پایبندی اخلاقی: سهومین سطح پایبندی، به التزام به هنجارها و ارزشهای گروه باز میگردد. در این سطح است که اعضا میبایست سرسپردهی ایدهئولوژی تدوینشده توسط رهبران گردند. رهبران نیز میبایست توانایی کنترل و هدایت گروه به سمت پیشرفت و گسترش را داشته باشند، چرا که گروههای دینی، قدرت نظامی یا کنترل اقتصادی کاملی را بر روی کل اعضای خود ندارند و برای واداشتن اعضا به تبعیت از هنجارهای گروه، با محدودیت روبهرو هستند. در مجموع، دو ساز و کار برای افزایش سطح پایبندی اخلاقی اعضا وجود دارد: «تباهی» و «تعالی» (همان: 107).
فرآیند تباهی تأکید زیادی بر عدم خودسری، خودپسندی، خودخواهی و غرور فردی اعضا دارد و حس فروتنی ژرفی را ایجاد میکند. رهبران گروه با ترویج این عقیده که بدون وجود گروه یا در صورت نداشتن ایمان به دیدگاههای رهبر گروه، اعضا رو به انحطاط میگذارند، تلاش میکنند پایبندی اعضا را نسبت به آرمانها و ارزشهای گروه افزایش دهند. وجود این خصیصهی خود – خوارشماری و فروتنی در اعضای گروه دینی بسیار کاربردی است؛ وقتی اعضا متقاعد شوند که در فردیت خود بهراستی چندان واجد قدر و اهمیت نیستند، بسیار متواضع گشته و به پیروی از هنجارها و دستورات سران گروه دینی متمایل میشوند (همان: 108). این جریان، به فرآیند دوم – تعالی- راه خواهد برد:
اگر چه فرد ممکن است بهعنوان یک شخص، احساس بیارزشبودن کند، اما زندهگی وی بهعنوان عضوی از گروه معنایی لایزال خواهد یافت. آنچه گروه به فرد عرضه میکند، امید به پیروزی نهاییای است که در آن نوید زدودن «بیمعناییِ وجودِ اینجهانی» داده میشود. در هیچ جای دیگری، اعضا نمیتوانند یک چنین بینشی را، و یک چنین اتصال به منبعی لایزال از معنا و آرامش را کسب کنند و در این پیروزی سهیم شوند! و این امر، حسی از هیبت و خوف رازآلودِ توأم با احترام را در اعضا، نسبت به (رهبر) گروه ایجاد میکند (همان: 108).
بسیاری از انواع متفاوت گروهها و سازمانهای دینی از یکی یا بیشتر ساز و کارهای پایبندی مطرح شده توسط کانتر، استفاده میکنند. ویژهگی منحصربهفرد گروههای دینی غیرمتعارف این است که «سطح بالایی از پایبندی را مطالبه میکنند». کیشها و گروههای فرقهای که در طول زمان بقا و استمرار یافتهاند، آنهایی هستند که تمام فرآیندها و ساز و کارهای پایبندی که بدان پرداخته شد را به خدمت گرفتهاند. اغلب، پایبندی به یک سطح، به پایبندی به سطح دیگر راه میبرد. اگرچه ممکن است مردم فقط به یک سطح از پایبندی ملتزم باشند، اما گروههای دینی غیرمتعارف بهدنبال جلب هر سه سطح پایبندی هستند (همان: 110).
باید توجه داشت که تمرکز مطالعهی کانتر بیشتر بر روی گروههای دینی غیرمتعارف بوده و ممکن است نتوان مدل برآمده از مطالعات وی را کاملن منطبق با ویژهگیهای ادیان متعارف، از جمله بافت دینی جامعهی ایران دانست. چنانکه در مدل کانتر مشهود است، پایبندی عاطفی اعضا بیشتر معطوف به گروه دینی است در حالی که در بافت اسلامی، عواطف دینی مردمان، بیشتر معطوف به منبع قدسی لایزال و نمادهای دینی است تا گروه دینی. لذا ممکن است این مدل در تحلیل وضعیت گروههای دینیِ منسجمتری مانند جمعهای عرفانی و گروههای معنوی نوپدید کاربردیتر باشد.
2-2-1-2 ابعاد پایبندی دینی
برخی از مفاهیمی که در این قسمت بدانها پرداخته میشود و قصد پژوهشگر آن است که در مطالعهی تحول در پایبندی دینی از آن استفاده کند، در واقع ماخوذ و مرکب از مفاهیمی است که در بسیاری از مدلهای سنجش دینداری از جمله مدل گلاک و استارک (1970) و مدل بومی شجاعیزند (1384) بهکار رفته است. بر این اساس جنبههای دینداری به چهار بعد «باوره دینی»، «مناسک دینی»، «اخلاق دینی» و «ایمان دینی» تقسیم شده و برای هرکدام از این ابعاد سه نوع تحول در پایبندی در نظر گرفته شده است؛ تحول افزایشی، تحول کاهشی و تحول در کیفیات و حالات دینورزی.
در مورد عدم بهکارگیری بعد دانش دینی که در مدل گلاک و استارک بهکار برده شده است، چنین استدلال میشود که صرف داشتن دانش دینی را نمیتوان گواه بر دینداری مردمان دانست، مگر در صورتی که این دانش با اعتقاد دینی همراه باشد. چه ممکن است مردمان لاییکی یافت شوند که دانش وسیعی در مورد مسائل دینی دارند و برعکس دیندارانی را بیابیم که از سطح نازلی از دانش دینی برخورداراَند. لذا در همهی موارد نمیتوان دانش دینی را بعد مجزایی از دینداری دانست. دانش دینی در مواردی گویای پایبندی دینی و درونیات فرد نیست، کما اینکه در میان دانشجویان، دانش دینی در مواردی از عوامل غیردینی نظیر واحدهای درسی معارف و آزمونها و مصاحبههای استخدامی و… متأثر است!
بعد شرعیات نیز از میان ابعاد موجود در مدل بومی شجاعیزند به جهت خلطی که ممکن است میان افعال برآمده از این بعد دینداری با ابعاد مناسک و اخلاق دینی بهوجود آید، در دستهبندی حاضر کنار گذاشته شده است. برای مثال، داشتن ظاهر دینی، اهتمام شعائری، پرداخت خمس و زکات و… برای فرد دیندار میتواند بهجهت پیروی از اخلاقیات و یا شرعیات دین باشد. در اینجا میبایست به پیروی از موضع معرفتی پارادایم تفسیری ـ برساختی، از طریق تفهم فهمید که هر کدام از عاملان اجتماعی با انجام چنین افعالی چه چیزی را مراد میکنند. این سخن در مورد سایر جنبهها ازجمله دانش دینی افراد صادق است؛ اینگونه میتواند فهمید که آیا دانش دینی فلان فرد را میتوان نشانگر دینداری وی دانس
ت یا خیر. برای گنجاندن درک و تفسیر کنشگران در پردازش مفاهیم، لازم است که مفاهیم مورد بحث، در میدان مطالعه بارها صیقل داده شوند. این فرآیند در بخشهای آتی بهصورت مبسوط به بحث گذاشته میشود.
2-2-1-2-1 باور دینی
یکی از مشخصترین و بارزترین ابعاد دینداری، بعد اعتقادی است. این بعد تقریبن در تمامی ادیان وجود دارد. بعد اعتقادی عبارت است از «باورهایی که انتظار میرود پیروان هر دین به آنها اعتقاد داشته باشند» (کاظمی و فرجی، 1388: 47). در دین اسلام مواردی چون اعتقاد به خدا، اعتقاد به قرآن، اعتقاد به بهشت و جهنم، شیطان، حقیقت داشتن دین اسلام و در مجموع اعتقاد به اصول دین را میتوان در این دسته قرار داد. برای بسیاری از مردمان، چنین مجموعهای از اعتقادات و ارزشهای دینی بهتدریج از طریق فرآیند جامعهپذیری دینی حاصل میشود. به عقیدهی فینی باورهای دینی «دقیقن نتیجه و پیآمد منطقی عضویت در گروههای دینی» هستند. گروههای دینی نیز «شبکههای ارتباطیای هستند که برای اعضای خود هنجارها و نقشهایی را ترسیم میسازند» (فینی، 1380: 254). در واقع، فرد با قرار گرفتن در اجتماع دینی، خود را در میان نظامی از اعتقادات و ارزشهای مورد وفاق جمع مییابد و رفتهرفته این باورها از طریق فرآیند جامعهپذیری دینی در وی درونی میشوند.
2-2-1-2-2 مناسک دینی
این جنبه از دینداری مربوط به اعمال فردی و جمعیای میشود که انجام آن از فرد معتقد به دینی خاص انتظار میرود و شامل اعمالی نظیر انجام عبادات بهصورت فردی و جمعی، روزهگرفتن، رفتن به مسجد، شرکت در اعیاد، عزاداریها و سخنرانیهای مذهبی، انجام زیارتهای مذهبی، مشارکت در برپایی مراسم مذهبی و… میشود. تحول در این جنبه از دینداری میتواند در هر سه نوع آن که پیشتر اشاره شد، رخ دهد. برای مثال، فرد ممکن است قبلن بهطور کامل نمازهای روزانه را میخوانده اما اکنون به هر دلیلی از خواندن نماز سر باز زند و یا بالعکس (تحول افزایشی و کاهشی در دینورزی). همچنین، فرد ممکن است پیشتر به زبان عربی نماز میگذارده اما اکنون ترجیح میدهد به زبان بومی خویش نماز بخواند و اینگونه بیاندیشد که اینگونه با خدای خویش احساس نزدیکی بیشتری کرده و کیفیت عبادتش در همان چارچوب قبلی، متعالیتر شده است (تحول در کیفیات و حالات دینورزی). گمان میرود این سه نوع تحول در مورد سایر انواع مناسک دینی نیز قابل وقوع است.
2-2-1-2-3 ملاحظاتی پیرامون گونههای زیست اخلاقی
موضوع اخلاق مسألهای بوده که در طول تاریخ ریشههای آنرا همواره به دین و فلسفه مرتبط میکردهاند. اما امروزه بهواسطهی مطالعاتی که بهویژه بر روی مغز انسان صورت گرفته، فهم و توضیح و تشریح بیشتر و دقیقتری از مباحث مربوط به اخلاق در اختیار دانشمندان حوزهی روانشناسی قرار گرفته و این مطالعات، پای علم را به حوزهی اخلاق کشاندند.
بحث کلی دربارهی اخلاق از سوی صاحبنظران یا هر نظریهای بستهگی تام به دیدگاهی دارد که وی از انسان مطرح میکند. از دیدگاه روانکاوی، اخلاق معادل وجدان یا فراخود شناخته شده و شاخص آن احساس گناه است. فرآیند رشد اخلاقی در کودکان عبارت از درونی کردن بازداریها و سانسورهای اجتماعی است تا مرحلهای که فراخود بهعنوان نمایندهی درونی بازداریهای بیرونی در او شکل بگیرد. برای سنجش اخلاق، فرد را در موقعیتی قرار میدهند که امکان انجام یک عمل خلاف عرف اجتماعی در آن امکانپذیر باشد. عدم ارتکاب آن عمل خلاف یا داشتن احساس گناه در صورت ارتکاب نشاندهندهی وجود وجدان در شخص خواهد بود.
رویکرد رشدی – شناختی اخلاق را قضاوت آگاهانه در مورد کیفیت اعمال میداند، شاخص آن توانایی انجام قضاوت اخلاقی است و با استفاده از داستانهای دوگانهگی اخلاقی مورد پژوهش قرار میگیرند. رشد اخلاق در این مکتب طی مراحلی صورت میگیرد که در نظریهی پیاژه و کلبرگ به شکل متفاوتی مطرح میشود.
دیدگاه اجتماعی که بر اصول یادگیری متکی است اخلاق را مجموعهای از رفتارها، ارزشها، هنجارها و مقررات اجتماعی که به وسیلهی مردمان آموخته میشود، میداند. با این دیدگاه اخلاق جنبهی نسبی دارد و نمیتوان بهطور قطع تعیین کرد که جوهری بهنام اخلاق وجود دارد. رشد اخلاق در این دیدگاه تابع یادگیری است؛ یعنی جامعه در طول حیات کودک ارزشها، هنجارها و مقررات اجتماعی را به تدریج در کودک نقش میزند.
اما دیدگاه مذهبی در مورد اخلاق از ویژهگیهای خاصی برخوردار است. بدینمعنی که ارزشهای اخلاق دینی برخلاف مکاتب ذکرشده غالبا مطلق است، یعنی ازلی و ابدی بوده و تابع زمان و مکان و شرایط فرهنگی و سن مردمان نیست. به این ترتیب اگر همهی مردم جامعه یا اکثریت مردمان آن به مجاز بودن فعلی غیراخلاقی (از نظر مذهب) رای بدهند، باز هم مذهب آنرا غیراخلاقی خواهد دانست. این نوع نگاه به اخلاق برخلاف مرحلهی پنجم رشد اخلاقی در نظریهی کلبرگ است که در آن توافق عمومی در مورد وضع قوانین بهعنوان تعیینکنندهترین ویژهگی اخلاقی بودن مطرح است که در صفحات آتی بدان پرداخته میشود.
قاطبهی جامعهشناسان بر این باوراَند که اخلاق امری نسبی، بینالاذهانی و برساختهی اجتماع بوده و نمیتوان کل پیکرهی اخلاق را در سپهر امر دینی گنجاند. فرض این پژوهش نیز بر این اساس است که دین و اخلاق، دو ساحت جدا هستند و منطقا هیچ تلازم ذاتی و ماهوی (از نوع مثبت و منفی) میان آن دو نیست. از اینرو اخلاقگرایی میتواند دینی یا غیردینی باشد، همانگونه که دینورزی میتواند اخلاقی یا غیراخلاقی باشد. با این وجود شاهدیم که در
طول تاریخ ادیان، هر دینی در نظام اخلاقیِ پیش از خود تعدیلاتی بهوجود آورده و نیز اقدام به وضع قواعد اخلاقی نوینی برای اجتماع دینی خود کرده و حتا اخلاقیات را بیش از هر دستگاه دیگری ارائه کرده است. لذا «اخلاق دینی» را میتوان یکی از وجوه دین و اخلاق دینی داشتن (پیروی از اخلاقیات موجود در نظامنامهی اخلاقی هر دین، نه اخلاقی بودن به معنای عام) را میتوان پیآمد دینداری و نشانگر پایبندی اخلاقی به یک سنت دینی خاص دانست.
تحول در پایبندی به اخلاق دینی نیز میتواند به هرسه شکل تحول در پایبندی دینی رخ دهد، با این توضیح که اگر پایبندی اخلاقی فرد در چارچوب «اخلاق دینی» تقویت شود، تحول در پایبندی از نوع افزایشی رخ داده است. در این نوع تحول، فرد همچنان «دگرسالارانه» به رعایت ضوابط اخلاقی موجود در شریعت پرداخته و دایرهی اخلاقیات وی در حوزهی اخلاق دینی رشد کرده اما از آن فراتر نمیرود چرا که منبع اخلاق فرد، منبعی بیرونی بوده (دگرسالاری اخلاقی) و همانگونه که پیشتر اشاره شد قواعد اخلاقیِ دینی، قواعدی مطلقاند که امکان بازاندیشی و قضاوت فردی و جمعی دربارهی امور اخلاقی را به پیروان خود نمیدهند و این به معنای بیرون راندن هرگونه مدخلیت فرهنگی، روانشناختی، احساسی و شاید اخلاقی از ساحت اخلاق است. از این نگاه، قواعد اخلاق دینی بهلحاظ مطلقیت، چیزی است شبیه اخلاق کانتی که در آن فرد میبایست به حکم وظیفه به یک سری اصول اخلاقی فرازمانی و فرامکانی عمل کند. تحول در پایبندی اخلاقی از نوع کاهشی نیز بدین صورت شکل میگیرد که پایبندی فرد به پارهای از اخلاقیات دینی کمتر میشود، در حالیکه پیشتر به رعایت آن قواعد اخلاقی مبادرت میورزیده است.
شکل سهوم تحول در پایبندی اخلاقی، چرخش از اخلاق تعبدی به اخلاق بازاندیشانه، تغییر منبع اخلاق از بیرونی به درونی یا حرکت از دگرسالاری اخلاقی به خودسالاری اخلاقی است. در این تغییر کیفیتِ اخلاقورزی، فرد به بازتفسیر معتقدات اخلاقی خود میپردازد. با اینکه ممکن است فرد همچنان خود را شخصی دیندار بداند، احتمال دارد حجیت متون دینی جهت وضع قواعد اخلاقی از سوی فرد تا حدودی زیر پرسش رفته و فرد، خودآیینوار به تدوین اخلاقیاتی فردی و گزینشی، مبادرت ورزد.