پیش از پرداختن به تعریف بهزیستی روانی لازم است به این نکته اشاره نمائیم که سه واژه بهداشت روانی، سلامت روانی و بهزیستی روانی گرچه دارای معنای متفاوتی هستند، ولی در مواقعی به جای یکدیگر به کار می روند (هرشن سن و پاور ، 1988، به نقل از نجات، 1378).
کارشناسان سازمان بهداشت جهانی سلامت فکر و روان را این طور تعریف می کنند: سلامت فکر عبارتست از «قابلیت ارتباط موزون و هماهنگ با دیگران، تغییر و اصلاح محیط فردی و اجتماعی و حل تضادها و تمایلات مشخصی به طور منطقی، عادلانه و مناسب» ( میلانی فر، 1376).
بهداشت روانی یک زمینه تخصص در محدوده روانپزشکی است و هدف آن ایجاد سلامت روان بوسیله پیشگیری از عوارض ناشی از برگشت بیماری های روانی و ایجاد محیط سالم برای برقراری روابط صحیح انسانی است. پس بهداشت روانی علمی است برای بهزیستی، رفاه اجتماعی و سازش منطقی با پیش آمدهای زندگی (میلانی فر، 1376).
الگوهای بهزیستی روان شناختی:
الگوی ویسینگ و واندان:
ویسینگ (1988)، واندان (1944)، یک سازه بهزیستی روان شناختی کلی را مطرح کردند که بوسیله احساس انسجام و پیوستگی در زندگی، تعادل عاطفی و رضایت کلی از زندگی، مشخص و اندازه گیری می شود. آنها تاکید می کنند که بهزیستی روانی، سازه ای چند بعدی یا چند وجهی است و این حیطه ها را در برمی گیرد:
عاطفه: در افراد بهزیست یا خوشبخت، احساس مثبت بر احساس منفی غلبه دارد.
شناخت: این افراد رضایت از زندگی را تجربه می کنند. به نظر آنها زندگی قابل درک و کنترل است.
رفتار: افراد بهزیست، چالش های زندگی را می پذیرند و به کار و فعالیت علاقه دارند.
روابط بین فردی: افراد بهزیست به دیگران اعتماد می کنند و تعامل اجتماعی نیز برخوردارند (نقل از رهبری، 1387).
الگوی ریف:
در طول دهه گذشته برای اولین بار تعریفی چند بعدی برای بهزیستی روانی ارائه شد (ریف، 1989).
یکی از مهمترین مدل هایی که بهزیستی روان شناختی را مفهوم سازی وعملیاتی کرده، مدل ریف است. ریف بهزیستی روانشناختی را تلاش خود برای تحقق توانایی های بالقوه واقعی خود می داند. این مدل از طریق انجام نظریه های مختلف رشد فردی شکل گرفته و گسترش یافته است. این مدل از شش مولفه تشکیل یافته است. در زیر به طور مفصل هر یک از این مولفه هارا توضیح می دهیم:
ابعاد بهزیستی روان شناختی:
1- استقلال: تجربه استقلال از طریق تجربه خود تعیین کنندگی و خود کفایی، توانایی مقابله در برابر فشارهای اجتماعی و عمل بر اساس راه حل های فردی و ارزیابی خود از طریق معیارهای شخصی به دست می آید. به این معناست که فرد بتواند بر اساس معیارها و عقاید خویش عمل و زندگی کند، حتی اگر برخلاف عقاید و رسوم پذیرفته شده در جامعه باشد. یک انسان کاملا رشد یافته و خودشکوفا، کسی است رها از هرگونه قرارداد اجتماعی و سنن. به نظر می رسد این وجه از بهزیستی کاملا مفهوم فضیلت غربی را می رساند که در آن فرد برای رسیدن به خودمختاری و انتخاب سبک زندگی بر اساس خواست ها و دیدگاه شخصی و درونی خویش، کاملا انزوا طلب می شود و حتی برخی از تنگناها را می پذیرد. چنین طرز زندگی هم شجاعت و هم تنهایی را می طلبد (ریف و کیز، 1995).
2- تسلط محیطی: توانایی فرد در انتخاب یا ایجاد محیط هایی متناسب با شرایط روانی خود به عنوان یکی دیگر از ویژگی های سلامت روانی مورد توجه قرار می گیرد. تسلط محیطی از طریق احساس تسلط و کفایت در مدیریت محیط اطراف خود، کنترل بر مجموعه ای از فعالیت های بیرونی و استفاده موثر و کار آمد از فرصت های بوجود آمده مشخص می شود. با توجه به آنچه گفته شد، مشارکت فعال افراد در تسلط بر محیط، یک عنصر مهم و با اهمیت انعکاس کنش روانشناختی مثبت فرد تلقی می گردد. یکی دیگر از کلیدهای رسیدن به بهزیستی، تحت کنترل داشتن جهان پیرامون است. یعنی هرکسی باید بتواند تا حد زیادی برزندگی و محیط اطرافش تسلط و احاطه داشته باشد و این کار درگرو این است که فرد محیطش را مطابق خصوصیات و نیازهای فردی خود شکل دهد و بتواند آن را به همان شکل نگه دارد. چنین تسلط و احاطه ای تنها با تلاش ها و عملکرد خود فرد، و در متن کار، خانواده و زندگی اجتماعی او بدست می آید. داشتن کنترل در زندگی، چالشی است که انسان تا آخر عمر با آن روبروست. این جنبه از بهزیستی بر این نکته تاکید دارد که برای ایجاد و حفظ محیط کاری و خانوادگی مطلوب هر شخصی، همواره به نیروی خلاقه او احتیاج است. چنین محیطی است که برای فرد و اطرافیانش بهترین ها را به همراه دارد و زمانی که در چنین محیطی قرار داریم، متوجه می شویم که تسلط، قوی ترین نیرو و توانایی انسان است ( ریف و کیز، 1995).
3- رشد فردی: غالب تبیین های ارائه شده از صورت بندی های به عمل آمده از بهزیستی نظیر دیدگاه های رشدی، سلامت روانی، بالینی و طول عمربه طور موکد خاطر نشان می سازند که تجربه رشد مداوم فردی، یک محور اصلی در تعریف سلامت روانی قلمداد می گردد. رشد فردی نیز از طریق ویژگی هایی نظیر احساس رشد مداوم، پذیرش تجارب جدید، تجربه تحول در خود، تاکید بر تغییر مبتنی بر تجربه، تعمق درباره خود و اثربخشی مشخص می گردد. توان شکوفا ساختن کلیه نیروها و استعدادهای خود. پرورش و بدست آوردن توانایی های جدید که مستلزم روبرو شد با شرایط سخت و مشکلات می باشد، زیرا روبرویی با این شرایط باعث می شود فرد نیروهای درونی خویش را بجوید و نیز توانایی های جدید بدست آورد. چه زمانی بیشترین احتمال یافتن این نیروها می رود؟ زمانی که فرد تحت فشار است، این استعدادها مکررا
کشف می شوند و قدرت خود در تغییر شرایط را نشان می دهند. خودشکوفایی انسان ها در طی چالش ها و شرایط نامطلوب، بیانگر توانایی روانی انسان در کنار آمدن با مشکلات، تحمل بسیاری از مصیبت ها و برگشت به حالت طبیعی، پس از پشت سر گذاشتن آن و پیشرفت پس از گذر از موانع، می باشد (ریف و کیز، 1995).
4- روابط مثبت با دیگران: در غالب صورت بندی های بدست آمده از بهزیستی بر اهمیت روابط بین فردی گرم و قابل اعتماد تاکید قابل ملاحظه ای شده است. توانایی عشق ورزیدن به عنوان یک مولفه اصلی سلامت روانی تلقی شده است. افراد خودشکوفا به عنوان افرادی که احساسات مبتنی بر همدلی و عاطفه نسبت به دیگران نشان می دهند و همچنین قادر به برقراری روابط عمیق تر با دیگران هستند، توصیف شده اند. روابط مثبت با دیگران به کمک ویژگی هایی از قبیل برقراری روابط گرم، رضایت بخش و قابل اعتماد با دیگران، حساسیت نسبت به رفاه دیگران، قابلیت همدلی بالا و صمیمیت بین فردی مشخص می گردد. این مولفه عبارت است از توانایی برقراری ارتباط نزدیک و صمیمی با دیگران و اشتیاق برای برقراری چنین رابطه ای و نیز عشق ورزیدن به دیگران. این جنبه اجتماعی_ ارتباطی بهزیستی، دربرگیرنده بالا و پایین شدن های روابط و تعاملات اجتماعی و بین فردی است. به این معنا که روابط می تواند از یک رابطه شدیدا عاشقانه و صمیمی تا روابطی پر از مشکل و ناراحتی در نوسان باشد. تجزیه و تحلیل عمیق تر روابط صمیمانه، یا در حقیقت آمیخته ای از احساسات مثبت و منفی افراد نسبت به یکدیگر است. چگونگی درهم آمیختن این دو احساس متضاد، چیزی است که ما برای درک عملکردهای فردی به دنبالش هستیم. خلاصه اینکه، عدم وجود حوادث و احساسات نامطلوب نیست که عامل خوشبختی است، بلکه نحوه کنار آمدن با این مسائل ناگوار و چگونگی برخورد با آنهاست که تعیین کننده بهزیستی فرد است (ریف و کیز، 1995).
5- هدف در زندگی: سلامت روانی مستلزم برخورداری از ایده هایی است که نشان دهنده هدفمندی در زندگی است. بدون شک، تعریف بالیدگی بر درک روشنی از هدف زندگی، احساس جهت یابی و هدفمندی مبتنی است. زندگی برای افراد هدف مند معنی دار است. بعد هدف در زندگی نیز به کمک ویژگی هایی نظیر احساس هدفمندی و جهت یابی در زندگی و تجربه احساس معنا و مفهوم در زندگی گذشته و حال مشخص می گردد. توانایی پیدا کردن معنا و جهت گیری در زندگی، و داشتن هدف و دنبال کردن آنها، که تمامی اینها در تقابل با خوشبختی قرار دارند، از وجوه مهم بهزیستی هستند. اولین و روشن ترین نظریه در مورد هدفمند بودن در زندگی را فرانکل (1922) داده است. فرانکل سه سال بسیار سخت را در اردوگاه نازیها گذراند و در طول این سالها با داشتن هداف خویش زنده ماند. او نسبت به ارتقا سطح زندگی، اهداف و معنای زندگی آنقدر عمیق بوده که توانسته پس ازسال های آزادیش، روشی از روان درمانی (معنادرمانی) را برای کمک به همنوعانش در یافتن معنایی در زندگی پیدا کند. با استفاده از این روش، افراد می توانند در مقابل سختی ها و رنج ها پایداری و مقاومت کنند (به نقل از بهارب و فرکیش، 1388).