شخصی که ترجیحاتش تحقق یافته است، از شخصی که آرزوهایش برآورده نشده است از رفاه بیشتری برخوردار است. اگر یک فرد بخواهد اتومبیل تازه ای بخرد و توان پرداخت آن را داشته باشد در رضایت خاطر است و بنابراین سطح رفاهی آن فرد بیشتر از شخصی است که بخواهد آن اتومبیل را بخرد اما توان مالی و پول آن را نداشته باشد. جاذبه تعریف رفاه در این معنا این است که مفهومی عرضه می دارد که بالقوه قابل اندازه گیری است(فیتزپتریک،1381: 22). در این شاخص از نظریه مبادله جورج هومنز استفاده شده است.
2-2-3-3-3-1-نظریه مبادله
همان طور که از واژه مبادله استنباط می شود، مبادله به اعیان یا احساس های با ارزش بین افراد به عنوان مبنایی برای نظم اجتماعی توجه می کند. مبادله ی مورد نظر در اینجا نه تنها اشیا ملموس، بلکه عموما درباره ی چیزهای غیر ملموس مانند تکریم، علاقه، همکاری و تایید است. (اسکیدمور،1372، 79) اندیشه ی مبادله یا بده بستان، تاریخچه ی دیرین دارد و به قدمت خود انسان می رسد ولی بررسی منظم آن در سده هیجدهم آغاز شده است (ادیبی و انصاری،1358: 226).نظریه تبادل با استفاده از اصول رفتار گرایی و با درآمیختن آن با اندیشه های دیگر در مورد مسایل مورد علاقه جامعه شناسان به کار بسته می شود. گرچه نظریه تبادل سالیان دراز مطرح بوده است اما در ده 1950 و 1960 بود که با کارهای جورج هومنز یک دوره شکوفایی را به خود دیده است. نظریه تبادلی جورج هومنز را می توان به عنوان واکنش در برابر انگاره ی واقعیت های اجتماعی و نظریه های جامعه شناختی مربوط به آن، به ویژه کارکرد گرایی ساختاری، به شمار آورد(ریتزر،1374: 414).
هومنز با توسل به دو تغییر اساسی قضایای عام خود را بیان می کند. این دو متغیر عبارتند از : ارزش و کمیت: یعنی، ارزش «واحد عمل» که بر شخصی وارد می شود و تعداد چنین واحدهایی که در طول زمانی معین وارد می شوند (همان) اکنون به شرح و بسط قضایای هومنز می پردازیم:
قضیه موفقیت: هرچه فعالیت یک فرد در زمان معینی پاداش بیشتری به شخص برساند، به همان نسبت فرد آن فعالیت را تکرار خواهد کرد و در میان کنش های فرد، هر چه کنش خاصی به پاداش منتهی شود، احتمال زیاد وجود دارد که شخص به انجام آن دست بزند. در اینجا هومنز مفهوم کثرت وقوع فعالیت ها را معرفی می کند. در نتیجه بین رفتارهای پاداش دهنده وکثرت پاسخ ها برای پاداش رابطه ی مستقیمی دیده می شود.
قضیه انگیزه: اگر در گذشته وقوع وضعیتی مشخص سبب شده است که فعالیت فرد به پاداش منتهی شود، هرچه وضعیت کنونی شبیه گذشته باشد احتمال اینکه فرد به همان فعالیتی مشابه آن دست بزند زیادتر است(ادیبی وانصاری،1358: 247-248).
قضیه ارزش: هرچه نتایج یک کنش برای شخص با ارزش تر باشد، احتمال بیشتری دارد که همان کنش را دوباره انجام دهد. پس بین کثرت و تکرار فعالیتی که پاداش در بردارد و میزان ارزش هر پاداش رابطه مستقیمی وجود دارد.
قضیه محرومیت – سیری: یک شخص هرچه در گذشته نزدیک پاداش معینی را بیشتر دریافت کرده باشد، همان پاداش در آینده برایش کم ارزش تر خواهد شد(ریتزر،1374: 428-430).
قضیه پرخاش(تجاوز) – تایید: بخش اول می گوید: هنگامی که رفتار فرد پاداش مورد نظرش را دریافت نمی کند و یا با تغییری که انتظارش را نداشته روبرو می شود، عصبانی شده بیشتر به انجام دادن رفتار پرخاشگرانه متمایل می شود و نتایج چنان رفتاری برایش ارزشمندتر می گردد. بخش دوم می گوید: وقتی عمل فرد پاداش مورد انتظار به ویزه پاداشی بیشتر از آن را دریافت می کند و یا تنبیه مورد انتظار را دریافت نمی کند، در این حالت فرد«متلذذ» خواهد شد و بیشتر به انجام عمل پسندیده متمایل خواهد گردید و نتایج چنان عملی برایش ارزشمندتر خواهد شد(توسلی،1372: 403-405).
پس افراد با توجه به اصول نظریه مبادله، ترجیحات خود را مشخص می نمایند. از آن جا که ترجیحات به عنوان یکی از چشم اندازهای رفاهی بسیار مهم می باشد لذا سیاست گذاران اجتماعی همواره باید آگاهی بر ترجیحات افراد داشته باشند.
2-2-3-3-4- نیاز
در دیگاه تونی فیتزپتریک، نیاز ظاهرا چیزی را توصیف می کند که به طبیعت آدمی مربوط است و ضرورت بیشتری از ترجیحات دارد و بنابراین، کمتر فردگرایانه است(ظاهرا نیازها عمومی ترند و وجه اشتراک بیشتری از خواسته ها دارند). نیازها، بعلاوه، به نوعی، تعریف و اندازه گیری عینی را میدان می دهند که به رفتار بازار بستگی ندارد(فیتزپتریک،1381: 23). وی نیاز را به سه بخش تقسیم می کند:الف) نیاز های اساسی ب)نیاز های غیر اساسی ج) ترجیحات. در اینجا نیازهای اساسی را می توان به رفاه مربوط دانست(همان: 24). با توجه به اینکه ارضای نیازها در تمام مکاتب رفاهی مورد توجه قرار می گیرد و بخشی مهم از چشم اندازهای رفاهی فیتزپتریک را مطرح می نماید، ما را نیازمند تشریح بیشتر این مفهوم می کند.
2-2-3-3-4-1- نظریه نیازها
انسان به طور فطری یا اکتسابی به سوی محرک های خاصی کشیده می شود و یا از آن ها دوری می گزیند. چنین گرایش هایی انگیزه یا نیاز نامیده می شوند. نیاز رفتار را تحت تاثیر قرار داده و تعیین می کنند که عملکرد باید چگونه باشد. موجودات زنده دارای نیازهای مادی و روانی می باشد که او را تحت کنترل قرار می دهد(رفیع پور،14:1364).
اولین تلاش برای رسمی ساختن یک نظریه نسبتا جامع، تلاشی بود که از سوی موری به عمل آمد. موری و همکارانش فهرست جامعی از نیازهای انسان را تهیه کردند. او این کار را با تمایز بین دو مجموعه از این نیاز ها آغاز کرد. نیاز های اولیه که جنبه فیزیولوژ
یک دارند و نیازهای ثانویه که جنبه روان شناختی دارند. گرچه نیازهای اولیه مانند نیاز به چیزهایی مانند هوا، غذا، امورجنسی،‌ آب و … اهمیت زیادی دارند، اما در واقع آنچه بیشتر توجه موری را به خود جلب کرد، ‌نیازهای ثانویه بود(شجاعی،91:1386). پس از موری، نظریه مازلو در تاریخ روانشناسی از اهمیت ویژه ای برخوردار است ابراهام مازلو روان شناسی بود که مطالعاتش در زمینه انگیزش بر روی سلسله مراتب نیازها بود.تئوری او مبتنی بر چند پیش فرض است:
الف) تنها یک نیاز ارضا نشده می تواند بر رفتار تاثیر بگذارد و یک نیاز ارضا شده، برانگیزاننده نیست. ب)نیازهای افراد به ترتیب اولویت مرتب شده اند.ج)نیازهای سطح بالاتر هر فرد هنگامی خودنمایی می کنند که نیازهای سطح پایین تر برآورده شده باشند(عبدالله زاده،1389: 38).
مازلو نیازهای انسان را به صورت سلسه مراتبی در پنج طبقه یعنی نیازهای فیزیولوپیک،ایمنی، عشق و محبت، عزت نفس و خودشکوفایی جا داده است، که می توان آن را به شکل سلسله مراتبی در ذیل مشاهده کرد.

یکی دیگر از مطالب سایت :
عملکرد شرکت های پذیرفته شده در بورس، بورس اوراق بهادار تهران

شکل شماره(2-1) سلسه مراتب نیازهای ابراهام مازلو
همانطور که می بینید این نیاز ها در سطوح فیزیولوژیک(زیستی) ، امنیت، محبت و تعلق پذیری(اجتماعی) ، احترام، میل به حقیقت و زیبایی که در نهایت به شکوفایی منجر می شود را نشان می دهد.
ایده محوری این نظریه این است که نیازهای انسانی از لحاظ رشد و تسلط بر رفتار، ترتیب سلسله مراتبی دارند. یعنی هر چه نیاز در مرتبه پایینی تر سلسله مراتب قرار داشته باشد، زودتر در فرایند آشکار می گردد. نکته دیگر اینکه نیازهای پایین تر، قوی ترین انگیزه های حاکم هستند، در حالتی که نیازهای خودشکوفایی ضعیف ترین انگیزه هاست. تا زمانی که نیازهای سطح پایین برآورده نشده باشند، نیازهای سطح بالاتر موثر نیستند. به محض ارضای نیازهای هر سطح، نیازهای سطح بالاتر مسلط شده و محور فعالیت موجود زنده را به خود اختصاص می دهند، به عبارت دیگر به میزانی که یک نیاز ارضا می شود به همان نسبت از قدرت انگیزش آن کاسته می شود و بر اهمیت نیاز بالاتر از آن افزوده می شود. بدین ترتیب پس از ارضای یک سطح از نیازها، نیازهای سایر سطوح اهمیت پیدا می کنند و آن ها خواهند بود که بر رفتار شخص تسلط خواهند کرد.
مازلو هنگام طرح فرضیه خود متوجه بعضی استثنائات آن بوده است، از جمله وی می گوید: «در افرادی خاص سطح اشتیاق ممکن است همواره ثابت یا پایین نگه داشته شود. به عبارت دیگر اهدافی که دارای قدرت غلبه کمتری هستند ممکن است به راحتی از دست بروند و برای همیشه محو گردند. به طوری که فردی که زندگی را در سطح بسیار پایینی، مانند بیکاری مداوم، تجربه کرده است، اگر فقط بتواند غذای کافی به دست آورد احتمال دارد بقیه عمرش را با رضایت کامل بگذراند». مازلو در مورد اینکه هرکدام از نیازهای انسانی در افراد مختلف تا چه حد ارضا شده و موجب رضایت از زندگی و احساس رفاه در افراد می شود، معتقد است نیازها در افراد مختلف متفاوت بوده و نسبی اند. نیازهای هیچ کسی در تمام موارد و به طور کامل ارضا نشده و هیچ کس، تاکنون به رفاه کامل نرسیده است( هزارجریبی و صفری شالی،1391: 68).