3- نظریه های برساختی
در نگاه بازتابی، ادعا براین است که زبان به شکل ساده ای بازتابی از معنایی است که از قبل در جهان خارجی وجود دارد. در نگاه تعمدی یا ارجاعی گفته میشود که زبان صرفاً بیان کننده چیزی است که نویسنده یا نقاش قصد بیان آن را دارد. نگاه برساختی به بازنمایی مدعی است که معنا «در» و «بوسیله» زبان ساخته میشود.
هال با استفاده از دیدگاه نشانه شناسی منتج از آرای سوسور و نگاه گفتمانی برگرفته از دیدگاههای میشل فوکو نشان میدهد که بازنمایی دارای ویژگیهای برساختی است. برساختی بودن بازنمایی برای استوارت هال از خلال نگاه به زبان به مثابه رسانه ی محوری در چرخه فرهنگ شکل میگیرد که معانی بوسیله آن در چرخه فرهنگ، تولید و چرخش مییابند.
بنابراین هال (1997) زمانی که از فرایندهای بازنمایی صحبت میکند و اصطلاح «نظام بازنمایی» را برای بیان نظام مفهومی خود جعل میکند از 2 مرحله صحبت میکند:
1- نظامی مشتمل برتمام گونههای موضوعات، افراد و حوادث که بواسطه مجموعهای که آنرا “بازنمایی ذهنی” مینامیم، اشکال مختلفی از مفاهیم را سازماندهی، دسته بندی و طبقهبندی میکنیم و بواسطه چنین نظام طبقهبندی میتوان بین هواپیما و پرنده (با وجود اینکه هر دو در آسمان پرواز میکنند) تفاوت قائل شد.
2- در یک مرحله بالاتر، ما این مفاهیم را با یکدیگر به اشتراک میگذاریم و به اصطلاح معانی فرهنگی مشترکی را میسازیم تا تفسیری واحد نسبت به جهان را به اشتراک بگذاریم. بنابراین صرف وجود مفاهیم کافی نیست و ما نیاز به مبادله و بیان معانی و مفاهیم داریم و این امر ما را به نظام بازنمایی دیگری سوق میدهد که همانا نظام «بازنمایی زبانی» است. (Hall,1997: 18)
برای هال، زبان در مفهوم عام آن مطرح است و طیف وسیعی مشتمل برزبان نوشتاری، گفتاری، تصاویر بصری، زبان علائم حرکتی، زبان مُد، لباس، غذا و… را در بر میگیرد. هال خود در این باره میگوید: “آنچه من به عنوان زبان مورد بحث قرار میدهم برمبنای تمام نظریههای معنا شناختی استوار است که بعد از «چرخش زبانی» در علوم اجتماعی و مسائل فرهنگی مورد توجه قرار گرفتهاست” (Hall, 1997:19).
براین اساس هال در درون نظام زبان از سه گانه مفاهیم، اشیاء و نشانه ها یاد میکند و معتقداست مجموعهای از فرایندها، این سه مقوله را به یکدیگر مرتبط میکند. هال این فرایند را «بازنمایی» مینامد و براساس چنین ایدهای معتقداست که معنا برساخته نظامهای بازنمایی است. بر مبنای چنین نگاهی به زبان و در مرکزیت قرار گرفتن مسئله زبان برای هال، میتوان نظریههای بازنمایی را به شکل مجددی بازخوانی کرد. براین اساس، رویکرد بازتابی معتقداست که کارکرد زبان مانند یک آئینه، بازتاب معنای صحیح و دقیقاً منطبق از جهان است. این دیدگاه هم ارز با نگاه یونانیها به هنر و زبان تحت عنوان واژه «مایمیسیس» است. آنها اشعار هومر را تقلید مستقیم از حوادث حماسی میدانستند. هال دراین باره معتقداست که به عنوان مثال، تصویر بصری دو بُعدی از گل رز یک نشانه است و نباید آنرا با گیاه واقعی یکسان دانست و نمیتوان کلمه «رُز» را هم ارز آنچه در واقعیت بصورت یک گیاه وجود دارد، دانست و درعین حال هم “باید توجه داشتهباشیم که با گل واقعی که در باغچه میروید نمی توان تفکر را پیش برد و عرصه تفکر نیازمند انتزاعات نشانهای است” (Hall, 1997: 24-25).
هال رویکرد دوم به بازنمایی که آنرا رویکرد تعمدی (یا ارجاعی) مینامد اینگونه تشریح میکند: دراین دیدگاه، «کلمات» معنایی را که مؤلف قصد آنرا دارد، با خود حمل میکنند، اما این دیدگاه دارای کاستیهایی است. ما نمیتوانیم تنها منبع منحصر بفرد و یکّه معنا در ساحت زبان باشیم؛ چرا که این رویکرد زبان را به یک بازی تماماً خصوصی بدل میکند و این در حالی است که زبان نظامی سراسر اجتماعی است (Hall, 1997:25).
هال رویکرد سوم را منطبق با ویژگی عمومی و اجتماعی زبان میداند. برمبنای این رویکرد، چیزها هیچ معنای خودبسندهای ندارند بلکه ما، معانی را میسازیم و این عمل را بواسطه نظامهای بازنمایی مفاهیم و نشانهها انجام میدهیم. برساختگرایی، وجود جهان مادی را نفی نمیکند ولی معتقداست که آنچه معنا را حمل میکند جهان مادی نیست بلکه نظام زبانی یا نظامی که ما برای بیان مفاهیم از آنها استفاده میکنیم ، حمل کننده معنا هستند و این کنشگران اجتماعی اند که نظام مفهومی فرهنگ خود و نظام زبان شناختی و سایر نظامهای بازنمایی را برای ساخت معنا مورد استفاده قرار میدهند تا جهانی معنادار و در ارتباط با دیگران را بسازند. براساس دیدگاه برساختی نباید جهان مادی را که حاوی چیزها و افراد هستند با کنشهای نمادین و فرایندهای بازنمایی، معناسازی و عمل زبانی مغشوش کرد چرا که معنا نه به کیفیت مادی نشانهها، بلکه به کارکردهای نمادین نشانهها بستگی دارد.(Ibid: 27)
در رویکرد برساختی آنچه مورد توجه قرار میگیرد فرارفتنِ از دیدگاه ساختارگرایی است که میراثِ سوسوری زبان شناختی متکی برآن است. سوسور در مجموعه مفاهیمی که در درسهای زبان شناسی عمومی مطرح کرده است بر دوگانه لانگ (نظام زبان) و پارول (زبان در کاربرد) اشاره میکند. آنچه ازاین مفهوم سازی سوسوری در بازنمایی برساخت گرایانه مورد استفاده قرار میگیرد نگاه لانگ گونه به زبان است که همان بخش اجتماعیِ زبان است. پارول به فرد اجازه میدهد که «چه»
بگوید اما لانگ بنا به ماهیت عام خود به او اجازه نمیدهد که «هرگونه» که بخواهد آنرا به زبان آورد (بگوید). این نکتهای است که هال از زبان شناسی سوسوری اخذ میکند: زبان امری اجتماعی است و زبان فردی و خصوصی امری محال است.
نگاه سوسوری به زبان شناسی و در شکل عامتر ان به نشانه شناسی از دیدگاه هال دارای کاستیهایی است که هال علیرغم اینکه دیدگاه بر ساختگرایی به زبان و بازنمایی را تحت تأثیر زبان شناسی سوسوری استوار کردهاست آنها را به شکل زیر بیان میکند:
1- سوسور به چگونگی ارتباط میان دال و مدلول اشاره نمیکند
2- سوسور به سویه های صوری (فرمال) زبان توجه میکند و زبان به مثابه پنجرهای به جهان را نادیده میگیرد
3- نگاه سوسور به زبان مبتنی بررؤیای علمی بودن است. زبان گرچه قاعده مند است ولی نظامی بسته نیست و نمی توان آنرا برعناصر فرمال آن تقلیل داد. (Hall, 1997: 34-35).
این سه نقد هال را به سه متفکر دیگر ارجاع میدهد: پیرس، فوکو و دریدا. برخلاف سوسور که چگونگی ارتباط میان دال و مدلول را بیان نمیکند، پیرس در نظام نشانه شناسی خود به کرات از ارجاعات صحبت میکند و بدین ترتیب به شکل جدیتری ارتباط میان دال و مدلول (که البته در نظام نشانه شناختی پیرسی از سهگانه نمود، موضوع و تفسیر استفاده میشود) را بسط میدهد. گرچه آنچه سوسور با عنوان دلالت مطرح کردهاست شامل معنا و ارجاع میشود با این حال، توجه بیشتر او به خود دال و مدلول است تا به چگونگی ارتباط آن.
نقد دوّم به طور ضمنی اشاره به مسئله «قدرت» در زبان دارد. نگاه غیر فرمال به زبان، آنرا نظامی خنثی نمیبینید بلکه زبان را نظامی میپندارد که قدرت در خلال آن جریان مییابد و این مسئلهای است که در دیدگاه سوسوری مورد اغفال واقع شدهاست. نهایتاً اینکه نگاه بسته سوسوری به نظام زبان، هال را به دیدگاه دریدایی به زبان رهنمون میکند، جایی که زبان دارای ویژگی تعویقی است و معنا با لغزش از دالی به دالی دیگر به تعویق میافتد و به نظامی باز مبدل میشود.
هال نمونه برجستهای از آثاری را که بری از این کاستیهای نشانه شناختی به مطالعه متون مختلف فرهنگی- اجتماعی پرداخته است، در آثار رولان بارت مییابد. در آثار بارت زبان در معنای عام آن در لباس و غذا نیز متبلور میشود و اسطوره شناسیهای بارت نظام تحلیلی بدیعی پیش میکشد که بر مبنای دلالتهای ضمنی و صریح، رویکردی در نشانه شناسی پیریزی میکند که کارایی بالایی برای تحلیل چگونگی انتقال معنا و بازنماییهای بصری حاصل میکند که صرفاً به کارکرد واژهها به عنوان نشانه های زبانی توجه نمیکند بلکه مدل زبانی را در گستره وسیعتری از مجموعه کنشهای فرهنگی بکار میگیرد.
هال (1997) به گواه آثار بارت میگوید:
آنگونه که مشاهده میشود، پروژه علم معنا مکرراً به رویکردی غیرقابل دفاع تبدیل شدهاست. معناسازی و بازنمایی به شدت به بخش تفسیری علوم انسانی و فرهنگی گرایش یافته است که در آن، موضوعِ سوژه، اجتماع و فرهنگ با رویکرد پوزیتوسیتی قابل جوابگویی نیست (Ibid:42). هال با اتخاذ چنین دیدگاهی به آرای دریدا نزدیک میشود که معتقداست هرنوشته ای، همواره نوشته های دیگر را به دنبال خود میآورد و بر این اساس تعویق و تفاوت معنایی هرگز نمیتواند تماماً در درون نظام دوتایی به هدف خود برسد.
بنابرین مطالعات فرهنگی به مانند سایر روشهای تحلیل کیفی به «چرخه معنایی» متمرکز میشود که شکل بارز آن را در تحلیلهای هرمنوتیکی (تأویلگرا) و تفسیری میتوان سراغ گرفت. بنابراین مطالعات فرهنگی تحت تأثیر آثار دریدا (1979) و لاکلاو و موفه (1985) به این نتیجه میرسد که طبقه، نژاد، جنسیت، ملیت و جز آن، معنای جوهری و ذاتی خود را از دست دادهاند. در آثار این متفکران نشان داده میشود که هیچ چیزی بیرون از گفتمان وجود ندارد. هویت، قدرت و معنا به شکل مجموعهای از عناصر و مفاهیم فهمیده میشود. از این منظر، معنا هرگز تثبیت نمیشود و همواره متناقض است چرا که حضور یک معنا همواره بر مبنای بینامتنیت و غیاب سایر معانی شکل میگیرد. “حضور همواره بر طراحی و تدبیر استوار است که در این معنا، قدرت در پس تثبیت آن قرارمیگیرد”(Rojek, 2007: 58).