Y (عملکرد)
(ابویی، 1385 ا، ونکاترامان، 1989)
X (به عنوان مثال، استراتژی)
X.Z (به عنوان مثال، متقابل)
Z (به عنوان مثال، بافت)
Y (عملکرد)
(ابویی، 1385 ا، ونکاترامان، 1989)
شکل 2-6: نمایش رابطه هم ردیفی از نوع میانجیگری
X (به عنوان مثال، استراتژی)
Z (به عنوان مثال، بافت)
Y (عملکرد)
(ابویی، 1385 ، ونکاترامان، 1989)
X (به عنوان مثال، استراتژی)
Z (به عنوان مثال، بافت)
Y (عملکرد)
(ابویی، 1385 ، ونکاترامان، 1989)
محققین استراتژی از رویکرد تعدیلکنندگی بیش از رویکرد میانجیگری استقبال کردهاند. به نظر ونکاترامان هیچ یک از دو روش را نمیتوان به طور قاطع روشی ارجح به شمار آورد بلکه انتخاب، به ملاحظات تئوریک در پژوهش بستگی دارد. به عنوان مثال هامبریک و همکارانش (1982) برای تحلیل اثربخشی استراتژیهای چهارگانه مورد نظرشان، سهم نسبی بازار را به عنوان یک تعدیلکننده در نظر گرفتهاند. از طرف دیگر برای بررسی رابطه میان سهم بازار و سود، پرسکات و همکارانش (1381) سهم بازار را به عنوان یک متغیر میانجی در سیستم روابط میان استراتژی و سود وارد کردهاند. هر دو این مطالعات تأثیر همردیفی در رابطه استراتژی – سهم بازار بر عملکرد را بررسی کردهاند، اما نگرشهای نظری و تحلیلی متفاوتی را انتخاب کردهاند.
2-17-3- همردیفی به عنوان جور کردن
این نگرش در مورد مفاهیمی کاربرد دارد که به لحاظ نظری بتوان همردیفی را به صورت جورشدن (جفتشدن) دو متغیر مرتبط با یکدیگر تعریف کرد. تفاوت اساسی این رویکرد با دو روش قبلی دقیقاً در همین نکته نهفته است که همردیفی بدون توجه به متغیر معیاری مانند عملکرد سازمانی در نظر گرفته میشود، هر چند در این روش نیز معمولاً تأثیر همردیفی – یعنی جور شدن دو متغیر مورد نظر – بر روی یک یا چند معیار مورد نظر محقق سنجیده میشود. مثال معروف از این رویکرد پژوهش کلاسیک چندلر (1962) در مورد ارتباط میان ساختار و استراتژی است. بر اساس نتایج این پژوهش یک استراتژی تنوع نیازمند ساختاری چند بخشی است، در حالی که استراتژی گسترش جغرافیایی به واحدهای سازمانی مستقر در حوزههای جغرافیایی موردنظر نیاز دارد، و عدم وجود چنین هماهنگی میان ساختار و استراتژی منجر به عملکرد ضعیف سازمانی خواهد شد. بنابراین در این نظریه میزان همردیفی میان استراتژی و ساختار (که مقدار صفر یا یک دارد) را میتوان بدون توجه به متغیر عملکرد سازمانی و تنها با ساختار منطقی خود نظریه تعریف کرد. یکی از رایجترین روشهای تحلیلی همردیفی به عنوان جورکردن، آنالیز واریانس است. جویس، اسلوکام و فونگلینو (1382) طرحهای مختلف برای تحلیل واریانس یکراهه بر روی دو متغیر را با عناوین تأثیری، عمومی، و کارکردی توضیح دادهاند. به نوعی میتوان هر سه این روشها را معادل با رویکرد جور کردن دانست؛ اما در یک نگاه دقیقتر رویکرد کارکردی توجه بیشتری به معیار کارایی دارد، در حالی که در دو رویکرد عمومی و تأثیری، توجه اصلی متوجه تعامل میان دو متغیر است تا تأثیر همردیفی بر عملکرد سازمانی. سه روشی که تا اینجا توضیح داده شدند، در یک وجه مشترک هستند و آن اینکه هر سه این روشها برای تعیین همردیفی دو متغیره کاربرد دارند، یعنی هر یک همردیفی میان دو متغیر سازمانی را با شکل تابعی بخصوص بیان میکنند. البته به عقیده ونکاترامان روش میانجیگری برای تعداد بیش از دو متغیر نیز قابل کاربرد است. همانطور که در شکل 2-7 نمایش داده شده است، دستهبندی ونکاترامان شامل سه رویکرد دیگر نسبت به همردیفی نیز میشود که عبارتند از: انحراف از پروفایل، گشتالت، و همتغییری. ویژگی مشترک این سه رویکرد، استفاده از آنها برای بیان همردیفی میان چند متغیر سازمانی است.
در نگرش انحراف از پروفایل، همردیفی به صورت میزانی از شباهت با یک الگوی از پیشتعیین شده در نظر گرفته میشود. با این وصف انحراف از پروفایل را میتوان معادل با مفهوم تحلیل الگو در دستهبندی «ون دِون و درازین» دانست. نگرش گشتالت مانند انحراف از الگو است با این تفاوت که در حالت گشتالت الگوی همردیفی به معیار کارایی خاصی، مثل عملکرد سازمانی، ارتباط داده نمیشود. همردیف در معنای گشتالت بر حسب میزان انسجام درونی مجموعهای از معیارهای نظری تعریف میشود. گشتالت به مجموعهای از ریختها اشکال اطلاق میشود که به عنوان قالبهای مشابه یا با اثر یکسان پذیرفته شدهاند. نگرش گشتالت در این دستهبندی معادل نگرش «همپایانی» در دستهبندی ون دِون و درازین است. آخرین نگرش در دستهبندی ونکاترامان (1989) همردیفی در معنای «همتغییری» است. «همتغییری» شکل چند متغیره همردیفی به معنی «جورکردن» است که قبلاً توضیح داده شد. در این نگرش همردیفی الگویی از هممتغیری یا انسجام درونی میان چند متغیر پایهای تشکیلدهنده نظریه است. به عنوان مثال، برای تعیین استراتژی مناسب برای یک واحد کسب و کار به الگویی از تأمین منابع در حوزههای پژوهش و توسعه، طراحی، ساخت، و بازاریابی، به صورت هماهنگ و منسجم اندیشید. هر چند ممکن است دو نگرش «گشتالت»، و «همتغییری» مشابه به نظر برسند؛ تفاوت اصلی آنها در میزان دقت در صورتبندی مسئله است. در نگرش گشتالت پژوهشگر با استفاده از «تحلیل خوشهای» به دنبال گروهبندی مشاهدات بر حسب مجموعهای از معیارها است تا بتواند ترکیبها و یا ریختهایی را که اثربخشی یکسانی ایجاد میکنند شناسایی کند. در حالیکه در نگرش ه
م تغییری با استفاده از «تحلیل عاملی» معیارها بر اساس دادههای مشاهده شده دستهبندی میشوند.
2-18- دستهبندی «جویس، اسلوکام، و گلینو»