2-1-1-6-1: دیدگاه روان تحلیلگری
نظریه پردازان روان تحلیلگری و بسیاری از متخصصان دیگر معتقدند تعیین کننده عمده اختلالات اضطراب، حوادث درون فردی و انگیزه های ناخودآگاه هستند. آنها بر این باورند که وقتی “خود” در معرض خواسته های محیطی افراطی قرار می گیرد یا وقتی در نظام نهاد-خود-فراخود تنش وجود دارد اضطراب تجربه می شود (ساراسون و ساراسون1371).
زیگموند فروید: در اوایل کار خود بین سه نوع اضطراب آغاز کرد: اضطراب “واقعی” که در مواجهه هنگام با خطرات برونی بوجود می آید و واکنشی فطری، همگانی و بهنجار است، اضطراب “نوروزی” که در پاسخ به موانعی بروز می کند که والدین یا شرایط پیرامونی بطور مداوم و افراطی، در راه بیان کشاننده های بُن بوجود می آورند و اضطراب “اخلاقی” یا اضطرابی ناشی از تنبیه ها و تهدیدهایی که هنگام بیان کشاننده های بُن اعمال میشوند و موجب می شوند این کشاننده ها بخودی خودی تهدیدآمیز به نظر برسند. از دیدگاه فروید در اضطراب فراگیر و اختلال وحشتزدگی، دفاعهای فرد برای کنترل یا حبس اضطراب کافی نیست و اینکه این اختلالها ناشی از تضعیف یا از هم پاشیدگی مکانیزمهای دفاعی هستند. هراس در دیدگاه روانپویشی از دو مفهوم بنیادی “تعارض روانشناختی” و “فرایندهای روانی ناهشیار” نشأت می گیرد؛ از این نقطه نظر موقعیت یا شیئ ترس آور اهمیت نمادین دارد و می تواند به عنوان جایگزین چیزهای دیگری که فرد از آنها می ترسد و یا چیزهایی که ورای آگاهی فرد هستند در نظر گرفته شود. این نماد بیانگر تعارض روانشناختی حل نشده، و بازمانده از دوران کودکی است. از دیدگاه فروید، در افراد مبتلا به هراس نه تنها تضعیف یا از هم پاشیدگی مکانیزمهای دفاعی مانند مبتلایان اختلال اضطرابی تعمیم یافته مشاهده نمی شود، بلکه بالعکس، از مکانیزمهای دفاعی “سرکوبگری” کشاننده های لیبیویی بر اثر منعهای والدینی و “جابجایی” به اشیاء یا موقعیتهای خنثی که مهار آنها آسانتر و مقابله با آنها سهلتر است بصورت مفرط سود می جویند و گرچه ارتباط موضوعهای هراسناک با کشاننده های تهدیدآمیز، محرز است امّا افراد مبتلا به هراس، نسبت به این رابطه هشیار نیستند.
از دیدگاه آنا فروید هر شکلی از اضطراب، مشخص کننده مرحله خاصی از تحول “رابطه موضوعی” است. اضطراب جدایی به مرحله اول یا مرحله زیست شناختی زوج مادر-کودک، ترس از دست دادن ” موضوع عشق ” به اضطراب مرحله استقرار موضوع جزئی یا موضوع اتکایی، ترس از دست دادن “عشق موضوع” یا “دوام شیء” به مرحله پایداری موضوع، اضطراب اختگی به مرحله احلیلی، اضطراب ناشی از قدرت کشاننده ها به مرحله اودیپی و دوره نوجوانی، اضطراب فرامنی که سرچشه ک اضطراب اخلاقی است، به دوره نوجوانی و بزرگسالی اختصاص دارد. از دید آنا فروید اضطرابهای دیرینه ای وجود دارد که باید آنها را به آمادگی فطری وابسته دانست که مبیّن ضعف “من” تحول نایافته و سردرگمی کودک در برابر دریافتهای ناشناخته ای هستند که وی نمی تواند آنها را مهار کرده ا درونسازی کند. این ترسها به موازات تحول کنشهای مختلف من و تضعیف فرافکنی و فکر سحری از بین می روند.
کلاین: معتقد است که تعارض بین کشاننده و کشاننده مرگ، انسان را از بدو تولد در معرض اضطراب قرار می دهد. وی بر اساس مشاهدات تحلیلی خود اظهار می دارد که ترس از دست دادن زندگی در ناهشیار وجود دارد و این ترس به منزله واکنشی نسبت به خطرات نیروهای درونی مبتنی بر غریزه مرگ و پرخاشگری است که ارگانیزم را از آغاز تولد، تهدید می کنند. از دید کلاین ، هراس نیز به منزله تغییر شکل یک اضطراب است که به زودرس ترین مراحل اختصاص دارد.
اشپیتز: بر کنش هشداردهنده اضطراب و وابستگی آن با یادگیری و پیش بینی تأکید می کند. در نظام وی، اضطراب در حکم علامت محرکی است که هدف آن پیشگیری از خطر “آسیب دیدگی خوددوستداری” است.
روانشناسان من (هارتمن،کریس و لون اشتاین) بر مفهوم از هم پاشیدگی مکانیزمهای دفاعی که می تواند مبنایی درونی یا بیرونی داشته باشد، تأکید می کنند و در هر دو مورد تهدید شدگی را بر ماهیّت اضطراب حاکم می دانند: تهدیدی که شدید نباشد به منزله علامت محرک هشداردهنده ای (اضطراب به منزله علامت محرک) عمل می کند و اضطراب خودمختار فقط هنگامی ظاهر می شود که کنش علامت محرک با شکست روبرو شود (کریس1950). گفته می شود چنین درماندگیهایی، خواه با ترس از دست دادن موضوع عشق مرتبط باشند(و در نهایت عشق موضوع)، خواه ترس از اختگی یا ترس از هشیار شدن را به همراه داشته باشند، همواره گذشته را از نو زنده کنند.
سالیوان(1955) اضطراب را نتیجه انحصاری بازخورد با مادر و فرایندهای تربیتی تأیید و تنبیه بویژه توسط مادر می داند. این تأثیر می تواند هشیار یا ناهشار باشد (به نقل از دادستان 1376).
2-1-1-6-2: دیدگاه پدیدارشناسی و تبیینهای زیستی-رفتاری
از دید نظریه پردازان پدیدارشناسی در اختیار داشتن تواناییهای سریع یادگیری و واکنشهای بازتابی برای بقای حیوان، کفایت نمی کند. بلکه افزون بر آن حیوان باید دارای یک آمادگی خاص یعنی ترس و به معنای دقیقتر، اضطراب باشد تا وی را در یک حالت هشدار و مراقبت بیشینه نگهدارد. از این دیدگاه، ترس نیز مانند انگیزشهای دیگر، باید بصورت خودکار، بروز کند. تکامل انواع، باید افراد را دارای حداقل تولید درون زاد اضطراب کرده باشد تا بتوانند به منظور زیستن و بقای خویشتن با حدّ متوسط خطرهایی که در برابرشان قرار می گیرند، مقابله کنند (لی هازن1973). بنابراین از دید این نظ
ریه اضطراب می تواند نوعی مکانیزم سازشی باشد که در جهت آماده سازی رفتارهای مقابله ای گونه ها آنها را به موقع در مقابل خطرات مصون می سازد. در مورد انسان نیز این احتمال وجود دارد که پاره ای از افراد مانند افراد روان آزرده، آمادگیهای ژنتیکی گسترده ای را در قلمرو اضطراب به ارث برده باشند و بالعکس، در افرادی دیگر، مانند روان-دردمندان، این شدت از آمادگیها مشاهده نشوند (به نقل از ساراسون و ساراسون1371).
2-1-1-6-3: دیدگاه یادگیری
رفتارگرایان معتقدند که اصول کلی یادگیری می توانند برای فهم کلیه رفتارها، از جمله اختلالات اضطرابی بکار گرفته شوند. نظریه پردازان این دیدگاه معتقدند که علائم اختلالات اضطراب به همان طریقی که دیگر رفتارها یاد گرفته می شوند، یادگرفته شده اند. به عبارتی، اضطرابی که به حد بالینی می رسد پاسخی آموخته شده ا اکتسابی است، یا علامتی است که بوسیله شرایط محیطی و اغلب در خانه شکل می گیرد (ساراسون و ساراسون1371). بر طبق این دیدگاه افراد مبتلا به هراس یا اضطراب تعمیم یافته، نخست از راه شرطی شدن ترس را می آموزند و سپس اجتناب از پاره ای از اشیاء، موقعیتها یا رویدادها را فرا می گیرند. آنهایی که واجد اختلال هراسند ترس یا اجتناب از تعداد محدودی از موقعیتها یا اشیاء را آموخته اند در حالیکه طیف اینگونه ترسها در مبتلایان به اضطراب تعمیم یافته بسیار گسترده است ( به نقل از دادستان 1376). در این دیدگاه برخلاف صاحبنظران افراطی چون اسکینر که هر نوع تبیینی را که به رویدادهای درونی اشاره داشته باشد کنار می زنند، دالارد و میلر افکار و احساسات را در تبیین خود از چگونگی یادگیری رفتارهای غیرانطباقی از جمله اضطرابها دخیل می دانند (ساراسون و ساراسون1371).
رویکردهای درمانی مبتنی بر دیدگاه ادگیری درمانهای مواجهه سازی با محرک تنیدگی زا شامل سه درمان حساسیت زدایی منظم(که در آن فرد مضطرب هر بار با محرکهای قویتری مواجه می شود)؛ غرقه سازی تجسمی (یا بازپردازی ذهنی موقعیت اضطراب زای اصلی)؛ مواجهه عینی در محیط واقعی و سرمشق دهی می باشند.
2-1-1-6-4: دیدگاه شناختی
طبق نظر شناختیون، آشفتگیهای فکری که تنها در مکانها یا در رابطه با مشکلات خاص رخ می دهند منابع اضطراب هستند. این نوع آشفتگیها شامل ارزیابیهای غیرواقعی واقعیتها و غلوّ همیشگی درباره جنبه های خطرناک آنهاست. به عنوان نمونه، بک، لاود و بوهرت (1974) و هیبرت (1984) در پژوهشهای خود با استفاده از روشهای تفکر با صدای بلند و فهرست کردن افکار و گفتگوهای درونی مرتبط با تهدید دریافته اند که بیماران مبتلا به GAD یا اختلال اضطراب فراگیر و نیز افراد مبتلا به هراس از مکانهای باز در طی حملات اضطراب خود افکار و تصاویر ذهنی از تهدید جسمانی و روانی نسبت به قلمروی شخصی گزارش می کنند(شوارتسر و ویکلند1381). افراد مضطرب نسبت به محرکهای تهدیدکننده سوگیری توجه بیشتری نیز نشان می دهند (لئود و همکاران 1986 ؛ به نقل از شوارتسر و ویکلند1381). متأسفانه این افکار و عادات خیلی مزاحم می شوند و می توانند در فعالیتهای طبیعی اخلال ایجاد کنند. همچنین مطالعه روی افراد مبتلا به هراس عقاید و فرضهای نامعقول آنها را آشکار ساخته اند؛ بدینگونه که افراد مضطرب قوانینی برای خود می سازند که بر واقعیت استوار نیستند (به عنوان مثال، “اگر سوار آسانسور شوم، ممکن است گیر افتم و خفه شوم”) (ساراسون و ساراسون1381).
درمانگران شناختی در فعالیتهای درمانی خود با استفاده از فنونی از قبیل بازسازی شناختی (زاییده درمان عقلانی-عاطفی آلبرت الیس)، بازداری فکر و مرورشناختی موقعیت مشکل زا (و اصلاح روشهای مقابله ای باآن موقعیت) سعی در القای تغییر انتظارها و افکار غیرمنطقی دارند.

یکی دیگر از مطالب سایت :
راهنمای انتخاب لوازم منزل و آشپزخانه

2-1-1-6-5: دیدگاه زیست شناسی
اگرچه هیچ علت جسمی برای اضطراب یافت نشده است اما مطالعات متعددی پیوندهایی را بین اضطراب و کارکرد زیستی-جسمانی آشکار ساخته اند. بدینصورت که افرادی که دستگاههای عصبی آنها خصوصاً نسبت به محرک حساس است بیشتر احتمال می رود اضطرابهای شدیدی تجربه کنند. بعلاوه، آزمایشات مربوط به تولیدمثل حیوانات نشان داه وراثت تأثیرات قوی بر ویژگیهایی مثل بی آزاری یا ترسویی یا پرخاشگری دارد. شواهدی هم نشان می دهد که اختلالات اضطراب معمولاً در بین افراد خانواده شایع است. در حدود 15 درصد از والدین و خواهران و برادران افراد دچار اختلالات اضطراب، دچار اختلالات مشابهی هستند (کاری و گاسمن1982) دوقلوهای همسان همخوانی بیشتری (حدود%40) در علائم اضطراب نشان می دهند تا دوقلوهای ناهمسان (حدود%4). این یافته نشانگر وجود علت ژنتیک در اضطراب است. البته این نتایج نمی توانند قطعی باشند، زیرا آزمودنیها در این نوع تحقیقات نه تنها دارای وراثتهای یکسان یا همانند هستند بلکه معمولاً باهم زندگی می کنند و بنابراین محیطهای مشابهی نیز تجربه می کنند (ساراسون و ساراسون1381).
عصب-زیست شناسان شیوه درمان جسمانی (دارودرمانی) را در مورد اضطراب پیشنهاد می کنند. در متون مربوط به اثرات رفتاری آرامبخشها و داروهای ضدّاضطراب پیشنهاد می کنند که این عوامل شدت پاسخ به محرکهایی را که نشانگر تنبیه و محرومیت هستند، کاهش می دهند.
2-1-1-6-6: دیدگاه انسانگرایی و هستی نگر
این دیدگاه بر این باور است که هراس و اختلالهای اضطرابی تعمیم یافته مانند هر اختلال روانی دیگر، هنگامی بروز می کنند که افراد خود را صادقانه مورد نظر و پذیرش قرار نمی دهند و درعوض، به انکار و تغییر افکار، هیجانها و رفتار خود می پ
ردازند. این موضوع گیریهای دفاعی، در نهایت آنها را دچار اضطراب مفرط می کند و ناتوانی در استفاده از نیروهای بالقوه انسانی را در پی دارد. براساس دیدگاه انسانی نگر درصورتیکه افراد نتوانند در خلال کودکی “توجه مثبت بی قید و شرط” را از افرادی که برای آنها معنادار هستند دریافت کنند، یک شیوه کنش وری دفاعی در آنها گسترش می یابد و دیدگاهی انتقادی نسبت به خود اتخاذ می کنند. هستی نگران نیز معتقدند که هراس و اختلالهای اضطرابی تعمیم یافته ناشی از “اضطراب هستی” یعنی ترس همگانی درباره محدودیتها و مسئولیتهای زندگی فرد است (تیلیچ1953). آنها می گویند که ما اضطراب هستی را تجربه می کنیم چون می دانیم که زندگی محدود است و از مرگی که انتظار ما را می کشد، می هراسیم. از دیدگاه هستی نگری، انسانها می توانند با اضطراب هستی، براساس پذیرفتن مسئولیت اعمال، اتخاذ تصمیم ها، معنادادن به زندگی و پذیرفتن وحدت یافتگی خود، مقابله کنند یا آنکه می توانند از چنین مواجهه ای شانه خالی نمایند. چه بسا درگیری با تغییرات، درهم شدگیها و فشارهای ناشی از تکنولوژی سازمان یافته و رقابت آمیز جدید، موجب می شود که پاره ای از مردم راه زندگی فاقد اصالت را برگزینند، ترسهای خود را انکار کنند، از آزادی انتخاب منصرف شوند و خود را بصورت تامّ و تمام با هنجارها و رهنمودهایی که توسط جامعه تحمیل می شوند هماهنگ سازند ( باگینتال1965؛ می1967). بی شک اینگونه سبک زندگی در کاهش اضطراب هستی با شکست مواجه می شود و پیامد این شکست تجلّی اختلالهای اضطرابی است ( نقل از دادستان 1376).
2-1-2: ویژگیهای شخصیتی
ویژگیها یا صفات شخصیتی گرایشهای پاسخدهی به شیوه کسان یا مشابه به انواع مختلف محرکها و یا به عبارتی دیگر، شیوه های ثابت و پایدار واکنش نشان دادن به جنبه های محرک محیط مان محسوب می شود. در اینجا به ماهیت واژه شخصیت، پیدایش، تعاریف و الگوهای نظری و بالأخره، تعریف صفات شخصیتی از دید پژوهشگران “دیدگاه صفات” می پردازیم.
2-1-2-1: شخصیت
کلمه شخصیت که در زبان لاتین (Personalite) و در زبان انگلوساکسون (Personality) خوانده می شود، ریشه در کلمه لاتین(Persona) دارد. این کلمه به نقاب یا ماسکی گفته می شد که بازیگران تئاتر در یونان قدیم به صورت می زدند. به مرور معنای آن گسترده تر شد و نقشی را که بازیگر ایفا می کند را نیز در برگرفت. بنابراین مفهوم اصلی و اولیه شخصیت، تصویری صوری و اجتماعی است و بر اساس نقشی که فرد در جامعه بازی می کند، ترسیم می شود. یعنی فرد در واقع فرهنگی و فردی را در خود دارد و مجموعاً کلّیت منحصر به فردی را تشکیل می دهد که مورد توجه وامعان نظر روانشناسی شخصیت است (سیاسی 1379).