تر اصطلاح هوش هیجانی را می توان در مفهوم هوش اجتماعی ثرندایک یافت که آن را به عنوان توانایی درک دیگران و رفتار عاقلانه در ارتباطات انسانی تعریف کرده است. اصطلاحی که او اختراع کرد،هوش اجتماعی16 نشانگر توانایی افرادی است که در خوب کنار آمدن با مردم مهارتهای کافی دارند،ثرندایک معتقد بود که هوش از یک مؤلفه تشکیل نشد. چرا که نمی توان با یک هوش تمام توانایی های انسان را سنجید و به همین دلیل سه نوع هوش را مطرح می سازد .1-هوش اجتماعی 2-هوش عینی 3-هوش انتزاعی .از نقطه