تحزب تابع مشروطهگی و رهاوردی از تجربۀ جوامع غربی بود که همراه ملزومات مشروطه، مانند دموکراسی، آزادی، مساوات، قانون، مجلس و تفکیک قوا، و بدون توجه به شرایط پیدایی و امکان کارآمدی آن وارد فرهنگ سیاسی آن عصر گردید و در مجلس، بهویژه مجلس دوم، بیشتر خود را نمایان ساخت؛ بنابراین پیشازآنکه مشروطه کاملاً مستحکم و مجلس مسلط بر اوضاع شود، این نهضت دستخوش رقابتهای حزبی شد؛ (اتحادیه، 1361: 109) در نتیجه، احزاب گوناگون با دیدگاههای مختلفی پایهگذاری گردید. تشکیل دورهها، دستجات (باندها) و انجمنها را به تعبیری میتوان شکل نخستین احزاب سیاسی در این مقطع دانست(اسفندیاری، 13759 :).
در دورۀ مشروطه، سیر فعالیت احزاب پس از مجلس دوم، در مجالس سوم، چهارم، و پنجم، با مرامها و اهداف گوناگون ادامه یافت تا اینکه بهتدریج با قدرت یافتن رضاخان و محدود شدن آزادی و استقرار حکومت مطلقۀ وی، که زمینۀ فعالیت احزاب را با شیوههای گوناگون از بین برد، تحزب در ایران به ضعف، رکود و سرانجام فروپاشی دچار شد.
رضاشاه نه تنها از فعالیت احزاب و گروههای سیاسی جلوگیری کرد، بلکه در دورۀ او عملاً هیچگونه فعالیت سیاسی ممکن نبود. این وضعیت تا سقوط رضاخان و برقراری مجدد شرایط مساعد برای فعالیت احزاب ادامه یافت. بعد از سقوط وی و ایجاد فضای نسبتاً آزاد سیاسی، که نتیجۀ اشغال ایران به دست قدرتهای بزرگ بود، فعالیت احزاب دوباره آغاز شد. در این زمان که موقتاًَ استبداد داخلی دچار سستی گردید، مطبوعات رونق گرفت و آزادی بیان و اجتماعات بیشتر شد.
1-2- تحزب در دورۀ پهلوی دوم
بنا به توضیحات یادشده میتوان اذعانکرد که دورۀ تحزب سالهای 1320 تا 1332 اهمیت ویژهای دارد؛ زیرا در این دوره، که مقارن دورههای سیزدهم تا هفدهم مجلس است، به علت پارهای رویدادها و به وجود آمدن شرایط خاص در فضای سیاسی ــ اجتماعی کشور، بیشترین احزاب و گروههای سیاسی در ایران ظهور یافتند، بهگونهایکه این دورۀ تحزب، از نظر کثرت و تنوع، در خور قیاس با ادوار پیش و پس از خود نیست.
احزاب این دوره، بهرغم رسالتی که باید بر عهده میگرفتند، اغلب فاقد حساسیت نسبت به منافع کلی کشور و توجه کافی به آن بودند و حول اهداف و منافع فردی و شخصی، گروهی و طبقهای و حتی نفوذ خارجی گرد میآمدند و در واقع این حربه ملعبهای در دست گروههای متنفذ سیاسی و اجتماعی بود. این ویژگیها موجبات ضعف احزاب در پاسخگویی به نیازهای جامعه و همخوانی نداشتن عملکرد آنها با این نیازها را فراهم آورد. از دیگر ویژگیهای احزاب این دوره، گسترش کمی، فروپاشی نسبتاً سریع و ناکامی آنها در دستیابی به اهداف خود و سلب اعتماد عمومی نسبت به آنها بود(لالوی، 1381: 15).
در هر صورت تبعید رضاشاه از ایران، انتقال قدرت به محمدرضاشاه به دست متفقین و باز شدن فضای سیاسی کشور ــ که از رقابت و بلوکبندیهای جدید میان متفقین، ظهور شاهی جوان و کمتجربه و فاقد اعتمادبهنفس به جای دیکتاتوری چون رضاشاه، کاهش قدرت امپریالیسم انگلیس و تنگ شدن حیطۀ نظارت او بر مستعمرات و حضور نظامی امریکا و شوروی در ایران ناشی میشد فضا را مساعد ساخت و احزاب مختلف در این دوره بیش از سایر ادوار پدید آمدند( رزمجو، 1378: 25).
در این سالها حزب تودۀ ایران در مهرماه 1320 با حمایت علنی قوای اشغالگر شوروی فعالیت خود را آغاز کرد و به دنبال آن تا کودتای 28 مرداد 1332، احزاب و گروههای وابسته به انگلیس نظیر حزب دموکرات قوامالسلطنه و همچنین احزاب ملی و اسلامی نظیر حزب ایران، حزب پانایرانیست، حزب زحمتکشان ملت ایران، فدائیان اسلام، مجمع مسلمانان مجاهد و صدها حزب کوچک و بزرگ دیگر بهتدریج ایجاد گردیدند.
پس از کودتای 28 مرداد 1332 بار دیگر جو خفقان، استبداد و رعب و وحشت در جامعۀ ایران ایجاد، و در نتیجۀ آن زمینۀ فعالیت احزاب محدود شد و پس از مدت کوتاهی احزاب دچار رکود یا فروپاشی کامل گردیدند. پس از سقوط دولت دکتر مصدق و برقراری مجدد اختناق، رژیم کودتا فعالیت احزاب ملی و اسلامی را نیز عملاً ممنوع کرد و در نتیجه، آنها با عنوان «نهضت مقاومت ملی» آن هم به صورت مخفی به فعالیت خود ادامه دادند و در سال 1339 با استفاده از آزادیهای نسبی، با عنوان «جبهه ملی ایران» (جبهۀ ملی دوم) فعالیت علنی مجدد خود را آغاز کردند.
پس از یکسال، «نهضت آزادی ایران»، که تشکیلاتی ملی ــ اسلامی بود، در درون این جبهه و در کنار احزاب دیگر ملی شکل گرفت. در این دوره، محمدرضا پهلوی به اقداماتی در زمینههای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی دست زد و کوشید کشور را به شیوههای متناسب با طرح و الگوهای غربی بازسازی و نوسازی کند.
در سال 1353 حزب رستاخیز تاسیس شد و امیر عباس هویدا نخست وزیر وفت به دبیر کلی خزب رستاخیز رسید(مدیر شانه چی، 1375: 95- 113) رژیم پهلوی از طریق حزب رستاخیز، و با استفاده از پدیدۀ خوشنام دموکراتیک غربی، یعنی تحزب قصد داشت رژیم خود را دموکراتیک جلوه دهد و علاوه بر افزایش وفاداری مردم و بهویژه کارکنان دولتی به رژیم، احزاب واقعی را سرکوب کند و چهرهای بهظاهر دموکراتیک از خود در سطح بینالمللی به نمایش بگذارد.
همچنانکه پهلوی دوم، طی نطقی در اسفند 1353، دربارۀ حزب رستاخیز گفته بود: «هر فردی در مقابل این حزب دو راه دارد یا تودهای است و باید از کشور برود و یا آن را پذیرا باشد». (اخوان کاظمی، 1387: 40) رهبران و اعضای احزاب دولتی حق انتقاد از دولت و حکومت را
نداشتند و به محض هر گونه انتقادی، از صدر تا ذیل بازخواست و حتی اخراج میشدند و ضمن برخورداری از بودجههای هنگفت، معمولاً از حقوق دولتی نیز بهرهمند بودند.
در یکی از گزارشهای ساواک هدف تأسیس دو حزب اکثریت و اقلیت، که مقامات عالی حکومت از آن پشتیبانی میکردند، اینگونه ذکر گردیده است که محکی به افکار و عقاید عمومی زده شود و به این نتیجه برسند که اصولاً وزنۀ مخالفان بیشتر است یا موافقان دولت، و از طرف دیگر بقایای احزاب و جمعیتهای گذشته را از بین ببرند(صارمی ، 1378: 62).
شایان ذکر است پس از سرکوب نهضت آزادی و جبهۀ ملی دوم تنها گروه قدرتمند و مخالفی که انقلاب سفید را تحریم کرد روحانیت به رهبری امام خمینی (ره) بود که شاه با نامیدن آنها به «قشریون مرتجع» و اتهام وابستگی به شوروی به آنها حمله کرد که فاجعۀ 15 خرداد 1342 رقم خورد و با تبعید رهبر این قیام، یعنی امامخمینی (ره)، بار دیگر خفقان کامل برقرار شد و احزاب زیرزمینی و بهتدریج گروههای مسلح و چریکی تندرو در صحنۀ سیاسی کشور ظاهر شدند یا مخالفتها در قالب شورش، توطئه، مهاجرت از کشور و نظایر آن ظاهر شد.
پس از 15 خرداد 1342، هر گروه یا حزب سیاسی غیر دولتی که پا به میدان مبارزه گذاشت در مرامنامه و اساسنامۀ خود به صراحت مبارزۀ غیر علنی و مسلحانه را خطمشی خود معرفی میکرد؛ زیرا نظام سیاسی فاقد ظرفیت تحمل نتایج تحزب واقعی بود و عرصهای برای مبارزۀ قانونی گروهها و احزاب سیاسی مختلف فراهم نمیکرد.
حزب توده که بیشتر اعضا و هوادارانش بنا بر تحلیلی مارکسیستی و جزمی، شاه را نمایندۀ طبقۀ فئودال میدانستند، با انقلاب سفید «شاه و ملت» دچار سرگشتگی شدند. در سال 1341 روابط دولت ایران با اتحاد شوروی و کشورهای اروپای شرقی بهبود یافت، مطبوعات شوروی از اصلاحات اقتصادی شاه ــ همانند دنیای غرب ــ طرفداری کردند و در سال 1346، شوروی به ایران اسلحه فروخت. با این اقدامات، حزب توده در تنگنای شرمآوری قرار گرفت؛ زیرا ناگزیر بود از کمکهای شوروی ستایش کند و تلویحاً بر اصلاحات رژیم صحه گذارد. همچنین حزب توده، متأثر از اتخاذ روش غیر مسلکی احزاب کمونیستی در دو دهۀ 1340 و 1350 در اروپا و امریکای لاتین، در همین سالها از جبهۀ ملی (دوم) حمایت کرد و این سیاست سبب شد بسیاری از جوانان تودهای به خاطر تأکید حزب به روشهای قانونی از رهبری حزب انتقاد کند و از این حزب رویگردانند (صارمی ، 1378: 58) و انشعابات و انشقاقاتی در این حزب وابسته رخ دهد.
پس از 15 خرداد احزاب و گروهها مشی مبارزه مسلحانه را در پیش گرفتند از جملۀ این تشکلها میتوان به هیئتهای مؤتلفه اسلامی ــ عامل ترور حسنعلی منصور ــ حزب ملل اسلامی، سازمان چریکهای فدایی خلق، سازمان مجاهدین خلق، جبهه آزادیبخش مردم ایران اشاره کرد.
2- علل ناکارآمدی احزاب سیاسی در ایران
تاریخ فعالیتهای احزاب و پدیده تحزب در ایران، بهخوبی بیانگر توفیق نیافتن عملکرد این پدیدۀ مهم سیاسی در سده اخیر و حتی درحالحاضر است. پژوهندگان سیاسی همواره در پی تبیین علل این ناکارآمدی بودهاند و علل مختلفی را در حوزه سیاسی، تاریخی، اقتصادی، فرهنگی و حقوقی، برای این معضل برشمردهاند.
در ابتدای شکلگیری حزب در ایران نهاد سیاسی حاکم (مشروطه خواهان) خود از موسسان و مشوقان تحزب در ایران بودند و بسیاری از مراجع و علمای آن زمان نیز از حامیان مشروطه شمرده میشدند، اما با تشدید فعالیتهای ضد حکومتی برخی احزاب و گرایش های غیر دینی و حتی ضد دینی برخی دیگر، جامعه ایران حساسیت خاصی نسبت به تحزب پیدا کرد و این حساسیتها در جریان فضای باز سیاسی دهه بیست شمسی به اوج خود رسید. به ویژه فعالیتهای گسترده و همه جانبه فعالان سیاسی متمایل به شوروی و کمونیسم بر حساسیت نهادهای سیاسی و دینی علیه احزاب افزود و موجبات برخورد با احزاب را در قالبی دیگر و به نام حفظ و صیانت از دین بوجود آورد.
با توجه به مطالب مذکور میتوان علل ناپداری احزاب را در قالب چند عامل اصلی ذکر کرد:
2-1- علل سیاسی
2-1-1- ساختار استبدادی حاکم
ساختار مطلقگرایی حاکم در ایران با فرهنگ سیاسی خاص خود هیچ رقیبی را برای خود تحمل نمیکرد و احزاب به دلیل ماهیت و فلسفه وجودیشان میباید به دنبال کسب قدرت باشند؛ لذا در تاریخ فعالیت احزاب صحنههای فراوانی وجود دارد که نشاندهنده عدم درک صحیح حاکمیت از فعالیتهای حزبی و باور نداشتن احزاب است.
تجربۀ تاریخی ایران از مشروطه تاکنون گواه آن است که همزمان با تزلزل قدرت مطلقه و ضعف دولت، نهادهای مدنی مانند احزاب و مطبوعات، قارچگونه و لجامگسیخته تأسیس یا فعال شدهاند و با تمرکز مجدد قدرت مطلقه یا تولد آن، همه رخت بربسته و چون برگ خزانزده ریختهاند. این همزمانی حاکی از آن است که پیدایی نهادهای مدنی معلول ضعف دولت مطلقه بوده و به موازات افزایش استبداد و مطلقه شدن ساختار قدرت، از گستره و توان این نهادها و از جمله احزاب کاسته شده است و نهادهای فوق به زوال گراییدهاند(تاجزاده، 1378: 14 و 15).
بنابر این مهمترین مانع تاریخی شکلگیری و کارایی احزاب در ایران را میتوان در استبداد و دولتسالاری مطلقه خلاصه کرد؛ زیرا کلیه سلسلههای حکومتی ایران در فردی و مطلقه بودن حاکمیت و فقدان یا تحمل نکردن قدرتها و نهادهای ناظر و تعدیلکننده مشترک بودهاند(اخوان کاظمی، 1386: 18 – 23).