2-9-2-3 نظریه فمینیستها درباره کلیشههای جنسیتی
به طور کلی سه نظریه فمینیستی در مورد کلیشههای جنسیتی وجود دارد
1) تفاوت جنسیتی: بر اساس این نظریات معتقدند که جایگاه و تجربه زنان در بیشتر موقعیتها با جایگاه و تجربه مردان در همان موقعیتها تفاوت دارد. مضمون اصلی این نظریه این است که زنان ازجهت ارزشها و منافع بنیادیشان، بینش داوری ارزشی، ساخت انگیزههای دستاوردی، خلاقیت ادبی، تفننهای جنسی، احساس هویت و از نظر فراگردهای کلی آگاهی و ادراک خود دربارۀ ساخت واقعیت اجتماعی، بینش و برداشتی متفاوتی از مردان دارند. مضمون دیگر اینکه شکل کلی روابط زنان و تجربههای زندگیشان شکل متمایزی است. این نظریهها سه تبیین جهت تفاوت جنسیتی ارائه می دهند شامل : زیست شناختی ، نمادی و روانشناختی.
2) نظریههای نابرابری جنسیتی: میگویند که جایگاه زنان در بیشتر موقعیتها، نه تنها متفاوت از جایگاه مردان، بلکه از آن کم بهاءتر و با آن نابرابر است و این نابرابریها از سازمان جامعه نشات میگیرد و از هبچگونه تفاوت مهم زیست شناختی یا شخصیتی میان زنان و مردان ناشی نمیشود. تفاوتهای این دسته از نظریات بر دو نوع فمینیسم لیبرال و مارکسیستی منتهی میشود.
3) نظریههای ستمگری جنسیتی: موقعیت زنان را بر حسب رابطه قدرت مستقیم میان زنان و مردان بیان میکنند. زنان علاوه بر نابرابر بودن و تفاوت داشتن از مردان تحت ستم نیز قرار دارند، یعنی تحت قید و بند، تابعیت، تحمیل، سوء استفاده و بدرفتاری مردان به سر میبرند. این الگوی ستمگری با عمیقترین و فراگیرترین اشکال در سازمان جامعه عجین شده و یک ساختار تسلط بنیادی تشکیل داده که عموماً پدرسالاری خوانده میشود. پدرسالاری یک ساختار قدرت است که با بیان یک نیت عمومی و قوی ابقاء میشود و تفاوتها و نابرابریهای جنسیتی فراوردههای پدرسالاری اند. تبیینهای این گروه از نظریات عبارتند از: نظریات فمینیستی روانکاوانه، فمینیسم رادیکال، فمینیسم سوسیالیستی ( ریتزر،1374، 469-484).
2-9-2-4 نظریه پارسونز درباره تقسیم جنسیتی نقشها
نظریه پارسونز در باب خانوادۀ هستهای مبتنی بر نگرش کارکردگرا و سیستمی او بود. کارکرد باوری نوعی نظریه عمومی سیستمها را در باب جامعه انسانی پیریزی میکند که از آرا و عقاید مربوط به احکام زیستی از قبیل تولید مثل و غریزه مادری بهره میگیرد. پارسونز میگفت که خانواده هستهای شامل ذوجی ازدواج کرده و فرزندان، تناسب بسیاری با صنعتی شدن در مقیاس کلان دارد و در واقع جزء اقتضائات کارکردی آن به حساب میآید. تمام انواع الگوهای رفتاری مطلوب درباره مادری، جنسیت، تحت تکفل قرار گرفتن، نقشهای عاطفی و ابزاری به این الگوی خانواده نسبت داده میشود. (برناردز، 1384: 75-73)
نقش نمایشی مادر به روابط درونی خانواده معطوف است بنابراین مادر مسئول ابراز محبت، حمایت عاطفی و مراقبت جسمانی که لازمۀ پیوستگی خانوادگی است میباشد. نقش ابزاری مرد مستلزم این است که مرد مسلط و رقابت جو باشد و نقش نمایشی زن مستلزم این است که زن انفعالی و پرورش دهنده باشد. خانواده با تبعیت از این الگو کارکرد مؤثرتری میتواند داشته باشد تا آن که اگر تفاوت نقشهای جنسی بدین قاطعیت تعریف نشده بود. علیرغم نابرابری ناشی از تفکیک نقشها کل جامعه نیز از این تمایزات بهرهمند میشود (رابرتسون، 1372:286) چرا که پارسونز خانواده هستهای را عامل و وسیلهای میداند که به بهترین وجه آمادگی دارد تا از عهده این وظیفه یعنی بوجود آوردن سنخ شخصیت مناسب برای مقتضیات یک جامعه به غایت عقلگرا مانند جامعه صنعتی برآید. (ورسلی، 1373: 10-1)
پارسونز توزیع نقش بین زنان و مردان را با استناد به ویژگیهای بیولوژیک و زیستی زنان توجیه میکند. وی بر آن است که زنان بنا به نقش بیولوژیکشان در تولید مثل؛ غریزهای برای پرورش دیگران داردند و این غریزهها آنها را برای ایفای نقش ابزاری در خانواده مناسب میکند. به اعتقاد پارسونز تقسیم کار جنسی در خانواده برای تضمین پرورش به هنجار کودک ضروری است (گرت، 1382: 16).
تقسیم جنسی کار و توزیع نقشها که میتوان گفت در غالب جوامع شناخته شده و انسانخواه ابتدایی و خواه صنعتی به طرزی وجود داشته و رعایت شده است از آن روست که مرز و تشخیص بین جهان ها و هویتهای مردانه و زنانه را از هم معین و بازتولید میکند.
سگالن میگوید هیچ جامعهای وجود ندارد که در آن مردان و زنان در انتخاب وظایفی که تقبل میکنند آزاد باشند. مسئولیتهایی که شامل نظارت، مدیریت و تصمیمگیری هستند. یعنی وظایفی در عالیترین سطوح و بی هیچ نیازی به صرف نیروی بدنی به مردان محول میشود چه در جوامع صنعتی و چه در جوامع ابتدایی مردان با تقبل چنین وظایفی از سوی زنان مخالفت ورزیده و خود نیز به انجام کارهای زنانه رغبتی نشان نمیدهند. امروزه میتوانیم در چین، اسرائیل و حتی در جامعۀ صنعتیِ گرداگرد خود به خوبی مشاهده کنیم که گر چه زنان تا حدودی اجازه ورود به جهان مردانه کار را یافتهاند اما واقعیت فوق همچنان مصداق دارد. اهمیت تخصیص نقشها بر مبنای جنسیت را این واقعیت آشکار میسازد که اینها جایگاه هر فرد را در داخل خانه و جامعه معین میسازد. (سگالن، 1370: 233-232). همچنان که ملاحظه شد پارسونز نیز در نظریه تقسیم جنسیتی نقشها، بر نگرش سنتی نقش زن و مرد تأکید کرده است. وی کار زنان را به خانهداری و مادری محدود میکند،
و بر نقش بیانگر آنان پا میفشارد. در چنین شرایطی، و بعلت نگرش مذکور به زن، جوامع سنتی معتقد به عدم نیاز به آموزش و تحصیل برای زنان بودند، و آنان را از از این مهم در مقاطع بالا منع میکردند؛ در حالی که در جهان مدرن امروزی شرایط به گونهای متفاوت است.
فارغ از نتایجی که این روند در پی خواهد داشت، این مطالعه در صدد است، گرایش به آموزش عالی را با متغیرهای هویت نقش جنسیتی و سرمایه فرهنگی دانشآموزان پیشدانشگاهی بسنجد و تأثیر هر یک از این دو متغیر را بر این پدیده بررسی نماید. بنابراین سومین متغیر تحقیق و دومین متغیر مستقل و اثرگذار بر متغیر وابستۀ تحقیق، متغیر سرمایه فرهنگی است که در ادامه به بررسی آن خواهیم پرداخت.
2-10 سرمایه فرهنگی
سرمایه فرهنگی اصطلاحی است که از زمانی که پییر بوردیو جامعهشناس فرانسوی به همراه ژان کلود پاسرون در سال 1973 آن را مطرح ساخت، کاربرد گستردهای پیدا کرده است. آن دو برای اولین بار از عبارت «بازتولید فرهنگی و بازتولید اجتماعی» استفاده کردند. بوردیو با استفاده از این عبارت کوشید تفاوت درآمدهای ناشی از فعالیت آموزشی در فرانسه را در دهه 1960 تبیین نماید. از دیدگاه وی، سرمایه؛ چیزی است که در درون یک سازواره از تعاملات، به عنوان یک رابطه اجتماعی عمل مینماید و دامنه آن بدون هیچ تمایزی به تمامی کالاها، اشیاء و نشانههایی که خود را به عنوان چیزهای کمیاب و ارزشمند، عرضه میدارند، کشیده میشود و سرمایه فرهنگی به عنوان یک رابطه اجتماعی درون مجموعهای از تعاملات که مشتمل بر دانش فرهنگی انباشته عمل میکند به قدرت و منزلت، منتهی میشود (هرکر،1990: 13). سرمایه فرهنگی، درجۀ مهارتی است که فرد در اعمال فرهنگیای که یک جامعه آن را مشروع تشخیص میدهد، به نمایش میگذارد. سرمایه تحصیلی، یعنی تواناییهای رسمیای که فرد کسب میکند، و آن یکی از شاخصههای مقدار سرمایه فرهنگی است، اما این دو معادل هم نیستند (کالینیکوس، 1388: 505). سرمایۀفرهنگی از نظر بوردیو عبارت است از شناخت و ادراک فرهنگ و هنرهای متعالی، داشتن ذائقۀ خوب و شیوههای عمل متناسب. در واقع هدف بوردیو تنها این نیست که نشان دهد طبقات مختلف دارای سرمایههای فرهنگی متفاوت (در نوع و حجم) هستند، بلکه او قصد داشت نشان دهد که طبقات اجتماعی از طریق ایجاد سرمایۀ فرهنگی در کودکان، خود را بازتولید میکنند. از همین مسیر فرضیه مهم سرمایۀفرهنگی و بازتولید طبقاتی خلق میشود (فاضلی، 1382: 48-47).
بوردیو، سرمایۀ فرهنگی را چنین تعریف میکند: صورتهایی از دانش، مهارتها، آموزش و مزایایی که یک انسان واجد آن است و به او اجازه میدهد که یک جایگاه بالاتری در جامعه کسب کند. از دیدگاه بوردیو، پدران و مادران به فرزندان خود با انتقال نگرشها و معرفتهایی که در سیستم آموزشی جاری، به موفقیت آنان کمک میکند، سرمایه فرهنگی میبخشند. (بوردیو، 1986: 258-241). بوردیو سرمایه فرهنگی را بعدی از یک منش عادتی گستردهتری میبیند که بازتاباننده محل اجتماعی صاحب آن سرمایه است. وی در یک پژوهش نشان میدهد که طبقات و گروههای شغلی خاصی در جامعه فرانسه (از قبیل کارگران ، دانشگاهیان ، تکنسینها) گرایش به سلایق متمایزی در موسیقی، هنر، غذا و غیره دارند. این گفته، مؤید نظر وی است مبنی بر اینکه سرمایه فرهنگی (که سلیقه تنها یکی از شاخصهای آن است) به وسیله محل اجتماعی شکل میگیرد. در عین حال بوردیو استدلال می کند که گروههای نخبه تعیین میکنند که چه چیزی پذیرفتنی یا سرمایه فرهنگی با ارزش است و چه چیزی بیارزش است (روحانی، 1388: 29).
ترنر سرمایه فرهنگی را مجموعه نمادها، عادتوارهها، منشها، شیوههای زبانی، مدارک تحصیلی و آموزشی، ذوق و سلیقهها و شیوههای زندگی که به طور غیررسمی، بین افراد انسانی معمول و شایع است تعریف میکند (ملاحسنی، 1381: 31). کالینز نیز سرمایه فرهنگی را شامل منابعی چون مکالمات از پیش اندوخته در حافظه، شیوه زبانی، انواع خاص دانش و مهارت، حقویژه تصمیمگیری و حق دریافت احترام میداند(ملاحسنی، 1381: 31).
سرمایه فرهنگی در برگیرنده تمایلات پایدار فرد است که در خلال اجتماعی شدن در وی ایجاد و درونی شده است. بوردیو تحصیلات را نمودی از سرمایه فرهنگی میداند. گرایش به اشیاء فرهنگی و جمع شدن محصولات فرهنگی نیز سرمایه فرهنگی به حساب میآید. سرمایه فرهنگی دربرگیرنده تمایلات پایدار افراد است که در خلال اجتماعی شدن در فرد انباشته میشوند. (فاضلی، 1382: 37)
بوردیو در تعریف از سرمایه فرهنگی، در درجه نخست به معلومات کسب شده مانند مدارک تحصیلی، تخصص در انجام کار و غیره اشاره دارد و در درجه بعد به عینیت یافتههای فرهنگی مانند اموال فرهنگی از قبیل تابلوها، آلات موسیقی، نقاشیها، کارهای هنری، کتاب، اجناس عتیقه و … و نهایتاً به اَشکال نهادینه شده مانند مدارک تحصیلی و موقعیتهای شغلی میپردازد. البته شکل اخیر سرمایه فرهنگی است که میتواند سرمایههای اقتصادی، اجتماعی و نمادین ر ا با خود به همراه بیاورد و بعضاً شکل سوداگرایانهاش مورد انتقاد جدی قرار گرفته است (روحانی، 1388: 29).
اسمیت معتقد است سرمایه فرهنگی نوعی عادتواره است که آن را شامل ابعادی همچون: دانش عینی درباره هنرها و فرهنگ، سلیقهها و ترجیحات فرهنگی، ویژگیهای صوری مانند داشتن مدارج دانشگاهی و گذراندن آزمون های موسیقی، مهارتها و بلدبودن فر
هنگی مانند توانایی نواختن آلات موسیقی و توانایی تمیز و تشخیص «خوب» و «بد» میداند. (اسمیت، 1384: 224)
بوردیو ضمن بحث از چهار نوع سرمایۀ اقتصادی، اجتماعی، نمادی و فرهنگی، با نهادی که وی بر اساس مفاهیم فوق بنا مینهد، اساساً میکوشد تقلیلگراییهایی را که منطق داد و ستد را به عوامل اقتصادی، بهرهمندی از هنر، آموزش و غیره، محدود میکنند، نقض کند. مقصود بوردیو این است که باید قضاوتی نظری و تحلیلی بر اشکال مختلف سرمایه و نمودهای مختلف آنها صورت گیرد. وی می گوید، منظور مارکس از سرمایه، تنها سرمایه اقتصادی بود ولی ما صورتهای دیگری از سرمایه هم داریم که شامل سرمایه اقتصادی، سرمایه اجتماعی، سرمایه فرهنگی وسرمایه کاریزماتیک میشود (فکوهی، 1381: 1).