هوش درون فردی
توانایی آگاه شدن از احساس ها، انگیزه ها و امیال خود
تشخیص هیجان های مشابهی چون غمگینی و تأسف از یکدیگر، تشخیص نقاط قوت و ضعف خود
شخص دارای آگاهی تشخیص مفصل و دقیق
الگوی بانک استریت
لوسی اسپراگ در دوم جولای 1878 در شیکاگو به دنیا آمد. او یکی از شش فرزند خانواده و کودکی منزوی، خجالتی و عصبی بود. پدر لوسی که از تاجران اهل شیکاگو بود، شیوه انضباطی محدود کننده ای داشت و این امر سبب گردید تا لوسی کودکی گوشه گیر و در خود فرو رفته شود. عامل دیگر در تنهایی لوسی این بود که او به دلیل انقباض های عصبی ناگهانی و غیر قابل کنترل نتوانست تا سن 16 سالگی، به شکلی منظم از آموزش های رسمی در کلاس درس، برخوردار گردد و والدین او نیز ترجیح دادند که لوسی را در خانه نگه دارند. او این مقطع زمانی از عمر خویش را با نوشتن یادداشت های روزانه و مطالعه کتاب های کتابخانه پدرش، سپری کرد.
پدر لوسی که علاقه فراوانی به بسط و گسترش ریشه های آموزشی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی در شهر خود داشت، افراد سر شناسی مانند جان دیویی و جین آدامز را به منزل خود دعوت می کرد، در حالی که او مشتاق به منافع اقتصادی چنین همکاری هایی بود، پدرش به تلاش های اصلاحی اجتماعی دیویی و آدامز راغب شده و از نوع اندیشه پدر که به مقوله طبقه بالای اجتماعی، تعصب می ورزید، روی گردان گردید. وقتی لوسی به سن 16 سالگی رسید، خانواده اسپراگ به دلیل نا خوشی پدر، به جنوب کالیفرنیا مهاجرت کرد و لوسی عهده دار پرستاری از پدر شد. اما پس از گذشت مدتی انقباضات عصبی لوسی بهبود یافت و او تصمیم گرفت تا شرایط فعلی اش را عوض کند و به تحصیلاتش در مدارس شبانه روزی ادامه داد. او در سال 1900 با درجه ممتاز از دانشگاه فارغ التحصیل شد. او کارش را در کرسی های دانشگاهی ادامه داد و توانست ریاست بخش زنان دانشگاه کالیفرنیا را در برکلی را به دست گیرد. (حبیبی، 1390، ص158)
لوسی اسپراگ با بررسی و دقت بسیار در باب مسیر جدید در آموزش معلمان که تمرکز آن به جای آموزش مرسوم، بیشتر بر دوره های تحصیلی دانشگاهی قرار داشت، به دنبال آن بود تا خود به عنوان یک آموزش دهنده، رویکردی عملی نسبت به مطالعه کودکان ایجاد نماید و بر اساس علم و تجربه بفهمد که کودکان در چه محیطی بهتر یاد می گیرند و مراکز نگه داری کودکان و نیز مدارس آنها باید چگونه باشد. لوسی اسپراگ در سال 1912 با وسلی کلر میچل ازدواج کرد و صاحب چهار فرزند شد. این ازدواج نه تنها مانع تداوم فعالیت های او نگردید بلکه لوسی را در فعالیت هایش مصمم تر نیز ساخت. پس از مدتی همسر اسپراگ که با جان دیویی رابطه شخصی و حرفه ای داشت، فرصت مناسبی پیش آورد تا لوسی اسپراگ میچل بتواند در کلاس های جان دیویی شرکت کند. دیویی که بر تشویق هر کودک و ارائه فرصت برای ابراز خلاقانه او و تعاملات اجتماعی و تجارب بی واسطه و یادگیری اکتشافی تاکید داشت، تاثیر عمیقی بر لوسی گذارد. لوسی اسپراگ که تصمیم داشت زندگی اش را صرف بهبود آموزش کودکان کند، در نیویورک جذب فعالیتهای دوستان جدیدش شد. او نیز همانند آنها ساختن نوع جدیدی از آموزش و پرورش را برای ساختن دنیای بهتر لازم می دانست. او گروهی از متخصصین در رشته های مختلف را گرد هم آورد و در سال 1916 که خود آن را خوش اقبال ترین سال زندگی اش می شمرد، به همراه همسرش و دختر عمویش الیزابت اسپراگمرکز تجربیات تعلیم و تربیت را تشکیل داد و شاخه ای تاثیر گذار از جنبش مترقی و پیشرو در آموزش و پرورش قرن بیستم را پایه گذاری کرد، که به دلیل قرار گرفتن ساختمان این مرکز در خیابان بانک، بانک استریت نام گرفت. سرانجام این بانوی پر تلاش، اولین رئیس بخش بانوان در دانشکده کالیفرنیا، بنیانگذار کالج بانک استریت و خالق کتاب اینجا و حالا که در سال 1921 به رشته تحریر در آمد و از جمله پر فروش ترین کتاب های کودکان تا زمان حاضر است در سال 1967 از تلاش باز ایستاد. اما بنیانی که بنا نهاده بود، همچنین زنده و پر تلاش به کار خود ادامه می دهد. (همان، ص161)
خیابان بانک یا همان «بانک استریت» در اوایل قرن نوزدهم در دهکده گرین ویچ احداث شد. این خیابان درختکاری شده با خانه های شهری به سبک فدرال، که نشانه تاریخی آن است، امروز نیز شبیه به همان چیزی است که در یک قرن پیش وجود داشت. ساختمان شماره 69 این خیابان که نزدیک به چهل سال میزبانی یکی از مراکز مهم تعلیم و تربیت در کشور آمریکا را بر عهده داشت، سبب گردید تا بانک استریت، معنای دیگری یابد و چیزی بسیار فراتر از تصویر چند ساختمان در دهکده گرین ویچ شود. در حقیقت بانک استریت با بخشیدن نام خود به یکی از شاخه های تاثیر گذار از جنبش پیشرفت گرایی در آموزش و پرورش قرن بیستم، خود را ماندگار ساخت. خانم اسپراگ میچل با تشکیل گروهی متخصص متشکل از یک پزشک، چند روان شناس، یک کارشناس جامعه شناسی و چند مربی و آموزگار که همگی در زمینه کار با کودکان کار آزموده و مجرب بودند، در محیطی تا حد امکان آزاد، به تحقیق در زمینه چگونگی آموزش کودکان در مدارس تجربی پرداخت. تاسیس مهدکودک خیابان دوازدهم غربی(منزل میچل ها)با مدیریت هریت جانسون درسال1918و نیزمدرسه شهر وروستای کارولین پرت که کودکان پس از خروج از مهد کودک وارد آنجا می شدند، مراکز مناسبی برای این تحقیق و بررسی بودند. کودکان در مهد کودک و مدرسه این فرصت را داشتند تا از طراحی، نقاشی و ساخت مدل ها ی خمیری که در شیوه های آموزشی آن زمان، غیر معمول بود، برای بیان اندیشه و احساس خ
ود استفاده کنند. برای آنان کل شهر نیویورک به کلاس درس تبدیل می شد و کودکان با سوار شدن بر یک قایق، بازدید از یک باغ وحش و یا دیدن یک پل بزرگ، به یادگیری می پرداختند. آنان آنچه را که دیده و درک کرده بودند، در نقاشی ها، بلوک های خانه سازی و مدل های خمیری شان، نشان می دادند. (حبیبی، 1390، ص 163)
در کنار سایر فعالیت ها، خانم میچل به صورت مستقیم وارد کار با کودکان می شد و به ثبت و ضبط اظهار نظرها، قصه ها و خاطراتی که کودکان تعریف می کردند، می پرداخت. او با استفاده از این روش پی برد که بیان طبیعی کودکان منعکس کننده هوشیاری زیرکانه آنها نسبت به جهان است، اما تکلیف معمول و رایجی که برای آنها در نظر گرفته می شود، مانع استفاده کودکان از زبان و بیان واقعی شان می گردد. در سال 1950 هیئت حاکمه ایالت نیویورک به بانک استریت که اینک کالج بانک استریت تغییر نام داده بود، اجازه اعطای درجه کارشناسی آموزش و پرورش داد و به این ترتیب کالج بانک استریت به عنوان مکانی که هم کودکان و هم بزرگسالان برای رشد یافتن و آموختن به آنجا می رفتند، در اذهان مطرح شد. از سال 1961 تا سال 1981 بانک استریت یکی از تامین کنندگان اصلی برنامه ای بود که خدمات حمایتی برای کودکان و خانواده های آنها در مناطق محروم فراهم می کرد، این همکاری تا اوایل دهه 90 نیز ادامه یافت. در دهه 80، کالج بانک استریت یک سری تحقیقات منسجم و مرتبط با هم و دامنه داری را آغاز نمود که از آن جمله می توان به عناوین زیر اشاره کرد:
بررسی شیوه های آموزش پیش دبستانی و تجزیه و تحلیل و دگرگونی برنامه های پیش دبستانی شهر نیویورک.
مطالعه ملی پیرامون مدارس دولتی کودکان خردسال و تحقیق درباره سلامت ذهنی کودکان.
زنان و فناوری، پایه ای جدید برای تغییر.
خانه جایی است که دل آنجا است.
بررسی وضعیت کودکان بی خانمان سنین پیش از دبستان در شهر نیویورک.
چه کسی تدریس می کند؟
مربیان کودکان خردسال در برنامه هایی با پشتوانه دولتی شهر نیویورک.
با پایان گرفتن قرن نوزدهم و ظهور افق نوین فناوری علمی کار آمد، زمینه برای دوره جنب و جوش اصلاحات اجتماعی، سیاسی و تربیتی آمریکا که به جنبش پیشرفت گرایی، شهرت یافته است فراهم گردید. برخی از اجزای متشکله فلسفه آموزش و پرورش دیویی که موسسان بانک استریت نیز تحت تأثیر آن قرار داشتند، اشاره می شود:
یاد گیرنده، ارگانیسم زنده و پدیده ای زیستی-اجتماعی است که انگیزه ها و کشش های لازم را برای تداوم حیات داراست.
یادگیرنده، در محیطی زندگی می کند که هم طبیعی و هم اجتماعی است.
-یادگیرنده به واسطه کشش های درونی خویش، فرد فعالی است که با محیط خویش، تعامل دارد.
در نزد دیویی، تعلیم و تربیت خوب برابر بود با بازسازی تجربه به نحوی که بر معنا و مفهوم تجربه های آینده بیفزاید و آنها را هدایت کند. لوسی اسپراگ میچل و سایر همفکرانش که تحت تأثیر اندیشه های جان دیویی قرار داشتند، ضمن انتقاد از شیوه اداره سنتی کلاس ها که در آن، آموزش بر سلطه و اقتدار معلم، قائم است، با انضباط تحمیل شده از بیرون به مخالفت برخاستند. (همان، ص 176).
بانک استریت تلاش می کند، در جامعه آموزشگاهی، کودکان را به گونه ای بار آورد که آنان یکدیگر را علی رغم تنوع نژادی، قومی، طبقه ای، مذهبی، جنسیتی، ساختار خانواده، توانایی فیزیکی و سبک های یادگیری بپذیرند و با هم به احترام رفتار کنند. بانک استریت که به آموزش و پرورش به عنوان فرصتی برای ساختن جامعه ای بهتر می نگرد، مأموریت خود را در این می داند که از طریق به کار گیری تمام دانش قابل دسترس درباره رشد و یادگیری در فرآیند آموزش و ایجاد ارتباط معنا دار میان تدریس و یادگیری با دنیای بیرون، به بهبود آموزش و پرورش کودکان و مربیان آنها کمک کند و از این راه به تقویت اجتماع بپردازد و اجتماع شامل خانواده، مدرسه و جامعه ی بزرگتری است که بزرگسالان و کودکان با وجود تمام گوناگونی ها، در آن با یکدیگر تعامل می کنند و با هم می آموزند. (همان، ص 179)
برنامه درسی
در رویکرد تعاملی-رشدی بانک استریت بر دو جنبه تعامل و رشد، تاکید بسیاری می شود. در اصول کلی که به عنوان راهنمایی برای تنظیم برنامه درسی توسط باربارا بایبر و ادنا شاپیرو و دیگران ارائه شده، آمده است:
-کنجکاوی طبیعی کودکان درباره ی خود و دنیای اطرافشان، نیروی محرکی برای یادگیری است و باعث توانمندی آنان در خلق معانی می شود. باید این کنجکاوی طبیعی را زنده نگه داشت.