هومنز بر پایه این فرض بنیادی درباره ماهیت روانشناختی نوع بشر، پیدایش ماشینهای مبتنی بر محرک نیرو را در صنعت پارچه بافی سده هیجدهم انگلیس تبیین کرد. او با کاربرد این مثال، نتیجه گرفت که دگرگونی تاریخی را میتوان با اصول روانشاختی تبیین کرد. هومنز کارکردگرایی ساختاری را از جامعهشناسی بیرون راند و گفت که جامعهشناسی راستین فقط آن نوعی است که بر اصول روانشناسی استوار باشد. به هر روی، او تنها آدم جدلی نبود، بلکه بر آن بود تا نظریهای بر پایه اصول روانشاختی ساخته و پرداخته کند». (ریتزر، 1383: 243-242)
برای درک بیشتر نظریه مبادله، بهتر است تا از یک مثال دیگر برای تشریح آن استفاده کنیم. «یک مسئله عمومی در جامعهشناسی، فهم جذابیت شغلی است. چرا بعضیها از شغل خود رضایت دارند وجذب آن میشوند، وچرا بقیه از شغلشان ناراضی هستند؟ آیا سختی شغل موجب نارضایتی است، با نارضایتی شغلی وابسته به خود خوشایند بودن شغل است، با چه واقعیات دیگری وجود دارد که بر تجربه به پاداش تاثیر میگذارد؟ یوچمن با فرض این نکته که رضایت شغلی کمتر به خود شغل و بیشتر به زمینه جامعهشناختی آن ارتباط دارد، به مطالعه مدیران و کارگران میپردازد. یافتههای او نشان میدهد که مدیران از کار خود پاداش عرضی و ذاتی بیشتری دریافت میکنند، اما کمتر از کارگران تولید، شغل خود را دوست دارند. توضیح پدیده از نظریه مبادله ناشی شده است. یوچمن پاداشهای مدیران را با مسئولیت آشکار آنان نسبت به شغلشان مقایسه کرده ومیگوید وظایفی که آانان برعهده داشتند، زمینهای به ویژه عادلانه داشته است. هرچند ظاهراً این وظیفه هم از نظر مادی و هم از نظر روانی پاداشدهنده بودند، اما این پاداش به اندازه کافی نبوده است. این احساس با ایدوئولوژی عدالتگرایانه توضیح داده میشود. به نظر میرسید مدیران احساس میکردند پاداش مناسب به آنها تعلق نمیگیرد، یا پاداش آنها تفاوت چندانی با پاداش کسانی که دارای مسئولیت کمتر بودند، نداشت. این همان پیشبینی است که تقریباً میتوان از نظریه مبادله به ویژه عقیده هومنز درباره عدالت توزیعی بیرون کشید(اسکیدمور،1372: 118).
با توجه به مطالب گفته شده، «ویژگیهای نظریه مبادله عبارت است از:
1- موضوع اصلی آن مبادله میباشد.
2- در نظریه مبادله، تنوع روش و موضوع وجود دارد. گرایش روانشناسی اجتماعی در نظریه مبادله با مطالعات کلی و هومنز گرایش جامعهشناختی با وجود کارهای هومنز، بلومر بلاوکوک قابل تشخیص است و در نهایت نظریه مبادله به عنوان شبکه ارجاعی که در بردارنده نظریههای متعدد از قبیل نظریه نقش و نظریه یادگیری است، با قبول اندیشه امرسون عنوان شده است.
3- مسئله اصلی مورد مطالعه و علاقه همه نظریهپردازان مبادله وابستگی درونی روابط بین افراد و جریان واقعی رفتار اجتماعی است.
4- روشهای متعددی در نظریه مبادله از قبیل مقیاسهای اقتصاد سنجی ایستاری مطالعه کتابخانهای و بازیهای آزمایشی ثبت و مشاهده ارتباط در موقعیتهای واقعی رفتار، دوستی و روابط خانوادگی به کار برده شده است.
5- نظریه مبادله اجتماعی، در جهت توزیع و تبیین رابطه بین رفتار براساس پاداش یا مجازات است.
6- دیدگاه هومنز، ثیبوت، کلی و بلاو در تعدادی از مطالعات تجربی مورد آزمایش قرار گرفته است و تمایل تجربی فراوانی در آن دیده میشود.
7- نظریه مبادله تنها در اقتصاد یا حتی دیدگاه روانشناسی ریشه ندارد، بلکه در مطالعات انسانشناسانه مبادله موس در مورد هدیه نیز ریشه نظریه مبادله کاملاً مشهود است.
8- دیدگاه مبادله (مفاهیم و فرضیات) در مطالعات تجربی و نظری رفتار خانوادگی، عشق و ازدواج گسترش بیشتری یافته است(آزاد ارمکی، 1389: 250-249).
«به اعتقاد هومنز انسان همواره میکوشد تا رفتارهایی را که به پاداش منتهی میشود در کنشهای متقابل جستجو کند. او از یکسو در جستجوی حداکثر سود یا بالاترین پاداش و از سوی دیگر در پی کاهش هزینهها به حداقل است. هومنز نتیجه میگیرد که این دقیقترین شیوه مطالعه رفتار موجودات است.
هومنز با توسل به دو متغیر اساسی قضایای عام خود را بیان میکند. این دو متغیر عبارتند از: ارزش و کمیت؛ یعنی، ارزش واحد عمل که بر شخصی وارد میشود و تعداد چنان واحدهایی که در طول زمانی معین وارد میشوند. باید به یاد داشت که عملی که بر شخصی وارد میشود همان است که از شخص دیگری صادر شده است. خود ارزش دارای دو جزء است: یکی ثابت، که سروکار هومنز با همین جزء است و دیگری متغیر. هومنز قضایا ذیل را در تشریح دیدگاه خود مطرح میکند:
1- قضیه موفقیت: از میان تمام اعمالی که شخص انجام میدهد، بیشتر اوقات ممکن است شخص آن عملی را که به پاداش منتهی میشود تکرار کند. آنچه از فرض «موفقیت» نتیجهگیری میشود این است که دلیل عملی که فردی انجام میدهد هرچه باشد همین که عمل را یکبار انجام داد و نتیجه عمل برایش مثبت بود همان مفهومی را برای فرد پیدا میکند که به آن بعدا نام ارزش مثبت میدهیم و در حقیقت فرد مستعد تکرار آن عمل شده است.
2- قضیه انگیزه: این قضیه مربوط به تاثیر موقعیتها بر اعمالی است که در آن موقعیتها رخ میدهد. این اعمال ممکن است ارادی یا غیرارادی باشند و در هر حال این موقعیتها زمینه محرک و یا انگیزش نامیده میشوند و باعث برانگیختن عمل در انسان میگردند. اگر در گذشته وجود یک انگیزه خاص یا یک مجموعه از انگیزهها فرصتی بوده است که در آن، عمل شخص به پاداش منجر شود، هرقدر وضعیت جدید شبیه گذشته باشد احتمال اینکه فرد، به آن عمل یا اعمال شبیه به آن
دست بزند بیشتر است.
3- قضیه ارزش(تشویق و تنبیه): هر اندازه نتیجه عمل یک شخص برای او با ارزشتر باشد، به همان اندازه علاقه وی نسبت به تدارک انجام آن عمل بیشتر میشود؛ تغییر ارزش ممکن است مثبت باشد یا منفی؛ نتایج اعمال شخص را که برای او نتیجه مثبت دارند پاداش، و نتایج اعمالی را که منفی هستند تنبیه مینامند.
4- قضیه محرومیت و اشباع: هر اندازه فرد در گذشته نزدیک، نوع خاصی از پاداش را بیشتر دریافت کرده باشد، به همان اندازه واحدهای بعدی آن پاداش برای وی ارزش کمتری در بر خواهد داشت.
5- هزینه و سود: یک پاداش، هنگامی میتواند جانشین پاداش دیگری شود که جانشین کاملی برای آن پاداش وجود نداشته باشد (به مفهومی که دو سکه پنج ریالی معمولا جانشین کاملی برای یک سکه ده ریالی هستند). هر قدر سودی که فرد به عنوان نتیجه عمل خود به دست میآورد بیشتر باشد، او به انجام آن عمل راغبتر خواهد بود.
6- قضیه پرخاش(تجاوز)تایید: هنگامی که رفتار فرد پاداش مورد انتظارش را دریافت نمیکند و یا با تغییری که انتظارش را نداشته روبرو میشود عصبانی شده، بیشتر به انجام دادن رفتار پرخاشگرانه متمایل میشود و نتایج چنان رفتاری برایش ارزشمندتر میگردد. آنچه فرد در مجموعهای از شرایط معین انتظار دریافت آن را به صورت پاداش یا مجازات دارد، چیزی است که وی واقعاً در گذشته دریافت و یا مشاهده کرده است و یا به وی گفته شده که دیگران تحت شرایط مشابه در گذشته آن را دریافت کردهاند. و هیچ کدام از این چیزها وقایعی صرفا شخصی –که در اندیشه انتزاعی فرد وجود داشته باشد- نیست(توسلی، 1396: 404-382).
در دید نظریهپردازان مبادله(فایدهگرا)، «انسانها موجوداتی هستند که هدف و مقصود دارند.آنها هزینههای هر یک از جایگزینهای گوناگون را برای محقق ساختن اهداف یاد شده محاسبه میکنند. ما موجوداتی هستیم که تلاش میکنیم تا در یک وضعیت، از یک سو منفعتی را جلب کرده و از سوی دیگر، هزینهها را کاهش دهیم». بستان و همکاران(1388) با کاربرد این نظریه در خصوص مسایل خانوادگی بیان میکنند«بر اساس مبادله(بده و بستان) که بر پاداش یا مجازات استوار است، روابط اجتماعی بویژه روابط نزدیک همانند مبادلات تجاری بر حسب مفاهیم سود، زیان، هزینهها، پاداشها و مانند آن تبیین میگردد. در مبادلهی کالاها هر یک از دو طرف در پی کسب سود بیشتر با هزینهی کمتر است. در روابط شخصی مانند روابط زن و شوهر نیز وضع از این قرار است. به محض آن که سود از هزینه بیشتر شود، شخص در روابط خود با دیگران احساس خشنودی و آرامش میکند؛ اما اگر سود از هزینه کمتر شود، مبادله زیانآور خواهد بود و باعث ناخشنودی و به احتمال زیاد، به هم خوردن رابطه میگردد. در روابط نزدیک، افراد انواع گوناگون پاداشها را با یکدیگر مبادله میکنند: محبت، حمایت عاطفی، ارضای جنسی، دارایی، موقعیت اجتماعی، جذابیت فیزیکی و غیره». مبادله موقعیت بهتر مردان و زیبایی زنان می تواند به ازدواج معنی دهد. اگر این وضعیت نابرابر(سطح بالاتر سواد مردان و زیبایی زنان) وجود نداشته باشد، هزینهای که طرفین برای این مبادله میپردازند، همسان نخواهد بود و در این صورت طلاق معنا مییابد. مهر هدیهای است که مرد به صورت الزامی در ازدواج به زن میپردازد، برای آن است که مهر و محبت وی را بدست آورد و یا به دلیل این که عرف، مرد را استفادهکنندهی اصلی و زن را بخششکنندهای که خود را در اختیار مرد قرار میدهد، تلقی میکند. گویی انسان وقتی که از کسی چیزی میگیرد، چیزی نیز باید بدهد تا در برابر آن قرار گیرد یا محبت او را بدست آورد و به او انگیزه بدهد تا در برابر بخششی که او داشته، وی نیز چنین گذشتی داشته باشد و این کاری نمادی است»(قلی زاده، 1390، 127-126).
5-3-2: نظریه گزینش معقولانه
نظریه انتخاب عقلانی را باید نظریه بررسی کنش فردی دانست، حتی در جایی که کنشهای جمعی مورد بررسی قرار میگیرد، بیش از آنکه به مانند نظریات کلان، ساختارهای کلان و نهادهای اجتماعی واحد تحلیل واقع شود، کنشهای جمعی به کنشهای فردی تجزیه شده و کنش فردی مورد تحلیل قرار میگیرد. «از بعد تقسیمبندی توافق – تضاد، انتخاب عقلانی را باید طرفدار توافق دانست. بنا بر پیش فرض اقتصاد کلاسیک که معتقد به عدم مداخله دولت در بازار و نظم خود به خودی که توسط سازوکارهای درونی بازار ایجاد میشود، نظریه انتخاب عقلانی جامعه را در وضعیت عادی خویش سرشار از توافق میداند. کرایب اشاره میکند: «ثبات و نظم را افرادی پدید میآورند که دست به انتخابهای عقلانی آزاد میزنند. در چنین حالتی ماهیت نظام یافته جامعه نتیجه آن چیزی تلقی میشود که آدام اسمیت آن را «دست نامرئی» نامیده است»(کرایب ،1391: 91-90).